حافظهی جانبی پیکسلهای مغزم خوب به یاد دارند صدای دالبی ساراند مادربزرگم را ـ که با تکرارهای انعکاسی در جو ماندهاند ـ که به مادرم میگفت: «اینقدر، ایندختر را لوس نکن! مرتب از این کلاس به آن کلاس نفرست. کمی هم درس زندگی به او یاد بده! فردا که بخواهد شوهر کند، خواستگارش نمیپرسد که کلاسهای جورواجور رفته یا نه، بلکه میپرسد آشپزی بلد است یا نه؟ خانهداری بلد است یا نه؟ زنِ زندگی است و زنِ کدبانو! کدبانوبودن به او بیاموز.» آنگاه من با یک ردیف موج که از دریای بالتیک، وام گرفته بودم برای نفی حرفهای مادربزرگم، ابروهای خودم را به جولان وامیداشتم و چشمهای خطی و همیشهخواب خود را میبستم. البته از آنجا که شانس ما را کال چیدهاند؛ همینطوری برای دیدن و کشف چشمانم در صورت، باید تلسکوپ VLT ، 1000 درصد زوم شود؛ چه برسد که آنها را ببندم و باز کنم و بخواهم تندیسِ نفی شوم.
به هر حال، زیرلبی میگفتم: «این حرفها فسیل شده و به درد رسوبشدهها میخورد. الآن قرن تکنولوژی و کلاس است.» اگر این جمله را آن زمان نشنیده بودم که الآن از دست تحفههای تکنولوژی، نقرهداغ نشده بودم؛ الآن چنان گُرگرفتهام که به فکر امضای طوماری به بلندای برج ایفل افتادهام تا بتوانم اماننامهای از دست این تحفهی جدید بگیرم. خداوکیلی اگر شیر هم جای ما بود از دست این تکنولوژی نعره برمیآورد.
ارتعاشهای افکارتان به شکل استراقسمع به مخیلهی من میرسد ها! کی گفته من دیگر رسوب شدهام در سنگهای واپسگرایی؟ ماجرا چیز دیگری است. اگر افشاگری کنم فقط شما که نه، بلکه تمام جماعت نسوان جهان، دشنههای مخفیشده در دستانتان را برای سربریدن تکنولوژی به دست میگیرید! ما که هیچ، اگر در نسل میمونها هم چنین ابداعی کنند، همهی آنها ـ حتی همان بینوایی که به ماهواره پرتاب شد ـ گارد گرفته، طی یک عملیات انتحاری به زمین بازمیگردد، تا علیه این اختراع اعلان جنگ کند. یا نه، تصور کنید اگر به جای افعیهای اسباببازی، افعیهای منعطف بسازند، آنگاه افعیهای واقعی، فیشفیشکنان و نیشزنان، جهانی را به زهر میکشند. اگر عقبماندگی مرزی هم داشتم، باز هم شنیدن چنین خبری برایم جانفرسا بود.
این دیگر، سطلزبالهی هوشمند و پارک قابلحمل برای بازی گربهها و قاشق کلیدی و ربات بلعندهی موشها و حشرهها و تختخواب هوشمند نیست؛ بلکه یک رقیب نازکدل است. آن زمان به مادربزرگ بینوایم میگفتم: «شما چند سال نوری با ما فاصله دارید! شما نمیدانید که قرن 20 به بعد، یعنی چی؟» آنوقت مادربزرگم میخندید و میگفت: «قرن 100 هم که بشود؛ زن یعنی کدبانو!» ای کاش الآن خودم، چند سال نوری با عقبگردی نوین به چندین سال پیش بازمیگشتم. آنوقت به جای اینکه در مخیلهی عشقِ ترشی اطرافیانم یک روز لیته باشم، روز دیگر ترشیِ فلفل و روز دیگر ترشیِ سیب، حداقل شوهر داشتم و مجبور نبودم چشم به سقف بنشینم و ببینم این چشمتنگهای بخیل ـ که کار را از ما گرفتهاند ـ اینبار با رونمایی از تحفهی نوینشان، مرا زندهزنده خط بزنند؛ یاد زندهبهگورکردن دختران به دست اعراب جاهلی افتادم!
