محمد رحیمی خویگانی

 

با دو واحد تدریس

زنجیر به پای کودکی‌ام بستند

تا دیگر در راه دانشکده

تا تکه‌سنگی را دیدم

شوتش نکنم

و یا از درختِ حیاط پشتِ دانشکده

 آلو نچینم!

دارم یاد می‌گیرم:

آرام از کنار سنگ و درخت - با کیفی خالی- رد شوم

و این بار

کودکی‌ام را شوت کنم!

 

گل

گل پشت و رو دارد

این را وقتی فهمیدم

که از من روی گرداندی

و به دیگری نگریستی!

 

درخت

ای کاش!

درخت می‌توانست

از دمِ تیزِ تبر

جاخالی بدهد

اما سرنوشت کسی

که ریشه دارد

این است!

 

شهر

چند وقتی است

به شهر آمده‌ام

خروسی داشتم که سر بریده‌ام

به جایش ساعتی زنگدار خریده‌ام

کوک می‌شود

تا هروقت که خودم می‌خواهم بیدارشوم

نه هر وقت که خروس می‌خواهد!