فضه خاتمینیا
کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی
انسان، خواه در قامت زندگی بدوی و خواه در سپهر زندگی شبکهای عصرِ جهانیشده، آرامشطلب بوده است. این مفهوم در هر دوره، حامل بار معنایی خاص خود بود؛ گاه به برخورداری از مزایای مادی ترجمه میشد و گاه رهاشدن در عالم متافیزیک و معنا و گاه ترکیبی از هر دو بود؛ به دیگر بیان، بشر به تجربه دریافت که توجه به عالم ماورا، نوعی آرامش را برای وی بههمراه میآورد و همین امر سبب شد که انسان تجربههای متفاوتی را کسب کند. برخی از این راهها، الهی بودند، که گاه بشر، آنها را دستکاری میکرد و برخی دیگر، اساساً شیوههایی بودند که انسان و تجربههای شخصی او ارائه میدادند. دغدغهی تمام این گرایشها، تعالی معنوی انسان و به عبارت دیگر، افزایش احساس آرامش بود.
در دورهی مدرن اومانیسم، لائیسم، سکولاریسم، کمونیسم، لیبرالیسم، نهیلیسم و هزاران ایسم دیگر، هر یک بهنحوی به جدال با دین برخاستند، دین را افیون تودهها خواندند و مرگ خدا را اعلام کردند و تلاش داشتند که آرامش و خوشبختی را با رهاشدن از سیطرهی کلیسا و مسحیت و با تکیه صرف بر خرد خودبسندهی انسان، پیگیری کنند؛ اما تهیکردن جهان از معنویت میسر نشد؛ به دیگر بیان، حتی در این دوره نیز نهتنها رویکردهای متافیزیکی گذشته به فراموشی سپرده نشد، بلکه رویکردهای جدیدی نیز به عرصه آمدند؛ زیرا انسان باز به تجربه دریافت که ماتریالیسم، آسایش برای او فراهم میکند؛ اما آرامش نه.
این گرایشهای جدید که از آنها به گرایشهای نوظهور دینی یا عرفانی یاد میشود، اغلب در تلاشاند که انسان خسته و افسرده از جهان مدرن را، به سمت آرامش سوق دهند، با این تفاوت که میخواهند به جهان مدرن بگویند که رویکردی که آنها ارائه میدهند هم انسان را به آرامش و تکامل معنوی میرساند و هم از معایب قرون وسطایی مسیحیت مبرّاست؛ یعنی مدعی است که تلاش ندارد تا با دستیابی به قدرت سیاسی، جامعه را مدیریت کند؛ بلکه فعالیتهای خود را در سطح جامعهی مدنی پیگیری میکند. بسیاری از این رویکردها در بیرون از جهان مدرن، متولد و از آنجا به جهان مدرن، صادر شدند. این خود نشاندهندهی این امر است که هنوز شرق و حوزهی پیرامونی غرب، نظیر آمریکای لاتین، منبع الهام و آرامش برای انسان غربی است.
از ویژگیهایی که میتوان برای این عرفانهای نوظهور برشمرد این است، با وجود اینکه رهایی از شریعتهای موجود را در دستور کار خود قرار میدهند؛ اما در گذر زمان، تمامی آنها بهنوعی برای خود شریعت و آیینی را پدید میآورند که متکی به یک فرد یا شخص خاصی است و عرفان براساس تفکرها و باورهای او شکل گرفته است. وجه مشترک همهی این فرقهها «شادتر زیستن» است؛ یعنی مدعیاند که میتوانند زندگی شادتری را برای انسان ایجاد کنند. این رویکردها که با نامهای مختلفی نظیر کابالا، اُشو، اکنکار، دالایی لاما، ساتیا سای بابا، رام الله، مورمونها، شاهدان یهوه، پائولو کوئیلو و... با مخاطبان خود ارتباط برقرار میکنند، برنامههای جدیدی را برای زیست انسانی شادتر ارائه میکنند که اغلب بر مبنای نوعی سلوک عرفانی یا شبهعرفانی است؛ اما لزوماً همهی آنها بر مبنای دعوت به دینداری، حتی از نوع انسانی آن، نیستند؛ بلکه برعکس، ممکن است دعوت به شیطانپرستی و ضدیت با دین را نیز در دستور کار خود قرار دهند و حتی به اعمالی غیرانسانی، نظیر خوردن مشروبهای الکلی، موادمخدر، نوشیدن خون و... نیز امر میکنند.
