تراژدی ناتمام


تکتم حسین‌پور

عنوان فیلم: تراژدی

فیلمنامهنویس: رضا کریمی

فیلمساز: آزیتا موگویی

نقشآفرینان: مهدی هاشمی، رؤیا نونهالی، حسین یاری، بهرام رادان، پانته‌آ بهرام و...

* قاسم سبزی‌کار که به‌خاطر بی‌پولی، شرمنده‌ی زن و بچه‌اش است، تصمیم می‌گیرد خودش را جلوی اتومبیلی بیندازد تا آن‌ها با پول دیه‌ی او به نان‌ونوایی برسند؛ اما نقشهاش ناکام می‌ماند. او نمیمیرد و حبیب، شاگرد و همدستش ـ که قرار بوده دنبال اتومبیل ضارب برود ـ وسوسه شده و برخلاف قرارش با قاسم، تصمیم‌می‌گیرد ضارب او را تلکه‌کند. قاسم که اصلاً حال خوبی ندارد و از یک‌طرف، به‌خاطر بی‌پولی و از طرفی، به‌خاطر شک و سوءظن به رابطه‌ی همسرش و موسی ـ که در همسایگی آن‌ها زندگی‌می‌کند ـ در عذاب است، با ناامیدی تصمیم‌می‌گیرد دوباره خودش را جلوی اتومبیل دیگری بیندازد. او به‌خاطر غده‌ای که پس از تصادف در گردنش پیداشده، در بیمارستان بستری‌می‌شود؛ اما فرارمی‌کند و به خانه‌ی موسی می‌رود و از او می‌خواهد کمکش‌کند تا خودش را جلوی ماشین دیگری بیندازد و بمیرد؛ اما موسی قبول‌نمی‌کند و قاسم که از همه‌جا ناامید است، از هوش می‌رود.

ایده‌ی اولیه‌ی «تراژدی» جذاب و کنجکاوی‌برانگیز است. مردی برای جبران قدرت و غرور از‌دست‌رفته‌اش، تصمیم‌می‌گیرد با مرگی تراژیک، خانواده‌اش را پول‌دار کند. این داستان یک‌خطی، به‌علاوه‌ی وجود یک مثلث عشقی، به اندازه‌ی کافی برای جذابیت‌بخشیدن به یک اثر و تضمین فروش آن کافی است؛ اما «آزیتا موگویی» عامدانه سعی‌کرده از کلیشه‌ها فاصله‌گرفته و داستان متفاوتی را تعریف کند و در این راه، تا حدی موفق شده است. در «تراژدی»، نه قهرمان‌بازی هست و نه مثلث عشقی به‌معنای متداول آن و نه سوپراستارهای خوش برورو و پسر فقیر و دختر پول‌دار. قرار نیست خیانتی برملا شود یا یکی از طرفین رابطه‌، فداکاری‌کند و به نفع دیگری کنار برود. «تراژدی» قصه‌ی آدم‌های معمولیِ فقیری است که هرکدام با مشکل‌های شخصیِ زیادی درگیرند. قاسم در بی‌پولی و بدبختی دست‌وپا می‌زند و به آخر خط رسیده است. آن‌قدر که رهایی از وضعیت نامناسبش را در مرگ و نیستی می‌بیند. زینت با مشکل‌های ریز و درشت زندگی‌اش، دست‌وپنجه نرم‌می‌کند و خشم و عصبانیت از قاسم ـ که او را مسبب همه‌ی بدبختی‌هایش می‌داند ـ از حرکت‌ها، رفتار و نوع نگاه‌هایش پیداست؛ اما برای زندگی در دنیای خشن و بی‌رحم اطرافش، او به این‌ که سایه‌ی نصفه‌ونیمه‌ی مردی بر سرش باشد، دل‌خوش است و موسی که به‌ظاهر، آرام‌تر از بقیه است، زخم‌خورده از یک عشق نافرجام، هم‌چون جغدی شوم، بر لب دیوار خانه‌ی زینت نشسته و مثل خاری، در چشم قاسم فرورفته است. در این میان، عشقی هم اگر بوده یا هست، فرصت سربرآوردن و ابراز وجود پیدانمی‌کند و با تنها نگاه‌های گاه‌وبی‌گاه، میان زینت و موسی ردوبدل می‌شود، یا نگرانی موسی برای زندگی زینت و اقدام‌هایی از قبیل: پرداخت پول خسارت شاکیِ پسر زینت و مواجه‌شدن با مردی که مزاحم زینت شده است.

