به قولی، تو خودت بهاری
مریم راهی
چه کنیم؟ وقتی ماه اسفند میرسد، مثل اسفندِ روی آتشیم؛ زیرا سه کار مهم را باید تا به انتها تعقیب کنیم: درخت بکاریم، خانه را بتکانیم و خرید کنیم. این سه، حتی از حفظ آرامش در کرانهی باختریِ رود اردن هم مهمتر است؛ ملتی به آن بندند! روراست بگوییم، از عهدهی دوتای اول، بهتنهایی برنمیآییم و نیازمند یاری دستهای پرتوانیم؛ اما آخری را قادریم به سرانجامی نیک برسانیم. اشکال اینجاست که نه دستی پرتوان در بین اهالی ذکور منزل، مییابیم و نه همانان اجازه میدهند برگ سبزی، راه به جیبهایمان یابد. کدبانویی چو ما، دنبال حل مشکلها، به این در و آن در میزند و طبعاً از هر دری صدایی بلندمیشود.
درِ محبت
بفرما! این هم یک استکان چای داغ، با کیک خانگی، پخت شیرینیفروشیِ سر کوچه. این لباسهای شسته و اتوشدهات. بمیرم برای اینهمه زحمتی که میکشی و همهش در جلسههای کاری هستی! بیا خاک زیرِ پایت شوم و آن ماشینی را که بیدلیل پیچید جلویت و گامب کوبید بهت و درِ کاپوت جلو را تا داشبورد لوله کرد، خودم لهکنم. دوست داری چندمیلیونِ ناقابل خرج من، که تنها هستیات هستم، بکنی؟ روزها میگذرد و خبری نمیشود و پشیمانی از اینکه، «هستی» دختر همسایهی قدیمی را به یاد همسرت آوردی و خودت را از هستی ساقطکردی.
درِ مرام
اگر درد تو منم، بفرما مرا ببر طلاق بده و برو همان هستی را بگیر! من هم با آن هفتصد سکهای که از تو میگیرم، یک آپارتمان نقلی میخرم و یک 206 آلبالویی. خانه که نو و نقلی باشد، خانهتکانی هم نمیخواهد. خدا را شکر بچه هم نداریم که همهش مثل آینهی دق روبهرویم باشد؛ پس ظرف سه روز و هفت ـ هشت ساعت فراموشت میکنم. نگران من نباش! بیا خودت را به هستی برسان. باز درد پول و تورم نرخ ارز و سکه، عودمیکند و مهربانی مضاعفی از سوی همسر حسمیشود که البته برای رفع نیازهای مادی و معنوی اسفندماه کافی نیست و باید باز از دری دیگر، وارد شد.
درِ تا تنور داغه بچسبان
بهتر است برای بیرونرفتن فکرِ هستیخانم و تمام هستیهای متفرقهی دیگر از ذهنت، برویم درختکاری. نمیشود تمام سال گل کاشت که! یک روز در سال هم باید درخت کاشت. اگر هم حوصلهی طبیعت را نداری و از خاکیشدن فرارمیکنی، من چندین پاساژ شیک سراغ دارم که کف آن، سنگ گرانیت اعلا کارشده که نه خاکیمیشوی و نه سُرمیخوری؛ اجناسش هم انصافاً دیدنیتر از شاخههای خشک درختان و نونهالان زمستانی است. خاک دیگر این روزها دامنگیر نیست؛ مهر را میبُرَد و پاها را به سمت مراکز خرید میبَرَد؛ اما انگار دلها، جای دیگری است! از شما چه پنهان، دستهایی همیشه پشت پرده است که نمیگذارند قلبهای کنار هم، به هم راه داشته باشند و همواره دلها برای دلی که در دوردست است، میتپد.
درِ مریضمکرده این خانه
تمام خانمها مریضاند؛ مریض خانهتکانی. تا بندبندِ خانه را نتکانند، آرام نمیگیرند. اصلاً موجاند که آسودگی، عدم آنهاست. خانمی توی اتاق بغلیِ اتاق خانمِ دایی من بستری شده بود که از شدت درد کمر، بد هوارمیکشید. دو مهره از مهرههای کمرش، بهعلت کارِ سنگین، جابهجا شده بود. نکند دوست داری مرا روانهی بیمارستان کنی و خودت را به هستیهای توی ذهنت برسانی؟ در تمام اقدامهایت، به جای من، آن هفتصد سکه را به خودت یادآورشو... و چه میکند این ترسِ از پرداخت مهریه!
درِ همینه که هست
این در، ویژهی آقایان است که وقتی کار به جای باریک کشیده میشود، ترجیح میدهند به جای سکوت یا زلزدن به روزنامه، به سرعت از آن وارد بحث و جدل شوند و قائله را به گمان خودشان، ختمکنند و باری دیگر، گربهای دیگر را کشته باشند. هستی نیست؛ اما یادش برای همیشه در سلولهای خاکستری مغزم، به رنگی روشن و شفاف میماند. پول دارم؛ اما پول زور نمیدهم؛ پس لازم نیست تعداد سکهها را در تمام مشاجرههای خانوادگی مطرحشکنی. برای عید، همهچیز میخرم، جز آجیلی که قرار است همهاش از گلوی اقوام تو پایین برود. در خانهتکانی هم مشارکت نمیکنم. بهرهای هم از آن نمیخواهم. اصلاً یک گوشه را تمیز نکن من در آن گوشه به سر میبرم. درخت هم، نه میکارم و نه از فردا راهمیافتم مشتمشت برایش آب ببرم، تا قد بکشد. همینه که هست. اگر تحملش را نداری، بدونسکه برگرد خانهی پدرت.