وجه شباهت این فرقهها با مدرنتیهی غربی، همین مقولهی شادزیستن است با این تفاوت که بهظاهر میخواهند خلأهای معنوی مدرنتیهی غربی را جبران کنند. این عرفانها از جنبههای متفاوتی قابلارزیابی هستند؛ اما در این میان، دو مسئلهی اساسی دربارهی این فرقههاست که از جمله نقاطعطف این عرفانهاست؛ یعنی علل گرایش زنان به این عرفانها و نیز جایگاه زن در آنها که در ادامه بهاجمال به آن پرداخته میشود.
زن و عرفانهای نوظهور
از آنجایی که زن فطرتاً روحیهی معنوی بیشتری از مردان دارد و حتی برخی از عرفای بزرگ اسلامی، همچون ابنعربی، دستیابی به عرفان راستین را فقط برای زنان امکانپذیر میدانند؛ از این رو، طبیعی است که زنان تمایل بیشتری به رویکردهای عرفانی از خود نشان دهند.
حضور پررنگ زنان در عرفانهای نوظهور، نشاندهندهی این امر است که زنان بسیاری، آرامش و شادی خود را در آموزههای این آیینها یافتهاند. به دیگر بیان، استقبال از این عرفانها میتواند به مثابه نمادی از وجود سرخوردگیهای مختلف زنان در آن جامعه باشد و شایسته است که یک معضل دانسته شود. در حقیقت، وجود بحران در فرد و جامعه، سبب توجه به این فرقههای انحرافی میشود و تنها به علت تبلیغات این فرقهها نیست که زنان به آنها گرایش پیدا میکنند؛ بلکه بحرانها و معضلها همواره منشأ داخلی دارند و سپس با حضور یک عامل بیرونی، به فعلیت میرسند؛ بنابراین، توجه به شرایط و موقعیت زنان در جامعه و آگاهسازی آنها در زمینه پیآمدهای این نوع عرفانها، میتواند بستر مناسب را برای جلوگیری از جذبشدن احساسی به این عرفانها را پدید بیاورد.
زمینههای داخلی گرویدن به فرقههای نوظهور، ریشه در مسائل فرهنگی دارند که موارد متعددی را ممکن است دربربگیرد؛ برای مثال، در جوامعی که زن، فردی درجهی دوم در نظر گرفته میشود - خواه این امر در آداب و رسوم عرفی ریشه داشته باشد یا در باورهای دینی - امکان گرایش زنان آن جامعه به فرهنگها و باورهایی که برای زن جایگاه بالاتری را در نظر میگیرند، افزایش مییابد. در برخی از آیینهای هندی، هنگام فوت شوهر، همسر وی نیز باید با وی، زندهزنده سوزانده شود و این امر چنان رایج است که زنها داوطلبانه خود را در آتش میافکنند. در این نوع جوامع، زن از جایگاه یک انسان مستقل برخوردار نیست؛ از این رو، طبیعی است که زنان در این جوامع، به سرعت به فرقههایی نظیر فرقهی اُشو که در آن زنان از جایگاه بالایی برخوردارند و حتی میتوانند به مقام رهبری و خداگونگی دست یابند، گرایش پیدا کنند. یا اینکه در جوامعی که اصول خانوادگی، عشق و محبت در آنها ضعیف است، تعبیر متفاوتی از عشق میتواند برای افراد آن جامعه و بهویژه زنها از جذابیت برخوردار باشد؛ برای مثال، در فرقهی اُشو، عشق مترادف سکس در نظر گرفته میشود و اینگونه القا میشود که با بهادادن به شهوت، میتوان بهنوعی کشف و شهود رسید و خداگونه شد؛ لذا این امر توجه بسیاری را به این فرقه جلب خواهد کرد و یک مفهوم منحط، به مفهومی متعالی بدلمیشود؛ از این رو، غالب این فرقهها در کارویژهی اصلی خود که شادی و آرامش است، ناکام هستند و سرخوردگیهای جدیدی را برای انسانها و بهویژه زنها بهبار میآورند؛ زیرا بسیاری از آموزههای آنها با فطرت انسانی مغایرت دارد.
