مشاوره برای همه


پریسا پورعلمداری

کارشناس ارشد مشاوره‌ی خانواده

در پاسخ به این سؤال که چگونه می‌توان به بلوغ شخصیتی دست یافت، باید گفت که یکی از نشانه‌های سلامت روان، بلوغ شخصیت است و افزایش سن، به‌‎تنهایی موجب بالغ‌شدنِ شخصیتی افراد نمی‌شود. بلوغ شخصیت، به‌معنای پختگی عاطفیِ فرد است. این افراد با خود و دیگران در صلح هستند، از زندگی لذت می‌برند، بر هیجان‌های خود کنترل دارند و مؤثر و کارآمد عمل می‌کنند. نگاه نسبی آنان به خود و دیگران، باعث می‌شود افراد را به‌شکل مجموعه‌ای از ویژگی‌های مثبت و منفی در نظر بگیرند و به همین‌دلیل، از واکنش‌های افراطی، مانند تحقیر دیگران یا آرمانی ساختن آن‌ها پرهیز دارند. این افراد، به‌خوبی بر تمایل‌های نفسانی خود، مانند پرخاش‌گری، خشم و تمایل‌های جنسی و دیگر هیجان‌های‌شان کنترل دارند و می‌توانند تا رسیدن شرایط مناسب، آن‌ها را به تأخیر بیندازند و به شیوه‌ای سالم و مؤثر، ابراز کنند تا به خود و دیگران صدمه نزنند. تعیین مرز و حدود در روابط، یکی دیگر از ویژگی‌های این افراد است. آن‌ها می‌توانند رفتار خود را در روابط بین‌فردی، تعدیل و تنظیم کنند. با شناخت به دیگران نزدیک می‌شوند و اگر لازم باشد، افراد را به‌تدریج کنار می‌گذارند! این افراد، دوستی‌های پایدار و عمیق دارند و نگاه‌شان به حوادث زندگی، سطحی و قضاوت‌های‌شان شتاب‌زده نیست. افرادی که به بلوغ شخصیتی رسیده‌اند، اغلب معیارهای شخصی و اخلاقی مشخصی دارند و براساس آن عمل می‌کنند و به عبارتی، از درون هدایت می‌شوند.

خانم ش. م. خانه‌دار

25 سال است ازدواج کرده‌ام و یک دختر و یک پسر دارم. دخترم به‌تازگی وارد دانشگاه شده است و در یکی از شهرهای دور، درس می‌خواند و امکان سرزدن به او برایم نیست؛ اما به نظر می‌رسد با این‌که درسش خیلی‌خوب بود و رشته‌ی تحصیلی‌اش را با علاقه‌ی خودش انتخاب کرده، اصلاً از موقعیت فعلی‌اش راضی نیست؛ دائم گریه می‌کند، خواب و اشتهایش به‌هم خورده، مضطرب است، می‌گوید آن محیط را دوست ندارد و نمی‌تواند روی درس‌هایش تمرکز کند. خلاصه به جای آن‌که پس از این‌همه تلاش و درس‌خواندن خوش‌حال باشد، دائم احساس تنش و فشار می‌کند. لطفاً مرا راهنمایی کنید. چگونه باید به دخترم کمک کنم.

مشاور: دختر شما در فرآیند سازگاری با یک فرهنگ جدید است و تجربه‌ی احساس‌هایی چون تنهایی، افسردگی، اضطراب و عصبانیت در این دوره متداول است؛ گرچه به‌دلیل تفاوت‌های فردی همه‌ی افراد، هر یک از آن‌ها را تجربه نمی‌کنند. عوامل زیادی می‌تواند فرآیند سازگاری با یک فرهنگ جدید را به چالش بکشد. از آن‌جا که هر تغییری چه مثبت و چه منفی، تنش‌زاست، دختر شما تا حدودی حق دارد نگران باشد. از دست‌دادن ارتباط با خانواده، دوستان و موقعیتی که دخترتان در فرهنگ و محل سکونت خود داشته، نیز اثرگذار است. تفاوت در ارزش‌های فرهنگی مناطق مختلف نیز، مشکل‌هایی به‌همراه دارد. هم‌چنین، حتماً دخترتان انتظارهایی از پیش برای خود داشته که در آن محیط و شرایط برآورده نشده است. خیلی از جوانان، مهارت‌های اجتماعی لازم برای سازگاری با محیط‌های جدید ندارند. طرز برخورد هم‌اتاقی‌ها، استادان و افراد آن شهر هم در قدرت پذیرش افراد اثرگذار است؛ اما موارد زیادی می‌تواند در طول فرآیند سازگاری کمک‌کننده باشند.