«تراژدی» داستان ساده‌ای را روایت می‌کند و همان‌طور که از نامش پیداست، قرار است پایان غم‌انگیزی داشته باشد. داستان، خوب شروع‌می‌شود. صحنه‌ی تصادف ابتدایی و ضربه‌ای که به مخاطب واردمی‌کند، غافل‌گیری بعدی و گره‌افکنی و اطلاعات قطره‌چکانی که باعث برانگیختن کنجکاوی مخاطب شده، موتور محرکه‌ی داستان را روشن‌می‌کند و آن را راه‌می‌اندازد؛ اما داستانی که می‌توانست جذاب‌تر و پرتعلیق‌تر روایت شود، با پرداخت نصفه‌ونیمه‌ی برخی از شخصیت‌های داستان (مثلاً حبیب و موسی) این پتانسیل را از دست می‌دهد و با وجود داستان متفاوت و پرهیز از کلیشه‌ها، «تراژدی» در یک‌قدمی تبدیل‌شدن به اثری ماندگار و متفاوت، متوقف شده است. اتفاقی که شاید مهم‌ترین دلیل آن، ضعف‌ فیلم‌نامه است! این فیلم، یک درام اجتماعی است که داستانش را با تکیه بر روابط میان شخصیت‌هایش روایت‌می‌کند؛ رابطه‌ی میان قاسم و زینت، قاسم و موسی، موسی و زینت، حبیب و قاسم و...؛ اما مشکل فیلم‌نامه در پرداخت ضعیف و سطحیِ برخی از این رابطه‌ها و سؤال‌هایی است که در ذهن مخاطب شکل‌می‌گیرد و فیلم‌نامه‌نویس، پاسخی برای آن‌ها ندارد؛ مثلاً حبیب که خودش را مدیون قاسم می‌داند، چرا ناگهان وسوسه‌می‌شود، او را دور بزند و ضاربش را سرکیسه کند؟ و چرا در پایان، ناگهان متحول‌شده و به دست‌وپای ضارب می‌افتد تا برای معالجه‌ی قاسم از او پول بگیرد؟

موسی با وجود گذشت سال‌ها از ازدواج قاسم با زینت، هنوز دست از سر آن‌ها برنداشته و درست بیخ گوششان زندگی‌می‌کند و مدام، زندگی قاسم و زینت را زیر نظر دارد؛ اما با لحنی حق‌به‌جانب، به قاسم می‌گوید هیچ نظری به زندگی آن‌ها ندارد. اگر این‌طور است و بیننده باید ادعای او را باور کند، پس چرا محل زندگی‌اش را تغییر نداده؟ بگذریم از اشکال‌های منطقیِ فیلم‌نامه، مثل حضور بی‌دلیل موسی در بزرگ‌راه، هنگام تصادف قاسم، در حالی ‌که دنبال کبوترش می‌گردد، یا فرار راحت و بی‌دردسر قاسم از بیمارستان در سکانس پایانی و پیاده‌روی‌اش تا خانه‌ی موسی که برای بیماری با شرایط او، خیلی عجیب و غیرقابل‌باور است! نکته‌ی جالب این‌جاست که تنها رابطه‌ای که قابل‌باور است و تا حدی به سرانجام رسیده، رابطه‌ی بین دو شخصیت فرعی داستان، یعنی ضارب قاسم و نامادری جوانش است. او که در ابتدای داستان از نامادری‌اش متنفر است و گمان‌می‌کند فقط به‌خاطر ثروت پدرش با وی ازدواج کرده، در پایان به اشتباهش پی‌می‌برد و متوجه‌می‌شود، نامادری‌اش زن خوبی است؛ تغییری که به آرامی روی داده و قابل‌باور است. یکی از نقاط قوت فیلم‌نامه، شخصیت‌پردازی خوب و به‌دور از کلیشه‌ی همین نامادری است که یکی از شخصیت‌های فرعی داستان است. درباره‌ی شخصیت زینت هم این دوری از کلیشه‌ها به شکلی دیگر هست. زینت، یک زن معمولی است؛ نه فرشته‌ی آسمانی است و نه دیوسیرت و خبیث؛ نه منفعل و بی‌دست‌وپاست و نه وسوسه‌گر و مکار؛ اگرچه رگه‌هایی از یک عشق قدیمی و عمیق در نگاه‌های گاه‌وبی‌گاه میان او و موسی آشکار است، آن‌قدر شریف است که اجازه ندهد، حتی در سخت‌ترین شرایط هم، شرافتش لکه‌دار شود و با وجود مشکل ناتوانی همسرش و حضور عاشق قدیمی ـ که هنوز هم به او علاقه‌مند است ـ عزت‌نفسش را حفظ‌می‌کند.

