کوثر مهر


سیدعلی‌اصغر موسوی

آفاق زدوده خاطر از غم، سرشار سپیده‌ها، دمادم

آهنگ‌نواز موج، ساحل، دریا شده بر ترانه ملزم

گیسویِ پرند صبح‌گاهی، واکرده نسیم شانه بر دوش

جوشانده سپیده، عطر سوری، جوش آمده گل، به چشم شبنم

انباشته کهکشان تماشا، در آیینه‌ی سکوت دریا

تا بهت زمین شود هویدا، از دیدن کهکشان، دمادم

مهتاب، به دشت کرده خلوت، خورشید به ماه برده سجده

افلاک به خاک، سر نهاده، سرگشته به شور عشق، عالم

آیینه به دست، چشمه هر بار، واخوانده به عیش، باغ و گلزار

عارف نه خبر ز شال و دستار، عاشق نه خبر ز غربت و غم

تنها نه به عرش، عاشقانه؛ در شور تجلّی، آن یگانه

پیچیده صدای شادمانی‌اش، حتی به مکان و لامکان هم

بر صورت گل، سروده سرخی، بر بال پرنده، بسته پرواز

بر چشمه کشیده خط جاری، بر سینه‌ی من خطوط مبهم

ابهام دل از نگاه من نیست، این عشق، همیشه می‌کشاند

گاهی به جنون عاشقانه، گاهی به سلامت مسلّم

تا این‌که نرفته رشته از کف، خواهم که سخن صفا بگیرد

از نام بلند کوثر عشق، از آیینه‌ی زلال خاتم!

میلاد فقط بهانه‌ای شد، تا قالب جسم، جان پذیرد

تا عصمت روح، زنده ماند، در خاطره‌ی بهشت و آدم

تنها، نه تویی، بهانه، امشب، میلاد هزار کهکشان است

با خاطره‌های سبز و روشن، با سلسله‌های پاک و محکم

ای باور روشن زمانه، ای وسعت سبز بی‌کرانه

تو مادر لحظه‌های آبی، من کودک ناشکیبِ زمزم!

مادر به خدا، به عشق سوگند! وردی که همیشه دوست دارم

یا فاطمه(س) بوده تا به امروز، یا فاطمه هست، تا بخوانم!