دختر آسمان، خواهر دریا


اکرم‌سادات هاشمی‌پور

باید غربت باران را گریست. بارانی که در اندیشه‌ی دریا شدن است! تنهایی‌اش را به صبوری بی‌انتهایی سپرده و به‌راه افتاده است.

باید گریست برای دریایی که لبالب از معرفت است و هیچ تشنه‌ای منزلتش را نمی‌شناسد. برای چشمه‌ای که معصومیت و نجابتش تا قرون متوالی زمین، خاص و بی‌همتاست!

 برای دختر آسمان و خواهر دریا باید گریست. دنیایی که رودرروی اوست باید سر به‌گریبان خویش فروبرده و اشک بریزد؛که پژمردگی سزاوار آدمی است.

آن‌سان که باران بهاری از آسمان فرو می‌افتد و برگ از آغوش شاخه به‌چمن دل می‌بندد، اشک از مژه‌ی خیس معصومه به‌امید دیدار برادر باریده است.

 یا معصومه! خواهر امام رضاa و دخت پاک ائمه‌ی اطهار، تو را به‌باران اشک‌های‌مان سپرده‌ایم؛ بارانی که سال‌هاست برای غربت و تنهایی‌ات از دل پردرد ما به تو هدیه شده است.

اما این‌بار تنهای تنها به زیارت باران آمده‌ام! زیارت خواهری که زیارتش ناتمام مانده است.

آمده‌ام تا زیارت حرم و حریم عشق را به‌تقدس نگاه کبوتران خسته‌ی شهر پیوند بزنم.

آمده‌ام خواهری را زیارت کنم که در راه زیارت برادر بهشت زائر او شد.

خاتونی که سرشار از معطرترین یاس‌های سپید بود و لبریز از آب و آیینه و نگاهش زلالی خورشید را توصیف می‌کرد.

آمده‌ام تا سر بر زانوی خسته‌ی خواهر رضاa معصومه‌ی پاک‌دامن و کریمه‌ی اهل‌بیت آن‌قدر گریه کنم تا زنگارهای دلم را پاک کنم و چون پروانه،‌ سبک شده و عطر خوش مهربانیش را حس کنم.

آمده‌ام و تمامی پنجره‌های شهر را به باز شدن دعوت می‌کنم. به گریستن برای معصومه‌ای که فاطمه‌وار در معرفت غوطه‌ور بود.

و سیاهی امشب لباس عزای شهر ماست؛ و باران اشک‌هایی است که از نهان‌خانه‌ی دل می‌جوشد.