عنوان فیلم: برف
فیلمنامهنویس: حسین مهکام
فیلمساز: محمد رحمانی
نقشآفرینان: رؤیا تیموریان، آناهیتا افشار، افشین هاشمی، مینا ساداتی، رابعه مدنی و...
*امید از سربازی به خانه میآید؛ اما به محض ورودش با مشکلهای ریز و درشت خانواده مواجه میشود. قرار است برای خواهرش سارا خواستگار بیاید. پدر بهخاطر ضمانت مجید -برادر بزرگتر امید- در آستانهی به زندان افتادن است و نیروی انتظامی برای بیرونکردن آنها از خانهیشان که در رهن بانک بوده، به خانهی آنها میآید. در همین اوضاع آشفته، مادربزرگ هم از همدان سر میرسد و حامد -نامزد قبلی سارا- ناگهان سر و کلهاش پیدا میشود و میگوید به دنبال وصول طلبش از مجید آمده است. در پایان، پدر به زندان میافتد و امید، ناامید از تغییر دادن شرایط موجود در یک شب برفی در حالی که خواستگاری تمام شده و همهی اهالی خانه در خواب هستند، خانه را ترک میکند.
یک: اخلاق در خانواده!
در سکانس افتتاحیهی برف، وقتی مادر برای امید که از سربازی آمده، نیمرو درست میکند، در پسزمینه، صدای کارشناس رادیویی را میشنویم که دربارهی خانوادههای امروزی صحبت میکند: «اعضای خانواده به ظاهر در کنار هم هستند؛ اما عملاً در جزیرههای جداگانه زندگی میکنند.» یکی از معضلاتی که «رحمانی» در «برف» مطرح کرده و به آن پرداخته، همین جزیرههای جدا از هم و خانوادههای بیمار است. در «برف» آنچه در آستانهی فروپاشی قرار گرفته، پایه و اساس خانواده است نه صرفاً خانهای که در رهن بانک بوده. اعضای خانواده ظاهراً در کنار هم هستند در حالی که هر کدام در جزیرهی تنهایی خودشان سرگردان و بلاتکلیفاند. امید به استخر خالی خانه پناه میبرد و مجید در گوشهای از حیاط آلونکی فراهم کرده و برای خودش زندگی مجردی به راه انداخته و سارا شادی و خوشبختی را در مدینهی فاضلهای که پشت دریاهاست جستوجو میکند!
پدر و مادر بهاصطلاح موجه و مذهبی خانواده که بیشتر عمرشان را صرف امور خیریه و به خانهی بخت فرستادن «بچههای مردم» کردهاند، از تربیت فرزندان خودشان غافل ماندهاند! پدر و مادری که با همان ظاهر موجه، دروغ میگویند و در امانت خیانت میکنند. با این اوصاف عجیب نیست که در چنین خانوادهای، در حالی که مادر خانواده نماز میخواند و پدر هر لحظه ممکن است به زندان بیفتد، جوانهای خانواده مشغول رقص و پایکوبیاند! دروغ و پنهانکاری بین اعضای خانواده به عملی معمول و عادی تبدیل شده است. همه به هم دروغ میگویند و یواشکیهایی برای خودشان دارند. امید از سربازی فرار کرده و به همه میگوید به مرخصی آمده است. سارا ماجرای ازدواج قبلیاش را از خواستگارش پنهان کرده و پدر و مادر هم او را حمایت کردهاند. مادر چکی که متعلق به مؤسسهی خیریه و نزد او امانت بوده، به مجید قرض داده و مجید بدون اطلاع مادر آن پول را برای عمل جراحی سارا به او داده تا مثلاً از این طریق به سارا کمک کند که پروژهی پنهانکاری و دروغش را تکمیل کرده و خودش را دوشیزه جا بزند و راحتتر سر خواستگار با کلاس و از فرنگ برگشتهاش را کلاه بگذارد! بماند که معلوم نیست چهطور چنین عملی صورت گرفته و مادر از آن بیخبر است؟ اعضای خانواده در دروغ و پنهانکاری تا آنجا پیش رفتهاند که حتی ماجرای طلاق و ازدواج مجدد سارا را به مادربزرگ هم نگفتهاند.
شاید بهترین تعریف دربارهی شخصیتهای «برف» همان جملهی کلیدی امید خطاب به مادر است: «مثل کبک سرتان را زیر برف کردهاید!» خانواده از درون در حال متلاشیشدن است؛ اما اعضای خانواده همچنان اصرار دارند آبروداری کرده و جلوی مردم ظاهرشان را موجه جلوه دهند. حتی به نظر میرسد مادر هم بیش از اینکه نگران مشکلی باشد که برای همسرش پیش آمده، نگران آبروریزی و از دست رفتن خواستگار با کلاس دخترش است. در چنین شرایطی عجیب نیست اگر تنها فرد نسبتاً معقول خانواده -امید- تحمل سختیهای خدمت سربازی را به ماندن در کنار چنین خانوادهای ترجیح دهد و در پایان داستان پس از یک روز سخت و پرتنش در خانه، دوباره به پادگان برگردد. جای تأسف است که با وجود سر دادن شعارهای دهان پرکن در باب اهمیت حفظ ارزشهای خانواده، در اغلب آثار سینمایی و تلویزیونی، با خانوادههای نصفه و نیمه و از هم گسسته و در حال زوال و نابودی روبهرو هستیم و برای به تصویر کشیدن یک خانواده واقعی و درست و حسابی در تلویزیون آنقدر عاجزیم که باید دست به دامن کپیکاری و گرتهبرداری از سریالهای هالیوودی شویم!