یکی از راه‌کارها، افزایش مهارت‌های تحصیلی است؛ به این معنی که سیستم‌ها و انتظارهای آموزشی از فرهنگی به فرهنگ دیگر، متفاوت است و نامأنوس‌بودن با فرهنگ جدید، این تفاوت‌ها را دامن‌می‌زند. دختر شما می‌تواند با استادان در ارتباط نزدیک باشد و درباره‌ی نیازهای آموزشی خود از راهنمایی آنان بهره‌مند شود. شیوه‌های سازگاری بیش‌تر را از دانشجویان سال‌های بالاتر که شرایط مشابهی داشته‌اند، پرس‌وجو کند. دخترتان می‌تواند برای افزایش مهارت‌های اجتماعی خود، به یادگیری و شناخت فرهنگ و عرف اجتماعی آن شهر بپردازد و با افراد بومی گفت‌وگو و رفت و آمد کند. این دوران را زمانی برای کسب تجربه‌ی جدید بداند و پذیرش خود را افزایش دهد. برای رفع مشکل‌های عاطفی خود هم، می‌تواند مشکل‌ها و احساس‌های خود را با کسانی که او را درک می‌کنند و حامی‌اش هستند به اشتراک بگذارد. هرچندوقت یک‌بار، با انجام مراسم یا تهیه‌ی غذایی که در خانه دوست داشته، محیط را برای خود تلطیف کند. بین کارهای تحصیلی و تفریح‌های خود تعادل ایجاد کند. اگر اوضاع پس از چندماه بهتر نشد، از مرکز مشاوره‌ی دانشگاه کمک بگیرد. به یاد بسپارد که سازگاری یک فرآیند طبیعی است که نیاز به زمان و تلاش دارد و دانشجویان غیربومی در این فرآیند رشد فردی، انعطاف و بصیرت بیش‌تری کسب می‌کنند و در برابر تجربه‌های آینده، سازگارتر خواهند بود و این سازگاری فرهنگی به‌طور کلی، به جهان‌بینی غنی‌تر و گسترده‌تر منجر می‌شود که به افراد اجازه می‌دهد بهتر زندگی کنند.

خانم ف. س. دانشجو

22 سال دارم و تا به‌ حال، خواستگارهای زیادی داشتم که هر کدام مشکلی داشتند و هیچ‌کدام‌شان به دلم ننشسته است. به‌تازگی پسری به خواستگاری‌ام آمده که ویژگی‌های مثبت زیادی دارد و از لحاظ اعتقادی، فرهنگی و سطح مالی با هم تناسب داریم؛ اما مشکل او از لحاظ خانوادگی، فرزند طلاق‌بودن است. وقتی هفت‌ساله بوده، پدر و مادرش از هم جدا شده‌اند و او در این مدت، گاهی با پدرش زندگی کرده و گاهی با مادرش. نمی‌دانم آیا این فرد، برای ازدواج، مناسب هست یا نه؟ آیا فرزند طلاق‌بودن می‌تواند در زندگی ما مشکل‌ساز شود؟ لطفاً راهنمایی‌ام کنید!

