دختران می‌توانند خواستگار شوند


علی‌اکبر مظاهری

خارج فقه و اصول

در جامعه و فرهنگ ما پسر از دختر خواستگاری می‌کند. این کار، درست است. طبیعت و فطرت دختر بر مطلوب و معشوق‌بودن است و طبیعت و فطرت پسر بر طالب و عاشق‌بودن. پسر خواهنده و دختر خواسته‌شده است. این از قوانین آفرینش است و خدای حکیم، از روی حکمت، این دو گونه موجود را این‌گونه آفریده است.

اکنون سخن این است که آیا دختر نیز در انتخاب همسر نقشی دارد؟ او هم می‌تواند خواهان پسر باشد و خواستنش را ابراز کند؟ اگر دختری پسری را بخواهد و پسر، بی‌خبر باشد یا بپندارد اگر از این دختر خواستگاری کند و جواب منفی بشنود، سرافکنده می‌شود، دختر باید چه کند؟ سکوت کند؟ به انتظار بماند تا شاید پسر اقدام کند؟ از پسر خواستگاری کند؟ پیش از این‌که به این پرسش‌ها پاسخ دهیم، این واقعه‌ی تلخ را بخوانید.

نمک بر زخم

چندی پیش در یکی از برنامه‌های خانوادگی زنده‌ی تلویزیون، که به پرسش‌های بینندگان پاسخ می‌داد، دختری پرسش دردناکی را طرح کرد و کارشناس برنامه، پاسخی دردناک‌تر به او داد.

دختر پرسید: «به پسری از خویشاوندان علاقه‌مند شدم. پسری مؤمن و متین که او را مناسب همسری خود می‌دانستم. نمی‌دانستم پسر نیز به من علاقه‌مند است یا نه؟ حیا می‌کردم در این‌باره با کسی سخن بگویم؛ حتی با مادرم. برای ازدواج با او بسیار دعا می‌کردم و از خدا می‌خواستم علاقه‌ی من را در دل او بیندازد. آتش این عشق، هر روز در دلم سوزان‌تر می‌شد، تا این‌که آن پسر، چند روز پیش، با دختری دیگر عقد کرد و قلب من شکست. اکنون سؤالم این است که چرا دعاهایم مستجاب نشد؟ من که خالصانه دعا می‌کردم. گناه هم که نمی‌کردم. عفت می‌ورزیدم. اقدام به رابطه‌ی نامشروع هم که نکردم؛ چرا خدا دعایم را اجابت نکرد و حالا به این درد جان‌گداز مبتلا شده‌ام؟»

کارشناس برنامه گویا وکیل‌مدافع خدا بود و گویی آن دختر، کفر گفته و به اقتدار و عدالت خدا طعنه زده است و او باید از آبرو و اقتدار خدا دفاع کند. گفت: «مشکل شما این است که دیکته‌ی غلط خود را به حساب خدا می‌گذارید...» که مثلاً جلوی چشم و دلت را نگرفتی تا عاشق شدی. حالا شکست خوردی و از خدا طلب‌کاری.

همان‌وقت، برای آن برنامه و به آن کارشناس، پیام دادم که شما بر زخم دل این دختر، نمک پاشیدید. اگر نمی‌توانید بر زخم دلش مرهم بگذارید، چرا نمک می‌پاشید؟

 پیش‌گامی دختر در خواستگاری!

پاسخ این دختر چیست؟ آیا دختر می‌تواند در گزینش همسرش نقشی ایفا کند؟ سخن‌مان درباره‌ی نقش ابتدایی است، نه پاسخ‌دادن به خواستگاری پسر. پاسخ مثبت یا منفی‌دادن به خواستگاری پسر، واضح و از حقوق قطعی دختر است و همیشه و همه‌جا این نقش را داشته است و مطلب تازه‌ای نیست. سخن این است که آیا دختر می‌تواند از ابتدا، پسر را به همسری خویش دعوت کند؟ می‌تواند، بدون این‌که حرمتش شکسته شود، در خواستگاری و ازدواج، پیش‌گام باشد؟

پاسخ مثبت است. دختر می‌تواند هنگام لزوم، نقش برجسته‌ای در گزینش همسر خویش بر عهده گیرد و بی‌آن‌که حریم ریحانگی‌اش خدشه پذیرد، مرد زندگی‌اش را گزینش کند. بدون این‌که «خواستگار» به‌شمار آید، در خواستگاری، پیش‌گام شود. چگونه؟ با چه شیوه‌هایی؟ مگر می‌شود خواستگار بود و نبود؟ مگر پیش‌گامی در خواستگاری، همان خواستگاری نیست؟ آیا پیش‌گامی دختر سبب طعنه‌ی پسر در زندگی آینده‌ی‌شان نمی‌شود؟ در معارف اسلامی و آموزه‌های دینی‌مان مطلبی در این ‌باره هست؟

این پرسش‌ها و بسیاری دیگر از پرسش‌ها درباره‌ی این موضوع مهم، مطرح است که پاسخ‌هایی جامع می‌طلبد. اکنون این نمونه‌ی راه‌گشا را بخوانید.

