زهرا داودآبادی فراهانی
کارشناس ارشد روانشناسی
طلاق یکی از دشوارترین رویدادهای زندگی هر انسانی است؛ پدیدهی تلخ و استرسزایی که برخی از زوجها آن را تجربه میکنند. این پدیده در طول تاریخ بشریت وجود داشته است و در جهان کنونی نیز متأسفانه سیر آن رو به افزایش است! برخی از روانشناسان معتقدند طلاق برای عدهای، حتی از مرگ نزدیکانشان نیز دشوارتر است؛ زیرا مرگ واقعیت مطلق است. انسان بعد از دوران سوگواری به پذیرش نسبی میرسد؛ اما طلاق چنین نیست. فرد تا مدتها با مسائل و مشکلات عاطفی، مادی و قانونی آن درگیر است. مراحل هیجانی بعد از طلاق، شباهت بسیاری به مراحل سوگواری دارد. این مراحل عبارت است از انکار، خشم، افسردگی و پذیرش. فردی که طلاق میگیرد، ضروری است این مراحل را طی کند تا به آرامش نسبی برسد و زندگی جدید خود را در تجرّد آغاز کند.
زوجهایی که از همسرشان بیوفایی میبینند و تحت تأثیر آن از همسرشان جدا میشوند، هیجانهای منفیتری را تجربه میکنند تا کسانی که به دلیل بیماری، نازایی و... جدا میشوند. بهعلاوه، طلاق توافقی در مقایسه با طلاق اجباری تأثیر منفی کمتری بر افراد دارد. در مقابل، نوع زندگی زناشویی نیز مهم است. افرادی که زندگی رضایتبخش و شادی داشتهاند، در مقایسه با افرادی که دائماً در تعارض و کشمکش بودهاند، دشوارتر با پدیدهی طلاق کنار میآیند؛ زیرا در بسیاری از این افراد، طلاق عاطفی زودتر از طلاق قانونی اتفاق میافتد (قهاری، 1391، ص 12).
در این مقاله نکات عمدهای دربارهی علل، پیآمدها و نتایج طلاق ذکر شده است که برای همهی افراد، چه آنانی که از همسرشان جدا شدهاند و چه آنانی که در آستانهی جداشدن هستند، سودمند است.
عوامل اجتماعی و فرهنگی
طلاق با علتی واحد روی نمیدهد و از روز ازدواج قابل پیشبینی نیست. اکثر عوامل در سطوح چندگانه (اجتماعی، تاریخی، فرهنگی، دموگرافیکی، فردی و...) بهطور تعاملی، باعث اضمحلال خانواده میشوند (کلارک و برنتانو، 1392، 63). روند فعلی ازدواج و طلاق، محصول دهها سال تغییرهای اجتماعی است. عوامل تاریخی و اجتماعی متعددی در دیدگاههای امروزی دربارهی ازدواج و طلاق تأثیر دارند:
تغییر در نقش خانواده: دانستن تغییرات عمیقی که در مفهوم ازدواج و خانواده روی داده، برای درک طلاق مهم است. بنا بر تعریف، خانواده رابطهای است میان والدین و فرزندان که برای مدت نامعلومی ادامه دارد. تغییرات اجتماعی که در طول قرن گذشته روی داده، ساختار و کارکردهای خانواده را تغییر داده است. در واقع مؤسسات عمومی تا حدودی نقش و کارکرد خانواده را بر عهده گرفتهاند؛ نظیر همسالان، رسانههای گروهی، اینترنت، آموزش و پرورش و... علیرغم اینکه خانواده هنوز هم مسئول اجتماعیشدن و مراقبت از فرزندان است، باز هم امکاناتی که تا حدودی جایگزین خانواده شده، نقش آن را کمرنگ کرده است. همچنان که خانواده دگرگون شده، ترکیب و کارکرد آن نیز متفاوت شده است که همه در ظهور طلاق بسیار مؤثرند.
تغییر شرایط اقتصادی: شاید دلیل دیگر برای صعود ناگهانی طلاق، تغییر در نقشهای اقتصادی زن و مرد است. نقش زن و شوهر در درآمد خانواده شبیه به هم شده و از تقسیم نقشهای سنتی نانآور و خانهدار فراتر رفته است. گمان میرود، هنگامی که زنان وارد بازار کار میشوند و بهصورت بالقوه استقلال مالی پیدا میکنند، احتمال اینکه متأهل شوند، کمتر میشود یا خطر طلاق آنها افزایش مییابد. وقتی زنان بهطور روزافزون درگیر کار و پولدرآوردن میشوند، فرصت آنها برای انجام کارهای خانه کمتر میشود. زنان احساس میکنند، میان فشار بار مسئولیتهای ناشی از کار و خانواده گرفتار شدهاند که این هم میتواند احتمالی دیگر برای طلاق باشد (کلارک و برنتانو، 1392، 70).