درِ زدهنشده
هر چیزی جلوی چشم باشد، به بیتوجهی محکوم است. درست مثل سران اختلاس که همهش جلوی چشماند؛ اما کسی بهشان توجه نمیکند و مدام در پستوها، دنبال پولهای بهبادرفته میگردند. خانمها برای رسیدن به اهداف مشترکالمنافع خود و خانواده، تمام درهای مقیم در دوردستها را میزنند؛ جز آن در را که فقط قدمی با آنها فاصله دارد. حالا خوب است آن عینک نزدیکبین به چشمشان است.
اصلاً فکر کنید سرتاپا، نو شدید؛ هم لباسهایتان و هم خانهیتان. ما خودمان، آشنایی داریم که با دخترهایش، یک گردان زرهی را تشکیل میدهند. برای هر روز عید، یکدست لباس نو دارند با رنگهای مختلف که یکیش، خلاصه رنگ سال از آب دربیاید و با بیاعتنایی، به حضار بگویند: «ما که به مد اعتقادی نداریم، تصادفی با مد در یک راستا قرارگرفتهایم؛ مگر نه دخترها؟ تو هم برو یکی لنگهاش را بخر. دوست دارم همه از سلیقهی من خوششان بیاید.» طفلک به این نکتهی بیاهمیت فکرنمیکند که شاید همسلیقه باشیم! اما همکیسه نیستیم؟ وقتی از خانهی ما میرود، تمام کاسهها خالیشده و تمام بطن و دهلیزِ قلب ما، پُر از آجیل و غصه.
مطمئناً پیامی که بهار، بهخاطرش از آن سوی فصول پروازکرده و خود را به این اریکه رسانده، چیز دیگری باید باشد که حواسمان بهش نیست. مثل پیامی که نام هر سال، برای ما دارد و عکسش را میچسبیم و به تنها چیزی که اهمیت نمیدهیم، همان سال اقتصاد، فرهنگ، عزم و مدیریت و آخرین ماهش است.
ای خانمی که کدبانوی خانهی همسرت هستی! هستینامان را اگر رها هم نمیکنی، حداقل اینقدر یادآوری نکن. مراقب باش خانهات از پایبست ویران نشود؛ گلهای نقشبسته بر در و دیوارش، اهمیتی ندارد. به جای اینکه نانبُری کنی، کارآفرین باش. از چند نفر خانم آبرودار، برای نظافت منزلت کمکبگیر و جیب خالی آنها را پُر از پول کن. این کار، خیلی بهتر از پُرترکردن جیب فروشندگان است. اگر به این چند اصل پایبند باشی، بهارت میشود مثل گلِ همیشهبهار! برگردیم به در.
درِ أحسن الحال
این بار مثل «فامیل دور» دوست کلاهقرمزی، از هر دری که میرویم، ناخودآگاه به در میرسیم. گویی ما در دریم. دری که بیش از دیگر درهای معناگرا، به آن بیتوجهی و بیلطفی شده و قرار از همه گرفته، همین دری است که نامی عربی دارد؛ اما در تمامی زبانها و گویشها، میتواند معادلی نیکو داشته باشد. لطفاً از ما نپرسید، ما حتی معادل فارسیاش را هم نمیدانیم، فقط میتوانیم کمی توضیحش دهیم؛ آن هم با نیش و کنایه، که رسم ماست و مثل قبایل عرب، حاضر نیستیم از رسوممان بگذریم؛ حتی اگر شده جگرگوشهیمان را زنده در گور بگذاریم و رویش خاک بریزیم. ما چنین وفادارانی هستیم!
قلب، گوش، تدبیر، روز، شب، حال، احوال، و أحسن از جمله درهایی است که همیشه باید زدهشود؛ اما همیشه بدونمشتری است و عنقریب از پاشنه درمیآید و در موزهی عبرت، به نمایش درمیآید. آنموقع است که دیگر صدتا مشتری برایش پیدامیشود. مبادا فکر کنید حرفهای ما پشتوانه ندارد ها! ما مستندگویی هستیم که گاهی به خشونت هم متوسل میشود. نام این درها را هم از دعای تحویل سال استخراج کردهایم و البته چه خوب معدنچیهایی هم بودیم که جایتان خالی. از درِ قلب که وارد بشوی، دریچهی میترال هیچ دلی تنگ نمیشود و هیچ گوشی نیاز به شستوشو پیدانمیکند. روز و شبت را که درست و حسابی تدبیر کنی و پای ربا، ریا، اختلاس و کلاهبرداری را به آن، بازنکنی و غیر از خودت به دیگران هم کمی صادقانه بیندیشی، هم حالت خوبمیشود و هم احوالت؛ پس از گذران این مراحل، میتوانی با تکیه بر اعتقادی که از جایی مطمئن، با اینترنتی پُرسرعت دانلود کردهای و از قضای روزگار، اینبار خودت پول دانلود را پرداختهای، حالت میشود بهترین حال ممکن. لابد تو در بین تمام دوز و کلکهایت، دنبال بهترین حال ممکن برای خودت هستی دیگر؛ بفرما! راه رسیدن به بهترین حال، همان چیزی است که اول سال نو با صدای پرتاب توپ، از زبانت خارج میشود. کمی از در و دیوار، اسباب و اثاثیه و کفش و لباس فاصله بگیر تا به خودت برسی. خود تو بهاری. آرامشت بهار است. ادب و احترامت بهار است. خانوادهات بهار است. حرفهایت بهار است. تمام اینها را از زمستان بگیر و با خود به بهار بیاور و از حرفهای شعاری ما نیز کینهای رسانهای به دل نگیر!