معصومه موسوی
بر همهی بانوان واجب شده است که از سرزدنِ اولین صبح اسفند، شروع به جهاد کنند؛ آنهم جهاد خانه، صورت و هیکل.
نکتهی حیاتی: ابتدا عضو مخالف را با تشویق، برای رفتن به مأموریت، راهیِ جمعکردن خرمنخرمن نخودسیاه، به مدت بیش از سههفته کنید، تا بتوانید به یکباره جهش کنید. آماتور و حرفهای هم ندارد؛ اپیدمی شده است. همه باید مثل شنای قورباغهای، از خانهی نودوسهای به خانهی نودوچهاری بپرند.
مدیونید اگر در دکوراسیون خانه، از «نمونهای از زندگی در آینده» کپی نگیرید. منظورم خانهی جناب «بیلگیتس» در «سیاتل» آمریکاست که هفتسال طراحیاش طول کشید. شما در 27روز طراحی کنید و اسمش را بگذارید «خانهای بینمونه». حسابی باید هنجارشکنی کنید و برای رسیدن به الگوی آپدیت سال 94 و گرفتن جایزهی افتخارآورِ بالاترین لایکخور، ازپاننشینید. برای این هنجارشکنی، تا میتوانید بشکنید. اول از ظروف تزئینی دِمُدهی سال 93 شروع کنید. بعد از ظرفهای خردشدهی زیرخاکی، روی سینیهایی که حکم تختهشاسی دارند، آناتومی آشپزخانهی نودوسهای را طراحی کنید. همهی تلاشتان را بکنید شاید در نمایشگاه بازدید تابلوها، فامیل، ساعتها دربارهی اثر هنری شما صحبت کند! هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست، که شما توجه نمیکنید. یادتان باشد حتماً رنگ مجسمههای داخل کابیت آشپزخانه را با رنگ دیوارهای تالار اندیشه و تفکر، ست کنید. هرچه را که بوی کهنگی بدهد، پرتکنید بیرون. از قالیچه و مبلمان شروع کنید تا به ماشین ظرفشویی و کفشویی و... و در آخر هم به ماشین حمل آدم برسید. پول همهی اینها را هم از دستهچکِ سفیدامضایی که آن نخودجمعکنِ رفته به مسافرت، برای مایحتاج ضروری به شما داده، خرج کنید. هرچی فکرمیکنیم، مایحتاجی مهمتر از نودوچهاریشدن نیست.
قابلتوجه بانوان: از هماکنون، یک عکس لیدیباربی را به یکی از دیوارهای خانه بکوبید تا این بندهخدای فتوشاپی، بشود لیدر شما. شمارش معکوس شروعمیشود. از غذاها، غذا را فاکتور بگیرید و چاره ندارید جز اینکه عزا بگیرید در غمِ نخوردن. به جای بطری آب هم، از قاشق استفاده کنید.
وقتی خط عمودیِ خانهتکانی و خودتکانی را بههم وصلمیکنیم، میبینیم هر دو در راستای هم هستند و اصلاً زاویهای باهم ندارند؛ پس برای پیادهروی به بازار بروید، تا هم در سونامی خرید، نقش اصلی را ایفا کنید و هم در رژهرفتن در پاساژها، با خودتکانی، چربیهای خودتان را آبکنید. به کلاسهای چربیکش بروید تا با حرکتهای موزون، با لایههای لیپیدی جنگکنید. کمربند، ژل و قرص لاغری هم میزانکنندههای خوبی هستند. عمل جراحی هم که، تاکسیِ دربست است تا مقصد. هر روز به تندیس لیدیباربی نگاهکنید، تا انگیزهی انهدام لایههای لیپیدی در شما بالابرود. روزها فعل خریدن و لاغرشدن را بهشکل استمراری صرفکنید، تا سایهی فروردین پیداشود. چند روزی تا رفتن اسفند نمانده، عکس را بردارید. خودتان فکرمیکنید شبیه آن شدهاید؛ ولی آینه، چیز دیگری زیرلب میگوید. عکس سال نودوسهای شما با نودوچهاریتان، زمین تا آسمان فرق خواهد کرد. این لیدی عزیز، شبیه باربیای با دماغ رو به فضا، ابروهای تِتادرجه به محور افق رو به فرق سر، لبهای پیوندزدهشده با شتر، گونههای قرضگرفتهشده از گلابی، چشمهای شهلایی با لنز و موهای موجموجی با رنگ سبز و بنفش است. خانه هم که کامل تغییرکرده؛ انگاری تاجمحل، شبیهسازی شده است! وای اگر آنکه رفته سفر بازآید، چهقدر خوشحال خواهد شد!
چند روزی مانده، فروردین برسد که مسافر میرسد. از فرط خستگی چشمانش خوب نمیبیند. بهزور در را بازمیکند. داخل که میشود، چشمانش را تا ته کاسهاش بازمیکند. در و دیوار و وسایل را که میبیند، به یاد زندان، پلیس و دزدی میافتد. در همین فکرها سکتهای ناقص میزند که شما از راه میرسید و میگویید: «عزیزم!»
شما را که میبیند، یک موتور به پاهایش میبندد و فرار... تا ته کوچه میدود. شما به او زنگ میزنید. تا میآید ماجرای رفتن به خانهی اشتباهی را تعریف کند، با خنده میگویید: «درست آمدهای، عزیزم! خانهی خودمان است.» باز بندهیخدا میدود؛ اما این بار با ترسی که هنوز از سلولهایش بیروننرفته و حرصی گاردگرفته، داخل میشود و ناگهان فریادمیکند: «باز هم خانه و خودت را عوضکردهای، یکسال نشد خودت باشی. ای کاش این اخلاقت را عوضمیکردی! من همسر نودوسهای خودم را میخواهم.»
بیچاره لیدی قصهی ما، یکدفعه با شنیدن این جمله، همهی لایههای لیپیدی آبنشدهاش، پُفمیشوند و تمام بوتاکسهایش، آب!