زیبا طاهریان
باران پاکی تا ببارد بر سر و رومان
باید محیط غمزه باشد چشم و ابرومان
آغاز فعالیتی دشمن برانداز است
لبخند صلحآمیز؛ اما ماجراجومان
تهمینه در چشمانمان برق درخشانی است
تاریخ، جاری میشود در تاب گیسومان
تا صبح در رؤیای خود بیدار میمانید
وقتی بخواند شهرزاد داستانگومان
گل روی موهامان که بنشیند، طرب خیزست
معنای معصومیت خوشرنگ و خوشبومان
آسان نخواهد بود اقیانوس پیمایی
وقتی که میخندند آدمها به پارومان
با جرأتی آنسان که باید، عشق میورزیم
دنیا بهآسانی نخواهد یافت ترسومان
اینجا سرِ پیچ هویت ما جلوداریم
مردان سنت نیز میچرخند همسومان!