گلکوچیک باغچهی ما
«قبول دارید که هیچچیز به اندازهی قفل فرمان به درد نمیخورد؟» سوال بیربطی است؟ دعوای ما سرِ اسم نیست؛ ما فقط به رسم کار داریم. همهجا به رسم کار دارند و هیچکس منتظر نیست با شنیدن اسمهای معروف، کارهای غیرممکن و محیرالعقول را ظرف یک چشمبههمزدن انجام دهد؛ از این رو، انتخاب تهمینه و سودابه، یک انتخاب سمبولیکِ مبالغهآمیز است.
*
داشتیم برای خودمان با حفظ شئون اسلامی در کوی و برزن گشتی میزدیم که دیدیم بهتر است مثل پسرخالهی کلاهقرمزی، در این وانفسای «اَد لیست» و قحطی «لایک» و «کامنت»، کار خیری بکنیم. یادمان افتاد علفهای هرز باغچهی سودابهها زیاد از حد، رشد کرده است؛ طوری که چنگ انداخته دور گردن گلهای مریم و دارد خفهیشان میکند. گفتیم راه دوری نمیرود اگر بیاییم باغچهی سودابهها را بیلی بزنیم! علفهای هرزش را از عمق خاک بیرون بکشیم و با الهام از باغچهی روبهراه تهمینهها، حال و هوایشان را عوض کنیم. از اول بذر بپاشیم و آبیاری کنیم. راه نجات سودابهها این است که در باغچههایشان گل بکارند و گل برداشت کنند.
*
شما که غریبه نیستید و ما هم که نمیخواهیم با خلق ایدههای یکهویی، خودمان را بین ژورنالیستها مشهور کنیم؛ پس اعتراف میکنیم قصهی بیلزدن ما از آنجایی شروع شد که با ورقزدن تقویم، رسیدیم به هفده دیماه و برق از چشمهایمان با دیدن «اجرای طرح استعماری کشف حجاب بهدست رضاخان» پرید. یک دورِ کامل، توی ذهنمان، چادر و چاقچور جد و آباءمان، چارقد و لچک ننهجانمان، روسری مادربزرگمان، شال مادرمان و دستهای خالی خودمان را مرور کردیم و اشک از چشمانمان فوران گرفت. انصافاً اگر در دورهی رضاخان، خوب جلوی کشف حجاب درآمدیم و دماغ بعضیها را به خاک مالیدیم، الآن هم خوب و اساسی داریم دماغ خودمان و اعتقادهای مذهبیمان را به خاک میمالیمها! از ما گفتن.
*
امیدوارم از این خبرها، قسمت و روزی شما هم بشود و شرشر عرق شرم از سر و صورتتان بر زمین بریزد! شاید لوبیایی سحرآمیز از دل خاک رُستن بگیرد و تخم طلایی نصیبتان گردد! بوتهی لوبیای ما که در میانهی راه، دچار آفتِ خودبزرگبینی شد و خشکید.
در خبرها جوریدهایم که چند ماه پیش، دانشجویان مسلمان «ویرجینیای غربی»، تکرار میکنم: ویرجینیای غربی، که حس کرده بودند انجمنشان کمکار شده، برای فعالیتبخشی به کمکاریهایشان و کاستن این حس دردسرآفرین، میزی وسط دانشگاهشان گذاشته و روی آن هم چندین روسری، تا هر دانشجویی دلش خواست چند دقیقهای حجاب را از زاویهای نزدیک تجربه کند.
نزدیکتر رفتیم تا از ناحیهی فوروارد زمین، در جریان واقعه قرار گیریم. موضوع از این قرار بود که دانشجویان کنجکاو و اهل دلِ آنسرِ دنیا - که اتفاقاً غیرمسلمان هم تشریف دارند - شاد و سرخوش، بدون اینکه تمایلی در نشاندادن موهای زیبایشان به رقبا و رفقا داشته باشند، روسری بر سر کردند تا ببینند تهمینههای ایرانی چه مزهای را در حجاب میچشند. هی گفتند همانجا توی پستو بمانید، شلوغ کردید و گفتید ما باید همچون مردان در اجتماع حضور داشته باشیم. نماندید، خبر مزهی حجابتان رسید به ویرجینیای غربی!