اصلاً تقصیر خودمان است. آن زمان که وسایل آشپزخانهی جدید اختراع شد کلی کیف کردیم و پختن تخممرغ بدون همزن، سرخکردن سیبزمینی بدون خردکن، شستن ظرف بدون ماشین ظرفشویی و شستن لباس بدون لباسشویی را یاد نگرفتیم و به تکنولوژی دلخوش بودیم. الآن وقت آن است که پس از اینهمه خنده، مانند گودزیلا اشکمان درآید. اصلاً تقصیر خودمان است وقتی به جای آموختن زندگی، هر روز به کلاسهای پوچگرایی، سوهانکشیدن نوک ناخن، نرمش ابرو، انعطاف مژه، ژستگرفتنهای باکلاس، آرایش متافیزیکی صورت، نحوهی ستکردن نگین انگشتر با رنگ لنز، نگاه چندبعدی به اطرافیان، صحبتکردن با صدای دالبی دیجیتال، لیرزیکردن کلمهها به شکل زیرپوستی، پیادهکردن طرحهای: مینیاتوریسم، کوبیسم، تاشیسم و اکسپرسیونسیم روی لباس، آموزش مدل موهای: پفپفی، آبشاری، زنگولهمنگولهای، گیلاسی، گربهای، طاووسی همراه با رقص نور و باد و... سرَک کشیدیم. لطفاً کسی درخواست ویدئوچک نکند!
باز هم تقصیر خودمان است، تا جایی که چشمهایمان سو داشت و دستهایمان رمق، به انواع اتاقهای چت، فروم، الکترولیزر و... عشق میورزیدیم؛ اما طوری از سهفرسخی آشپزخانهی خانهیمان رد میشدیم که انگار از طبقهی هفتم جهنم گذر کردهایم! باز هم تقصیر خودمان است، آنموقع که موی مصنوعی آمد، کیف کردیم و به جای اینکه به دکتر برویم تا موهای دماغمان را به سرِمان پیوند زنیم تا کچلی کلهمان دیده نشود یکی، صدتا از این پستیژهای الکی خریدیم و کلی فیسش را به هر که موی خدادادی داشت، دادیم. اصلاً از ماست که بر ماست. اصلاً تقصیر خودِ ماست. به قول مادربزرگم، عرضهی درستکردن یک ماست را هم نداریم. مادربزرگمان راست میگفت: لطفاً باری دیگر، صدایش را باکیفیت یک دنیابایت پخش کنید، تا همه بشنوند. به بیچاره زنهای خانهدار بگو:
گفتهاند کاندر ژاپن/ ساختهاند بانویی کارکن
بانویی که همچو آشپزان/ در پی پخت غذا برای آقایان
ما که ندانستهایم کآخر این کُدبانو/ برای چه، پاکرده در کفش کَدبانو
آنقدر مادربزرگ فرداشناسم، به خواهرم گفت غُر نزن، گوش نکرد که نکرد و مدام مثل دستگاه طلایاب -که با هر پرز که روی لباس شوهرش میدید- جیوجیو میکرد و هر چه ما میگفتیم «تو مو میبینی» و ما خاف؛ گوش نمیکرد که نمیکرد. حالا بفرمایید تحویل بگیرید؛ شمایی که در هر کلمه، میلیونها غر و زخم زبان، حوالهی شوی بینوایتان میکنید و در هر نانوثانیه، هزاربار تلفن همراه همسرتان را خانهتکانی میکنید. شمایی که در اثر پرواز یک پشهی ماده از کنار گوش همسرتان، خانم مارپل میشوید در صورت اژدهایی دو سر. اکنون با هوویی روبهرو خواهید شد که کدبانویی به تمام معناست؛ از آنها که مادربزرگها میگفتند. به جان خودتان اگر لحظهای غر بزنید، فقط لبخند!
قابلتوجه بانوانی که بدون گاز اشکآور، توانایی اشکریزی یکلیتر در نانوثانیه دارند! این هووی شما اصلاً اشک ندارد؛ فقط شاد است و پرانرژی! هووی گرانبها، به تمام ابعاد آشپزخانه عشق میورزد و تمام غذاها را در مدتزمان یک کپیپیست یاد میگیرد و بدون اینکه هر روز غذای سوخته تحویل بدهد، غذاهایی خوش آبورنگ و سفرههایی رنگین، با عطر و طعمی به یادماندنی میاندازد. سفرهآراییاش را نگو؛ انگاری ده آرایشگر را به خدمت گرفتهاند! از هر دانه برنج، رنگینکمانی خوشرنگ، سلام میکند.