دیگر اینکه، تأکید بیش از اندازه بر هویتیابی و هویتبخشی، میتواند یکی از دلایل دیگر جذب زنان به این نوع فرقهها باشد. در واقع، افراد بدوناطلاع از جهانبینیای که در پشت این عرفانهای نوظهور قرار گرفته است، به آنها گرایش پیدا میکنند و شیفتهی تبلیغهای آنها میشوند. در واقع، این ادیان با اهمیتدادن به فرد، از جمله جنس مونث، درصدد هستند تا در تمامی آموزههای خود این مهم را پررنگتر جلوه دهند. آنچه میتوان بیان کرد این است که آنها به اهمیت نقش زنان در ایجاد تغییر، چه در خانواده و چه در جامعه، پی بردهاند. این عرفانها سعی دارند تا انسانهای سرگشتهی مدرن و جنس مؤنث را به خود جذب کنند و هویت جدیدی را جایگزین هویت ابزاری که مدرنیته برای زنان بههمراه آورده بود کنند.
همگام با تلاشهایی که در تبلیغ و ترویج این ادیان و عرفانهای نوظهور به مثابه راهی برای سوقدادن بشر به سوی آزادی و آرامش انجام شده است، در تبلیغات رسانهای، بیش از پیش سعی شده تا برخی از آموزههای ادیان برتر جهان، نظیر اسلام، مسیحیت و... را اموری غیرانسانی معرفی کنند که انسان را حتی از نیازهای فطری و شخصیاش منع میکند و آزادی او را در همهی زمینهها تحتالشعاع قرار میدهد. از جملهی این آموزهها، نقد جایگاه زن در این ادیان است و میگویند که او در این ادیان نمیتواند به برخی از مقامهای مادی یا معنوی دست یابد. از سویی دیگر، قابلیت موجود در عصر ارتباطات یا به عبارت بهتر، مقولهی جهانیشدن، سبب شده است که آموزههای این آیینها به آسانی قابلدسترسی باشد و برخلاف گذشته که اندیشهها در یک نقطهی جغرافیایی متولد میشدند و سپس به کندی منتشر میشدند، امروزه دیگر اندیشه، محصور یک نقطهی جغرافیایی نمیماند و با حداقل زمان، تمامی مردم جهان میتوانند به آن دسترسی داشته باشند. همچنین اکثر این عرفانها با بهکارگیری زبانی ساده و قابلفهم، در تلاش هستند تا با مخاطبهایی از سطحهای مختلف، از عامه گرفته تا فرهیخته ارتباط برقرار کنند و قشرهای مختلفی را تحتاثر خود قرار دهند.
این عرفانهای نوظهور، برآیند بحران معنویت در جوامع مختلف هستند؛ اما علیرغم ادعاهای خود، نتوانستند معنویتی همراه با آرامش را برای انسان مدرن به ارمغان بیاورند و بیشتر سعی دارند تا خلأهای موجود در جامعه را پیدا کنند و بر اساس آن، آموزههایی آسان و قابلفهم را در دسترس همگان قرار دهند تا بتوانند افراد بیشتری را به خود جذب کنند. بدیهی است که مقولهی جایگاه زن و توجه به موقعیت او در جامعه، میتواند به موضوع کلیدی برای مانوردادن در این عرفانها باشد؛ زیرا هم زن به لحاظ فطری از تمایلهای عرفانی قویتری برخوردار است و هم اینکه در اکثر جوامع زن در مقایسه با مرد، با مشکلهای بیشتری مواجه است. شناخت معضلهایی که در اثر ترویج این عرفانها پدید میآیند و واکنش نشاندادن به این معضلها، متناسب با فرهنگ موجود، میتواند در آگاهکردن افراد و فراهمکردن فرصتی برای شناخت این ادیان و معضلهای آنها، راهکار مناسبی برای رویارویی با این نحلهها باشد.