مشاور: این واقعیتی است که اغلب فرزندان طلاق، به‌دلیل شرایط خاص خود، نگاه مثبتی به زندگی مشترک ندارند و چه‌بسا از تشکیل خانواده ترس هم دارند؛ اما این‌که شما به این فرد جواب مثبت یا منفی بدهید، به‌طور کامل، به ویژگی‌های فردی او بستگی دارد. شما به شناخت بیش‌تر نیاز دارید. شناخت بیش‌تر کمک‌تان می‌کند تا بفهمید که آیا او فردی است که از شکست‌های زندگی و گذشته‌ی خود، درس عبرت گرفته و می‌خواهد از آن تجربه‌های تلخ، پله‌های موفقیت خود را بچیند، یا حس تنفر و انتقام از او مردی منفی‌گرا از زندگی مشترک ساخته است. آیا پدر و مادر او بعد از طلاق‌، نقش حمایت‌کنندگی خود را به‌خوبی انجام داده‌اند یا نه؟ آیا موضوع طلاق والدین برای او با درک علت واقعی و سهم هر یک از والدین، به‌طور کامل مشخص است؟ آیا شرایط زندگی او باعث‌شده که او به استقلال لازم و بلوغ شخصیتی برسد یا نه؟ اکنون دید او به زندگی مشترک چیست و طلاق در ذهن او چه جایگاهی دارد؟ بدون این بررسی‌ها و تأمل در پاسخ‌ها، به‌راحتی نمی‌توان گفت که او برای ازدواج مناسب نیست. توصیه می‌کنم برای این‌که به شناخت بیش‌تری برسید از والدین، بزرگان دل‌سوز و مشاور ازدواج، کمک بگیرید.

خانم ل. ش. کارشناس ادبیات

حدود 24 سال دارم و در بیست‌سالگی ازدواج کرده‌ام؛ اما خیلی زود متوجه شدم که شوهرم به شیشه اعتیاد دارد و نمی‌توانم با او زندگی کنم. وقتی تصمیم به جداشدن گرفتم، یک‌ماهه باردار بودم و بچه را سقط کردم. الآن از آن قضیه دو سال می‌گذرد و یکی از پسرهای فامیل - که من فکر نمی‌کردم به ازدواج با من فکر کند - از من خواستگاری کرده است. او پسری مهربان، مستقل، باایمان و مسئولیت‌پذیر است. من صادقانه همه‌چیز را، حتی بارداری و سقط را به او گفتم؛ اما او هم‌چنان برای ازدواج، اصرار دارد و می‌گوید می‌خواهم گذشته‌ی پررنج تو را جبران کنم. با این‌ حال، مدام فکر می‌کنم که اگر در آینده، گذشته‌ی زندگیِ من را به رخم بکشد و سرکوفت بزند، چه‌کار کنم. می‌ترسم در زندگی مشترک، گذشته‌ی من باعث سرزنشم بشود؛ بنابراین، گاهی فکر می‌کنم که باید او را رد کنم. لطفاً مرا راهنمایی کنید.

مشاور: بخشی از مشکل‌هایی که در زندگی مشترک قبلی برای شما پیش آمده، به‌دلیل عدم شناخت کافی از طرف مقابل بوده است؛ بنابراین، خواستگاری فردی از فامیل که به‌یقین، شناخت بیش‌تری از او دارید و اگر ندارید راحت‌تر می‌توانید به شناخت لازم برسید، بسیار ارزش‌مند است و نباید این فرصت را از دست بدهید. از طرفی با توجه به آن‌چه ذکر کردید، مقصر شکست قبلی، خودِ شما نبودید؛ بنابراین باید با اعتمادبه‌نفس بالا و احساس ارزش‌مندی، پذیرای یک زندگی جدید باشید و تا می‌توانید از شکست قبلی و مشکل‌های پیش‌آمده، درس بگیرید. این‌که شما با صداقت و بدون پنهان‌کاری همه‌ی وقایع گذشته را با او در میان گذاشته‌اید، موجب می‌شود جای گله‌ای در آینده نماند و اگر هر کسی بخواهد با ترس و تردید به زندگی زناشویی نگاه کند، نباید هیچ‌گاه ازدواج کند!