عوامل دموگرافیک
زنانی که در هنگام ازدواج کمتر از هجده سال دارند، در برابر زنانی که 25 سال به بالا دارند، بیشتر در معرض ناکامیهای ازدواج هستند. افرادی که در سنین پایین ازدواج میکنند، هنوز در حال رشد هستند و ممکن است دچار تغییراتی شوند که غیرقابل پیشبینی است. وضعیت تحصیلی، شغل و منابع اقتصادی نیز روی روند تصمیمگیری، در مورد طلاق اثر دارد؛ هرچه تحصیلات بیشتر، احتمال جدایی کمتر است. شغل نیز یک مقولهی مهم برای مردان است. مردان شاغل بیشتر احتمال دارد که ازدواج کنند و این ازدواج را ادامه دهند. درآمد نیز مهم است. هنگامی که مردان تحت تأثیر فشار اقتصادی قرار دارند، خشنترند و برای زنانشان گرم و حمایتگر نیستند.
نژاد و قومیت: ازدواج بیننژادی بیشتر از ازدواجهای همنژادی احتمال فسخشدن دارند. به نظر میرسد شاید دلیل این امر ناشی از الگوهای فرهنگی کهن آنهاست که میتواند این ارتباط را مستحکم کند.
خصوصیات جسمی: فقر و شرایط محلی ازدواج نیز احتمال طلاق را بالا میبرد. فقر اجتماعی، عوامل مخاطرهآمیز را تقویت کرده و فرصتهای مثبت را کاهش میدهد. استرسزاهایی که همراه با فقر اجتماعی و شرایط محلی نامطلوب هستند، روابط اجتماعی را ضعیف میکنند که این خود باعث میشود، احتمال طلاق بالا رود.
مذهب: بهطور کلی مذهبیبودن میتواند مانعی برای طلاق در نظر گرفته شود. افرادی که تعلقات مذهبی دارند، کمتر درگیر روابط جنسی قبل از ازدواج میشوند و ازدواج را یک تعهد همیشگی تلقی میکنند.
فرزندان: برخی از شواهد نشان میدهد احتمال طلاق زوجهایی که فرزند دارند، کمتر از زوجهای بدون فرزند است؛ اما بهطور کلی وجود فرزند یک مانع اطمینانبخش برای جلوگیری از طلاق نیست. بارداری قبل از ازدواج ممکن است منجر به اجبار برای ازواج، بدون در نظر گرفتن فاکتورهای منطقی شود. این افراد برای رویارویی با چالشهای دوران والدینی آمادگی کمتری دارند و این، احتمال جدایی را بیشتر میکند.
عوامل فردی و ارتباطی
علاوه بر عوامل قبلی، این عوامل نیز با افزایش طلاق ارتباط دارند:
زمینهی اختلال: مسیر طلاق، مسیری است طولانی که میتواند حتی از دوران کودکی آغاز شود. وقتی کودکان در سالهای اولیهی رشد، شاهد ارتباط نامتناسب والدین باشند، مهارتهای ارتباطی مهم را کسب نمیکنند و این توانایی آنها را برای ایجاد روابط متعهدانه و اعتمادآمیز ضعیف خواهد کرد. افرادی که در ازدواج خود ناکامیهایی را تجربه کردهاند، به احتمال زیاد والدینشان نیز مشکلات مشابهی داشتهاند که میتواند منجر به طلاق شود. فرزند طلاق و نیز داشتن رابطهی جنسی قبل از ازدواج، احتمال جدایی را افزایش میدهد.
عوامل خطرساز فردی: عواملی فردی نظیر حسادت به همسر، بدخلقی، عدم تعهد و مسئولیتپذیرنبودن، پرخاشگری، عادتهای رفتاری نامطلوب، خساست، سوء مصرف مواد، خیانت و... طلاق را تا مدتی طولانی پیشبینی میکند. اگر زوجها به هم متعهد باشند و نیازهای یکدیگر را در نظر گیرند از روابطشان لذت بیشتری میبرند.
مخاطرات ارتباطی: دلیل بیش از نیمی از طلاقها، تعارض میان زن و شوهر است. در واقع زوجهای موفق تعارضهای خود را بهگونهای مدیریت میکنند که حل مسئله را آسان کرده و به روابطشان آسیب نمیزند؛ در حالی که روابط زوجهای ناموفق سازنده نبوده و باعث حل مسئله نمیشود و به جای آن تنشها را شدید میکند و این مسئله در درازمدت باعث اختلالهای شدید و جدایی میشود.