زینت، یک کاراکتر کنش‌مند و جان‌دار است. او برای حفظ زندگی‌اش تلاش‌می‌کند. برای تأمین مخارج زندگی، خیاطی‌می‌کند و با این‌که مشکل‌های مالی و نیاز شدید به پول دارد، در برابر خواسته‌ی بی‌شرمانه‌ی مرد صاحب‌کارش ـ که به وی نظر سوئی دارد ـ مقاومت‌کرده و او را از خانه‌اش بیرون‌می‌کند. زینت، مشکل‌های ریز و درشتی دارد؛ بی‌پولی و بیماری همسر، بازداشت‌شدن پسر و تهیه‌ی جهیزیه برای دخترش و در کنار همه‌ی این‌ها، وسوسه‌ی مدام خیانت و کشمکش درونی او با احساس‌های ضد و نقیضش... مشکل‌هایی که قوی‌ترین مردان را هم از پا می‌اندازد؛ اما زینت موفق شده سال‌ها با این مشکل‌ها مبارزه‌کند و از این امتحان سخت، سربلند بیرون‌بیاید.

اختلاف سنی زینت و قاسم، آن‌قدر زیاد است که در همان نگاه اول، در ذوق می‌زند. قاسم بی‌پول، بیکار و ناتوان است. عاشق قبلیِ زینت، درست در یک قدمی او زندگی‌می‌کند و مدام مراقب او و زندگی‌اش است. از همه‌ی این‌ها گذشته، زینت زیباست. بچه‌هایش بزرگ شده‌اند و حتی شرع هم به خاطر نقصی که شوهرش دارد، به او اجازه‌ی طلاق داده است؛ اما او پای قاسم و زندگی‌اش ایستاده و با این‌که رنج و سختی تحمل‌می‌کند، حاضر نیست شرافتش را لکه‌دار کند و کانون خانواده‌اش را از‌هم‌بپاشد. زینت، نماینده‌ی قشری از زنان ایرانی است که شبیه‌شان را در اطراف‌مان دیده‌ایم؛ زنانی واقعی که خوب آموخته‌اند رنج خود را پشت نقابی از  نجابت و وقار پنهان‌کرده و برای دور هم نگه‌داشتن آدم‌هایی که به آن‌ها عشق می‌ورزند، خودشان را فداکنند.  

«آزاده موگویی» در اولین فیلم بلندش، به سراغ مضمونی چالش‌برانگیز رفته و در تعریف‌کردن داستانش، تا حدی موفق عمل‌کرده است. اگر از اشکال‌هایی که در فیلم‌نامه و نحوه‌ی شخصیت‌پردازی برخی کاراکترها هست بگذریم، کارگردانی این فیلم‌ساز در اولین فیلم بلندش، خوب و قابل‌قبول است. او موفق شده گلیم اولین فیلمش را با موفقیت از آب بکشد و آن را از بدل‌شدن به یک تراژدی تمام‌عیار، نجات بدهد.