از زبان مشاور

فهیمه به مشاوره آمد؛ نوزده‌ساله بود. حیا می‌کرد سخن اصلی‌اش را بگوید، مقدمه‌چینی می‌کرد. کمکش کردم تا از مقدمه بگذرد و اصل مطلب را بگوید. گفت: «برادرم دوستی دارد به نام فهیم. به خانه‌ی ما رفت و آمد دارد. برادرم از او به نیکی یاد می‌کند. من برای او احترام قائلم و به او علاقه هم دارم. زمان ازدواج من رسیده و خواستگارانی دارم؛ اما چون آقا فهیم را در ذهن دارم، خواستگارانم را به بهانه‌هایی رد می‌کنم. سؤالم از شما این است که چه کنم؟ از طرفی منتظر اقدام آقا فهیم هستم و او هیچ اقدامی نمی‌کند؛ از سوی دیگر، خواستگاران خوبی را رد می‌کنم و نگران آینده‌ام هستم. اگر او هم‌چنان اقدام نکند، من هم هم‌چنان خواستگارانم را رد کنم، آینده‌ام چه می‌شود؟ چه‌کار کنم؟»

به او آفرین گفتم که عاقلانه در اندیشه‌ی سرنوشت خویش و آینده‌نگر است؛ سپس داستان حضرت موسی و دختران حضرت شعیب را که در قرآن آمده، برایش بیان کردم و نقش صفورا در ازدواجش با حضرت موسی را توضیح دادم و تشویقش کردم نقش خود را برای حل مسئله، بر ‌عهده گیرد.

فهیمه گفت: «اصل مسئله را قبول دارم و حاضرم نقشم را ایفا کنم؛ اما راه آن را نمی‌دانم.» گفتم: «موضوع را به مادرتان بگویید تا ایشان به برادرتان بگویند و برای حل مسئله راهی پیدا کنند.» فهمیه گفت: «خجالت می‌کشم به مادر بگویم.» گفتم: «از زبان من بگویید. به مادر بگویید در مسائلی که به مشاوره نیاز داشته باشید، با مشاور دانشگاه مشورت می‌کنید. مسئله‌ی ازدواج و خواستگاران‌تان و آقافهیم را هم با من بیان کرده‌اید و من گفته‌ام چنین نقشی را بر ‌عهده بگیرید. اگر لازم شد، بگویید خانواده‌ی‌تان با من تماس بگیرند. چند روز بعد، برادر فهیمه تماس گرفت و گفت که خواهرش همه‌ی مطالب را به مادرمان گفته، مادر نیز با من درمیان گذاشت. من با ازدواج فهیم و فهیمه موافقم و آن‌ دو را مناسب هم می‌دانم. من و مادر نیز از قبل در این فکر بودیم که آقا فهیم می‌تواند داماد خوبی برای‌مان باشد؛ اما نمی‌دانم موضوع را چگونه با دوستم طرح کنم که سبک نباشد و شخصیت خواهرم شکسته نشود. می‌ترسم اگر موضوع را به دوستم بگویم، جوابش منفی باشد و خفیف شویم و به دوستی‌مان لطمه بخورد.»

گفتم: «شما که با آقافهیم دوستی دیرینه دارید و او را خوب می‌شناسید. خواهرتان را نیز خوب می‌شناسید و می‌دانید مناسب هم‌اند؛ پس در اصل کار تردید ندارید، در چگونگی بیان مطلب دقت کنید. باید بیان این مطلب به‌گونه‌ای باشد که نه‌تنها اکنون سبب کسرشأن برای خواهر و خانواده‌تان نباشد؛ بلکه در آینده نیز اگر ازدواج کردند، کسی نتواند بگوید شما از پسر خواستگاری کرده‌اید.» برادر فهیمه گفت: «همین را چگونه طرح کنم؟ چه دیالوگی انتخاب کنم که بتوانم به‌خوبی از عهده‌ی کار برآیم؟» گفتم: «با توجه به شناختی که از احوال روحی، اخلاقی و شخصیتی آقافهیم دارید، آیا او ظرفیت آن را دارد اگر بخواهید رازی را به امانت نزدش بسپارید که برای همیشه و در هر موقعیتی آن را فاش نکند؟» گفت: «بله، شخصیت باثباتی دارد. ظرفیتش خوب است. رازدار هم هست.» گفتم: «بنابراین نگران نباشید؛ اما دیالوگی که باید انتخاب کنید این‌گونه باشد: در یک موقعیت مناسب، که وقت کافی داشته باشید و نگران گذشتن زمان و ناتمام ماندن سخن نباشید، موضوع را با آقافهیم چنین مطرح کنید:

1. می‌خواهم یک راز را با شما در میان بگذارم که برای همیشه نزدتان امانت باشد. «مجالس خصوصی، امانت‌اند.» آیا تعهد الهی می‌کنید که برای همیشه و در همه‌ی موقعیت‌ها، مثبت و منفی، خوشی و ناخوشی، قهر و آشتی، نزد خویشان و غیرخویشان، آن را محفوظ بدارید؟ اگر پذیرفت و آن‌گاه که از او تعهد گرفتید و دانستید که بر عهدش وفا می‌کند، ادامه دهید.

2. هر خانواده‌ی عاقلی درباره‌ی افراد خود، احساس مسئولیت می‌کند و به آینده‌ی آنان می‌اندیشد و هر کار عاقلانه‌ای را برای خوش‌بختی آنان انجام می‌دهد. والدین، برادران و خواهران بزرگ‌تر نیز به فکر زندگی آینده‌یِ فرزندان، برادران و خواهران کوچک‌تر هستند و برای سعادت ایشان می‌کوشند.

3. هر دوست و رفیق خیرخواه، در اندیشه‌ی دوست خود است و برای خوش‌بختی او می‌کوشد. آن‌گاه اندکی صبر کنید تا دوست‌تان درباره‌ی آن‌چه گفتید، اندیشه کند و اگر پرسشی داشت و توضیحی درباره‌ی آن‌چه گفتید خواست، بدهید. بعد سخن را ادامه دهید.

4. من درباره‌ی شما، که دوست صمیمی‌ام هستید، احساس مسئولیت می‌کنم و درصدد آنم که برای خوش‌بختی و زندگی آینده‌تان کاری بکنم؛ از سوی دیگر، خانواده‌ام به فکر سامان‌دهی زندگی آینده‌ی برادران و خواهرانم هستیم. از جمله مسائلی که درباره‌ی ایشان احساس‌ وظیفه می‌کنم، ازدواج‌شان است. یکی از کسانی که الآن موقعیت قابل‌توجهی دارد، خواهرم، فهیمه است. او به سن و موقعیت ازدواج رسیده و خواستگارانی دارد؛ چون من و مادرم در این‌باره مشورت داریم و برای زندگی آینده‌ی او، هم‌فکری می‌کنیم و خود فهیمه نیز کارهایش را با ما مشورت می‌کند و درباره‌ی خواستگارانش با من سخن می‌گوید، بر اثر این هم‌فکری‌ها، مشورت‌ها و نیز شناخت بالایی که من از شما و خواهرم دارم، به این نتیجه رسیده‌ایم که شما و فهیمه، برای ازدواج، مناسب هم هستید. حالا من به شما پیشنهاد می‌کنم در این‌باره فکر کنید و اگر به نتیجه و تصمیم رسیدید، هر کمکی بتوانم برای ازدواج‌تان می‌کنم.»

سپس به برادرِ دختر گفتم: «من احتمال می‌دهم، آقافهیم نیز در اندیشه‌ی ازدواج با خواهرتان باشد. با توجه به رفاقت صمیمانه‌ای که با شما دارد و آشناییِ طولانی که با خانواده‌ی‌تان و حتی خواهرتان، فهیمه‌خانم دارد و امتیازهای خوبی که خواهرتان دارد و هر دو مجرد هستند، احتمال می‌دهم آقافهیم در فکر این ازدواج باشد؛ اما حیا می‌کند مطرح کند و می‌ترسد شما فکر کنید او از دوستی‌تان سوء‌استفاده کرده و می‌ترسد به دوستی‌اش با شما لطمه بخورد.»

برادرِ فهیمه، باشجاعت و اطمینان و راه‌کارهایی که به او دادم، رفت که کاری کند، کارستان. او مسائل را همان‌‌گونه که توافق کرده بودیم، با فهیم مطرح کرد و معلوم شد احتمالی که می‌دادم درست بوده و فهیم از قبل در اندیشه‌ی ازدواج با فهیمه بوده و تنها عاملی که مانع طرح آن با خانواده‌ی خود و خواستگاری از فهیمه می‌شده، حیا و ترس از پندار سوء‌استفاده از دوستی‌شان بوده است. چنین شد که یک ماه بعد، فهیم و فهیمه را در حرم حضرت معصومهd برای هم عقد کردم.