با پول بیگانه است، اصلاً در برنامهاش، ظرفی از پول برایش تعریف نشده است. از همه مهمتر، مَهریه نمیخواهد تا بعداً به اجرا بگذارد و شما را در زیر هشتِ مِهر گرفتار کند. چشم هم دارد؛ اما همچشمی نمیکند و چشمش فقط برای آن است که آشپرخانه را ببیند و دیگر وظایفش را. پس از انجام مسئولیتهایش مثل دستههونگ نمیشود تا خستگیهایش را بر سر همسر بکوبد. طیف رفتاری نرمالی دارد و اصلاً وسواسی یا شلخته نیست. در این ورژنش، اسانس حوصله و مهربانی به مقدار بسیار زیاد اضافه شده است. کَدبانوست با کُدهایی که به خورد مغزش دادهاند. دیگر برای رژیم، از سونا و جکوزی و غشوضعف، خبری نیست؛ نه رژیم لاغری میگیرد و نه چاقی، تا دنیایی را برای پرکردن لپ خود بخواهد.
نه وسایل آرایش میخواهد و نه کرِم حلزون. نه دکتر پوست میرود تا پوست کرکدیلیاش، مثل حریر، نرم شود. نه دائم، وقت جراحی ابرو، دماغ، چشم و... دارد. نیازی به لنز ندارد. چشمانش به اندازهی یک LED تنوع رنگ دارد. ای خدا، از همه بدتر همیشه 25ساله است، پیر نمیشود و همانطور آلبالو میماند!
فقط به فکر کَدبانویی خودش است با کُدهایی که آن را بانو کردهاند. تازه اگر بخواهید قورمهسبزیای میپزد که انگشتانتان درَش ناپدید شوند. کیکی میپزد که صورتتان با خامه یکی شود؛ اما زندگی با کُدبانو، یعنی وقتگذراندن در یک اسکرینسیور بیهیجان و ایستا؛ از آنهایی که دائم در حلقهی تکرار گیر میکند، ها! خدا نکند برنامهاش به هم بریزد، آنوقت یاکوزا از آب درمیآید! تصور کنید حس بویاییاش از کار بیفتد، آنوقت به جای پودرسیر، مرگموش برای خوشطعمشدن سوپتان اضافه میکند و مرگی راحت را به شما هدیه میکند. فکر کنید دیکشنریاش قاتی کند، چه ضدحالی بخورید از شنیدن انواع کلمههای گوشمبسته! در نظر بگیرید در دور تکرار گیر کند و مثل دیویدیدرایو، مرتب تند و تندتر شود و بعد مدام چای لبسوز برایتان بیاورد و فنجانها را به لبهایتان بدوزد. آنوقت به جای اینکه گلویتان حال بیاید رگهای تارهای صوتیتان مرتعش میشوند؛ بدرود صدای ناز!
میگویند: «عینکتان را عوض کنید»؛ اصلاً چشممان را میبندیم و کور میشویم و شعار میدهیم که: ما باید به تکنولوژی خوشبین نگاه کنیم؛ که گفته اینها را ساختهاند تا نسل بشر مثل دایناسورها منقرض شود؟ اصلاً شما چرا همیشه پشت عینک بدبینی دنیا را میبینید؟ اصلاً کی گفته این بینواها روبهروی خانوادهها، لشکر کشیدهاند؟ جلل خالق، اصلاً این بیچاره چهکار به ازدواج دارد؟ عجب، با کدام فرضیهی ریاضی، این طفلک را به ازدواج ربط دادهاید؟ اصلاً کی گفته این رباتهی بیآزار، از بمب اتم خطرناکتر است؟ این بدبخت کجایش شبیه به هووست؟ شگفتا، ماندهایم که آژیر ارشمیدسیتان چگونه این حقایق را، کاشف به عمل میآید؟ اگر چشمبسته، فکر کنید، متوجه میشوید که اینها را ساختهاند تا در خدمت بشر باشد و باعث ازدیاد جمعیت شود، آنهم جمعیتی مصنوعی! نیست که جمعیت کشورهای اروپایی در حال انقراض است؛ چینیها به فکر پیوند افتادهاند. باور کنید این بختبرگشته هم یک ربات است. حالا کمی تا قسمتی زیاد، آشپزی، شوهرداری و خانهداری هم میکند. اصلاً باید خوشحال هم باشید؛ چراکه این ربات بینوا را ساختهاند تا کنیزکی باشد برای شما بانوان خانهدار، تا در زندگی کمکحال شما باشد تا راحتتر تکنوازی کنید.
اجداد چشمعقابی مغزهایِ بانوان چنین فرمودهاند: دشنهها در دست، حمله به سوی دشمن مشترک! کُدبانو منتظر باش؛ کُدهایت را تکهتکه میکنیم؛ فقط ما کَدبانوییم! ای دادِ بیداد! مانیتورم خونی شد، دشنههایتان را مخفی کنید. هنوز این سرکار خانم کُدبانو به ایران نیامده است! شما فعلاً به فکر استحکام خانوادهی خودتان باشید!