شخصیت: احتمال دارد شخصیتهای مستعد طلاق وجود داشته باشند که حتی بهترین روابط نیز، آنها را از گزند طلاق در امان نمیدارد؛ برای مثال، روانرنجوری (اضطراب و...)، خصومت و برتریجویی، ویژگیهایی هستند که به ناتوانی در کنترل تکانهها، عصبانیشدن و عدم توجه به نیازهای همسر و خودبرتربینی منجرمیشود که این خود افراد را بیشتر در معرض جدایی قرار میدهد. نارضایتی از ازدواج با اختلالهای روانپزشکی نظیر ترس، افسردگی و... ارتباط دارد؛ زیرا این افراد در دوران کودکی، دلبستگی عاطفی ایمن را تجربه نکردهاند و این میتواند دلیلی برای طلاق باشد.
عوامل ژنی
آیا افرادی که طلاق میگیرند سرنوشتشان تحت تأثیر «دی ان ای» است؟ تحقیقات نشان میدهند که ژنها روی ویژگیهای روانشناختی، نظیر شخصیت اثر گذاشته و از این طریق میتواند باعث جدایی شود. البته این موضوع به تحقیقات زیادی نیاز دارد.
اعتیاد: احتمال طلاق در افرادی که اعتیاد دارند، بیشتر است. اعتیاد مسئلهای خانمانسوز است که نه تنها همسران، بلکه فرزندان و نهاد خانواده را با مشکلاتی جدی مواجهه میکند. در هر حال افرادی که به زندگی مشترکشان ادامه میدهند، ضروری است به نحوی برای محدودساختن مصرفشان اقدام کنند.
استرس: خطر طلاق با تجربههای استرسآمیز بیشتر میشود. والدینی که فرزندانی مبتلا به بیماریهای شدید (نظیر فلج مغزی، نابینایی، عقبماندگی شدید ذهنی و...) دارند، بیشتر در معرض خطر هستند. استرس طولانی و افسردگی به تعارض میانجامد و این مقوله به کمشدن منابع روانشناختی آنها منجرمیشود. این تعارض باعث کنارهگیری از رابطه شده و به دنبال آن راهبردهای ناکارآمد سازگاری را نظیر جدایی بیشتر میکند.
پیآمدهای جدایی
در سالهای پس از طلاق، برای مردان و زنان از لحاظ عاطفی چه اتفاقی میافتد؟ طلاق چه پیآمدهای اقتصادی به دنبال دارد؟ آیا افراد به راحتی و خیلی زود با طلاق و زندگی مجردی کنار میآیند؟ چه عواملی باعث طلاق آنها میشود؟ هنگامی که یکی از زوجها یا هر دو تصمیم به طلاق میگیرند، پیآمدهای اقتصادی و اجتماعی آن ملموس میشود. در زیر به خلاصهای از پیآمدها و نتایج طلاق اشاره داریم:
تکوالدشدن: در صورتی که زوجها فرزندی داشته باشند، سازگاری با شرایط تکوالدی وظیفهی اصلی جدایی است. والدین نباید اجازه دهند که مشکلات بین فردیشان، در ارتباط با فرزند مداخله کند. در واقع همکاری والدین بعد از جدایی نسبت به موقعیت قبل از طلاق، ضرورت دارد. در این زمان باید بحث حضانت فرزند، چگونگی ارتباط فرزند با والدین و... کاملاً مشخص شود (کلارک و برنتانو، 1392، 107).
سازگاریهای اقتصادی: با ظهور طلاق زوجها باید بر سر چگونگی مجزانمودن داراییها، با یکدیگر به توافق برسند. شاید ضروری باشد زن شغلی جدید انتخاب کند! هنگامی که طلاق پیش میآید، طبعاً زنان بیشتر دچار مشکلات مالی میشوند. بهطور خلاصه سازگاریهای اقتصادی پیچیده و هزینهبردار است و تنظیم آنها به برنامهی دقیق، تصمیمگیری معقول و انتظارات واقعبینانه نیاز دارد تا بتوان به خوبی آن را گذراند. شاید بهتر میبود، ابتدا زنان به استقلال مالی میرسیدند و بعد برای جدایی اقدام میکردند تا آسیب کمتری ببینند!
