بهرام رحمتزاد
تاجیکستان، شهر خُجَند
وقتی که از شبهای من خورشید حاصل شد
در ناامیدیها بسی امّید حاصل شد
با این هزار آئینهام، ای آینه با تو
بشکستم و اندیشهی توحید حاصل شد
چون درک کردم بیتو بودن را، زخواب خویش
یکقد پریدم؛ واژهی «ترسید» حاصل شد
دو روزگیهای نشاط عمر من بگذشت
باز آمدیّ و فرصت تمدید حاصل شد
از وجد دل در انتخاب واژهای بودم
تکرارِ نامت کردم و تجوید حاصل شد
با یاد تو بد زندگیّ کوته و شعرم
مُردم به یادت؛ زندهی جاوید حاصل شد!