دو: جوان
هیچکدام از شخصیتهای جوان «برف» اهل ماندن و روبهرو شدن با مشکلها نیستند و فرار میکنند. سارا از خانه و از قید و بندهایی که به خیال خودش زندگی در یک جامعهی سنتی به دست و پایش بسته؛ مجید از دست طلبکارها؛ و امید از سربازی و از مشکلات خانه... این چه آفتی است که به جان سینما افتاده است؟ در آثار سینمای این روزها، جوان نهتنها قهرمان کنشمندی نیست که برای بهتر شدن شرایط مبارزه کند، بلکه یا موجودی خلافکار است که در منجلاب فساد و تباهی دست و پا میزند و یا موجود افسرده و بیخاصیتی که به هیچ دردی نمیخورد و انگلوار به زندگیاش ادامه میدهد و در بهترین حالت جوان داستان مدام در حال فرار است!
سه: پیرنگ و داستان
فیلمساز قصد داشته در «برف»، مانند اغلب آثار واقعنما (مثلاً دربارهی الی)، روزمرگیهای آدمهای معمولی را روایت کند؛ اما در این میان از یک نکتهی بسیار مهم غفلت کرده است. تعلیق و داستان جذابی که باید از لابهلای این روزمرگیها بیرون کشید. در «برف» چند خرده روایت همزمان پیش میرود. ماجرای خواستگاری سارا، رهن خانه، ورشکسته شدن مجید و اعتیادش، ورود ناگهانی حامد (نامزد قبلی سارا) و مثلث عشقی بین او و امید و خاطره (دوست سارا)، زندانی شدن پدر خانواده بهخاطر ضمانت مجید و... تفاوت عمدهی «برف» با «دربارهی الی» عدم وجود وحدت داستانی میان اجزای مختلف درام است. «دربارهی الی»، داستان آدمهای معمولی است که به مسافرت رفتهاند و درگیر یک حادثهی ناخوشایند شدهاند. خط اصلی روایت واضح است و داستان تعلیق و کشش لازم را در خود دارد. مخاطب «دربارهی الی» را تماشا میکند چون کنجکاو است که بداند برای الی چه اتفاقی افتاده است؟ غرق شده؟ فرار کرده؟ نامزد داشته؟ عکسالعمل نامزدش بعد از فهمیدن ماجرا چه خواهد بود؟ همین مخاطب با تماشای «برف» گیج و سردرگم است و نمیداند کدام داستان را دنبال کند؟ خواستگاری؟ رهن خانه؟ زندانی شدن پدر؟ مثلث عشقی؟ ورشکسته شدن مجید؟ و... آنچه «دربارهی الی» را به اثری ماندگار و تأمل برانگیز تبدیل کرده و «برف» را به اثری ملالآور و سطحی، وجود یک داستان واحد جذاب و پرکشش در «دربارهی الی» و فقدان آن در «برف» است. در «برف» داستانی وجود ندارد و ماجرای خواستگاری سارا تنها بهانهای است برای روایت مشکلات بغرنج یک خانواده. مشکلهایی که به نظر میرسد پایانی برایش وجود ندارد. گرهگشایی در کار نیست و هرچه هست گرههایی است که مدام کورتر میشود و در پایان هم چیزی عوض نشده و اوضاع از آنچه در ابتدای داستان دیدیم بدتر شده و تنها روزنهی امیدی هم که با ورود امید تصور میشد به خانه وارد شده، ناامید از تغییر دادن شرایط، شبانه خانه را ترک میکند و به پادگان برمیگردد. به همین دلیل است که تماشاگر معمولی «برف» پس از تماشای فیلم میپرسد: «بالأخره خواستگارها آمدن یا نه؟» تماشاگر معمولی به سینما میرود تا یک داستان خوب را ببیند وگرنه تماشای روزمرگیهای یک خانواده معمولی و مشکلاتشان چه جذابیتی دارد؟
چهار: نقاطقوت
یکی از نقاط قوت «برف»، بازیها و دیالوگهای خوب آن است. فضاسازی خوب و استفاده از رنگهای سرد و انتخاب فصل زمستان برای القای سردی و تنشی که مورد نظر فیلمساز بوده، انتخاب مناسبی است. همچنین استفاده از دوربین روی دست برای روایت اثری واقعگرا که قرار است در آن مخاطب به خلوت شخصیتها نزدیک شود، انتخاب خوبی است؛ اما مهمترین نقطهی قوت «برف» تدوین آن است که با استفاده از نماها و برشهای سریع، از تبدیل شدن فیلم به اثری کند و ملالآور و کشدار جلوگیری کرده است.
و کلام آخر
چند سالی است که موجی به نام «فرهادیسم» در سینمای ایران بهراه افتاده و فیلمسازان جوان در تقلید از سینمای «اصغر فرهادی» گوی سبقت را از هم ربودهاند. آثاری همچون «سعادتآباد»، «بهخاطر پونه»، «زندگی خصوصی آقا و خانم میم»، «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو»، «ملبورن» و «برف» که سازندگانش قصد مطرح کردن مشکلات خانوادگی و اجتماعی و اثرگذاری روی مخاطب را داشتهاند؛ اما تکرار بیش از حد این آثار بهاصطلاح، آپارتمانی کمکم به معضلی در سینمای نحیف ایران تبدیل شده و بیزاری و دلزدگی مخاطب را درپی داشته است. در وضعیت کنونی که سینمای ایران از چنین داستانهایی اشباع شده، تماشای این حجم از بدبختی و فلاکت یک خانواده قرار است چه دردی از دردهای سینما و خانوادهها را درمان خواهد کرد؟