عواقب اجتماعی: طلاق موقعیت اجتماعی افراد را خارج از خانواده تغییر میدهد. ازدواج شبکهی روابط اجتماعی افراد را افزایش میدهد؛ اما طلاق تأثیری متضاد روی روابط بر جای میگذارد. با شنیدن واقعهی طلاق، روابط دیگران نیز با فرد مطلقه تغییر میکند. در واقع ازدستدادن دوستان و خانواده در چنین شرایطی که به آن بسیار نیاز دارند، به شدت دردناک و ناگوار است. این مسئله میتواند به تنهایی، انزوا و عدم پذیرش فرد مطلقه منجرگردد.
مشکلات روانشناختی: با ازدستدادن شبکهی اجتماعی، تغییر نقش و افزایش وظایف افراد مطلقه، احتمال مشکلات روانشناختی نظیر عصبانیت، اضطراب، افسردگی، احساس تنهایی، انزوا، آشفتگی عاطفی و حتی گاهی بیماریهای روانی بیشتر میشود. بدیهی است که طلاق روی سلامت روانی و بهزیستی افراد اثری مستقیم دارد (کلارک و برنتانو، 1392، 138).
علائم جسمانی: افرادی که طلاق را تجربه میکنند، ممکن است در سلامت جسمانی نیز دچار مشکلاتی شوند. این علائم جسمانی میتواند مواردی نظیر سرطان، بیماری قلبی، دردهای بدنی، سردرد، مشکلات خواب و... باشد. به نظر میرسد، افراد مطلقه در مقایسه با افراد متأهل، سیستم ایمنی ضعیفتری دارند. بهطور کلی بین جدایی و سلامت جسمانی پیوندهایی وجود دارد که نشان میدهد، طلاق هم برای سلامت روانی و هم برای سلامت جسمانی عاملی مخاطرهآمیز است.
تأثیرات روی فرزندان: جدایی والدین تجربهی بسیار دردناکی برای کودکان است؛ به همین دلیل، آنها واکنشهای متفاوتی به طلاق نشان میدهند. احساس ترس، ناامنی و درماندگی، احساس گناه و طردشدن، رفتارهای بازگشتگی (نظیر چسبیدن بیش از اندازه به والدین و شبادراری)، احساس خشم، بیبندوباری جنسی، بزهکاری، سوء مصرف مواد، رفتارهای پرخاشگرانه، افت تحصیلی و... میتواند از آثار طلاق بر فرزندان باشد. والدین باید به واکنشهای رفتاری و نشانههای هیجانی کودکان خود حساس باشند؛ بدیهی است بیتوجهی و نادیدهگرفتن این نشانهها، میتواند به وخامت آنها منجر شود و در برخی موارد، حتی ممکن است کودکان افسرده شوند یا به خودکشی اقدام کنند ( قهاری، 1391، 68).
پیآمدهای مثبت طلاق: همهی پیآمدهای طلاق منفی نیست. بعضی افراد پیآمدهای مثبتی نیز تجربه میکنند. افراد ممکن است در نتیجهی طلاق استعدادهای تازهای کسب کنند، آگاهیهای جدیدی به دست آورند و از اشتباههای گذشتهی خود درس بگیرند. ادامهی تحصیل، جایگاه شغلی جدید، فرصتهای حرفهای بهتر، عزتنفس بیشتر به علت کنترل بیشتر، پیداکردن تواناییها و نقاط قوت پنهان و... میتواند بعضی از پیآمدهای مثبت جدایی باشد.
طلاق پایان یک ازدواج است و برای ترککننده، ترکشده و فرزندان دردناک و تلخ است و نیز از اضطرابزاترین وقایع زندگی هر کسی است. بهرغم آسیب روحی شدیدی که طلاق بر افراد تحمیل میکند، فرصتی برای رشد و آغاز دوبارهی زندگی است. بسیاری از افراد در جریان سازگاری با زندگی جدید خود، به نقاط ضعف و تواناییهایی پی میبرند که از آن بیاطلاع بودهاند. آنها درمییابند که میتوانند بهرغم تنهایی و فقدان همسرشان به زندگی ادامه دهند و از آزادیهای جدیدشان برای رشد خود، کشف علایق جدید، تغییر روش زندگی، انتخاب مشاغل دیگر و آغاز روابط جدید بهره ببرند. جدایی حادثهای دردناک است؛ اما اگر از پنجرهای بزرگ به آن نگاه کنیم، میتوانیم به شکلی دیگر درکش کنیم. منابع: 1. قهاری، شهربانو (1391)؛ صد نکته کلیدی برای زوجها پس از جدایی، تهران: قطره. 2. کلارک، الیسون و برانتانو، استوارت (1392)؛ طلاق، علل و پیآمدها، ترجمهی سعید صادقی، پیغام دانش.