ماهی تشنه


نرگس گنجی

 

تو را کم دارم، ای پیوسته بیش از دیگران با من!

تو را چون با منی دایم، چرا کم دارم آیا من؟

تمام روزها دیروز شد در آرزوی تو

بگو تا کی کنم با حسرتت امروز و فردا من؟

منم آن ماهی تا زاده در دریا به سر برده

که می‌پرسم ز تو کی می‌رسم آیا به دریا من؟!

دلم بی‌درک تو مرده ست، جانش ده به دیداری

نخواهم زنده شد بی‌درک تو با دست عیسی من

دلم روشن نخواهد شد مگر در برق چشمانت

اگر بر سینه‌ آویزم گلوبند ثریا من

دم و وادم درون سینه‌ام شاید صدای توست

که می‌گوید: تو از مایی! بیا با من؛ بیا تا من!

صدای توست و می‌گوید: برو از خویشتن بیرون!

ندانستی که هستی هست یا جای شما یا من؟