القصه! از استادان دانشگاه گرفته تا آبدارچی، روسری به سر کردند و با همان شکل و شمایل چرخی در دانشگاه زدند. عارشان هم نشد، کلاسشان هم به یکباره فروکش نکرد، مسخرهشان هم نکردند، رانندههای تاکسی هم برایشان ناز نکردند، کسی هم چپچپ به آنان نگاه کرد، اعتمادبهنفسشان هم کاهش نیافت، افسرده هم نشدند. برعکس، خوششان آمده از اینکه به جای موهایشان، خودشان دیده میشوند و اینکه چهقدر سبک هستند و تا چه اندازه رها، دوست داشتهاند بدوند تا تهِ دشت، تا لبِ جو.
اگر از هدفشان بگوییم، تهمینهها از دم، غش میکنند و سودابهها هم انشاءالله یک سرگیجهای میگیرند. دانشجویان مسلمان ویرجینیای غربی که صاحبان این ابتکار بودهاند، میخواستند با این کار، برداشتهای غلط مردم از حجاب را تصحیح کنند. خداوکیلی دمِ تصحیحشان گرم! کاش سری هم به غلطهای ما ایرانیان بزنند، نزدیکهای مردودشدنمان است. قابلتوجه آنهایی که در معابر، دنبال چشمان تماشاگر میگردند. یکی از غیرمسلمانان گفته بود: با حجاب هم میتوانم احساس زیبایی کنم.
قابلتوجه آنهایی که به بارکاللهگفتن هزاران نفر نیازمندند. یکی از دانشجویان، بعد از تجربهی حجاب و توقف در همین وضعیت، خداییش به نکتهای اشاره کرده بود که شاید کمتر تهمینهای بتواند به این قوت و قدرت بیان کند! البته به تهمینههای ایرانی برنخورد. اگرچه روی سخنمان با در است، دیوار را نشانه گرفتهایم. آن دانشجو با بیانی شیوا، صدایی رسا و فهمی بالا گفته بود: با حجاب متوجه شدم تنها مردی که یک زن مسلمان میتواند او را در زیبایی کامل ببیند، مردی است که در قلب آن زن، عزیزترین است؛ یعنی همسر او. و این بهخاطر حیا و عفت زنان مسلمان است. به قول فامیل دور، من دیگه حرفی برای گفتن ندارم.
شگفتانگیز اینکه ساعتی باحجاببودن در ویرجینیای غربی، میتواند این همه دستآورد و نظریهی درست و مفید داشته باشد؛ اما عمری مسلمانبودن و متولدشدن در خانوادههای مسلمان نمیتواند برای برخی از تهمینهها و هیچیک از سودابهها چنین حسی ایجاد کند. راهش را هم که شکر خدا بلدیم؛ تا تَقیبهتوقی میخورد تنها جواب این است: «فرهنگسازی نشده، میخواستند با ما خوب برخورد کنند تا ما هم حجابمان را برایشان رعایت کنیم.» غیرمنطقیبودن این جواب را که در نظر نگیریم، حداقل این نکته را باید برای خودمان حل کنیم که حجاب، سودش برای خودِ ماست. گیرم سازمانی یا دولتی برای شما کم گذاشت و حقتان را خورد، خوب بروید حقتان را بگیرید؛ چرا با رعایتنکردن حجاب، به خودتان زیان وارد میکنید؟ با چنین سخنهایی، بیاختیار یاد قفل فرمان میافتیم.
شگفتانگیزتر اینکه برخی با افکار و عقایدی که دارند، همدست کسانی شدهاند که ما به وضوح به آنان میگوییم دشمن. ای تهمینههای باشرافت و ای سودابههایی که تنها کلاس و هویتتان این است که توی «فیسبوک»، «وایبر»، «واتسآپ»، «لاین» و بقیهی اینطور جاها، عکسهای بدون حجاب از خودتان به معرض نمایش بگذارید و در جواب اعتراضها بگویید: خودمان اختیار خودمان را داریم! آیا میدانید که ناخودآگاه شدهاید همکار رضاخان؟ آیا میدانید شدهاید کارمند دونپایهی دشمنِ یکچشم، تا او راحتتر به اهدافش برسد؟ در خانه و خیابان خدمتکردن، درآمدش کفاف یک عمر بندگیتان را میدهد؟ تعارف که نداریم، این باغچه، تیغ زیاد دارد؛ اما اگر خوب به آن رسیدگی کنیم، گلهای زیبایی در آن خواهدشکفت و حتی با کمی صبر، کندوی عسلی نیز از آن حاصل خواهد شد.
اینکه پای رضاخان را پیش کشیدیم، برای این بود که بگوییم: فکر نکنید رضاخان یک روز عصر که از خواب نیمروزی برخاسته بوده و داشته با تاجالملوک، رانی و چیتوزموتوری میخورده، یکهویی تصمیم گرفته این چارقدهای سفیدِ نیمدار و چاقچورهای سیاهِ دستوپاگیر را از دمِ دستوبال زنها بردارد و در عوض، به آنها کت و دامنهای رنگی کوتاه و بلند بپوشاند. نهخیر، یکعده بیگانه، شبانهروز فکر کرده و به این نتیجه رسیده بودند. افسوس که آنها فهمیدند زنان نبض اجتماعاند و خودمان هنوز نه!
خواهش ما از شمای تهمینه و خدایینکرده سودابه!
لطفاً هر کاری میکنید بکنید؛ اما هدف رضاخان را دستِکم نگیرید! آنگاه در گوشهای به دور از اینترنت، حضور در اجتماع را برای خودتان معنی کنید. اگر یک منشیِ با آرایش غلیظ باشیم، یا پشت پیشخوانها برای جلب مشتری عشوه بریزیم و توی خیابانها چنان جنیفرلوپزگونه ظاهر شویم که چشمها ما را بپاید و زبانها به جای تحسین، به متلک بازشود و دستها، شمارههای چندبار مصرف ایرانسل را به سمتمان دراز کند، معنیاش این است که توانستهایم از پستوها بیرون بیاییم و در اجتماع برای خودمان کسی شویم!
*
پیش از این، شهرها را با مجسمههای گچی و گلهای لالهعباسی و خرزهره و فانوسهای فلزی و ریسههای ده- بیست متری و آجرهای سهسانتی و قوطیهای رنگِ زرد و سبز زیبا میساختند؛ اما هزار ماشاءالله به جان زنانی که این روزها، آزادانه پا به صحنهی اجتماع گذاشتهاند؛ چون دیگر برای زیباسازی شهر، از آنها استفاده میشود و کار شهرداری کم شده است.
دشمنِ یکچشم، یک روز با تُنیک و ساپورت، روز دیگر با شالهای رنگی باریک، گاهی با بلوز و دامن، و لباسهای اسپرتی که اگر مارکدار نبودند، میشد گفت نسبتی نزدیک با زیرشلواریهای راهراه پدربزرگهایمان دارند؛ هر روزِ خدا با انواع مدادها، رژها و سایههای اصل و قلابی، در ظاهر شهر را برای شهروندان زیبا میکند، اما در حقیقت، آب را گِل میکند برای صید شاهماهی. ای پدر و مادرتان خوب! برای ادای احترام به زنان شهیدِ راه حفظِ عفت هم که شده، حداقل یک قرن طاقت میآوردید و حجابتان را از کف نمیدادید. با تمام این تفاسیر و تفاصیل، قفل فرمان خیلی به درد میخورد!