می‌خواهم سهمی در پیش‌رفت اسلام داشته باشم


گفت‌وگو با فاطیما صبور، مبلغ دینی در هوستون تگزاس

فرحناز کریمی

واشنگتن دی‌سی

در ایام کریسمس، با تعدادی از دوستان برای شرکت در سمینار «حضرت مسیح در قرآن» به شهر هوستون رفته بودم. این سمینار در یکی از کتاب‌خانه‌های عمومی شهر برپا شده بود و بانی آن، خانواده‌ی آقای صبور بود و با تمام تهدیدهایی که پیش از برپایی کنفرانس از نژادپرستان افراطی به آن‌ها شده بود، بدون ترس و واهمه، سمینارشان را به دو زبان انگلیسی و اسپانیایی برگزار کردند. در این برنامه، مسلمانان و غیرمسلمانان زیادی شرکت کرده بودند. کارشناسان و محققان اسلامی نیز به پرسش‌های مدعوین، پاسخ و توضیح مستدل، از دیدگاه قرآن و اسلام درباره‌ی حضرت عیسیa ارائه کردند.

خانواده‌ی صبور، خانواده‌‌ای فعال در زمینه‌های مختلف آموزش و ترویج اسلام، در هوستونِ تگزاس هستند که بخش عمده‌ای از زندگی‌ و درآمدشان را وقف اسلام کرده‌اند. آن‌ها با برگزاری کنفرانس، سخن‌رانی و ایجاد سایت‌های مختلف، سعی در معرفی اسلام و زدودن تبلیغ‌های منفی درباره‌ی اسلام دارند و تمام سعی‌شان، ترویج اسلام است و تاکنون موفق شده‌اند بیش از هزاران نفر را با دین مبین اسلام و اهل‌بیتf آشنا کنند.

پس از اتمام سمینار و آشنایی با خانم صبور، با وی راهی منزلش شدم تا گفت‌وگویی نزدیک با هم داشته باشیم.

 *‌ خانم صبور! به شما خسته نباشید می‌گویم و سپاس‌گزارم که بعد از یک روز سختِ کاری، پذیرای ما شدید؛ لطفاً درباره‌ی سمینار بگویید؟

این سمینار برای ما خیلی ‌مهم بود. روز میلاد حضرت عیسیa از اعیاد مهم ایالت متحده‌ی آمریکا، برای مسیحیان است و هدف ما این بود که باورهای اسلامی‌مان را درباره‌ی ایشان با مردم غیرمسلمان آمریکا مبادله کنیم، تا آن‌ها باور کنند ما چه اعتقادهایی درباره‌ی ایشان داریم. همان‌طور که آن‌ها عاشق مسیح هستند ما نیز ایشان را دوست داریم. می‌خواهیم مرتبت حضرت عیسیa را در دین‌مان نشان بدهیم و اعتقادها و دیدگاه‌مان را درباره‌ی مسیحت برای آنان بازگو کنیم.

* چه مدتی است که شما فعالیت‌های اسلامی دارید؟

ما سال‌هاست که در این راه فعالیت داریم و چون هر دو اسلام آورده‌ایم، دوست داریم چراغی برای کسانی که دوست دارند مسلمان شوند و دین‌شان را کامل کنند باشیم؛ لذا سعی می‌کنیم سهمی در معرفی اسلام و کمکی برای تازه‌مسلمانان داشته باشیم و مشکل‌هایی را که آنان دارند، برطرف کنیم؛ زیرا تجاربی که هردوی ما در این راه کسب کرده‌ایم، برای دیگران مناسب خواهد بود؛ زیرا اسلام زندگی ما را احیا و متحول کرد و دنیای جدیدی به روی ما گشود.

*‌ خانم صبور! چه شد مسلمان شدید؟

من هیچ‌وقت دنبال تحقیق نبودم؛ اما شوهرم همیشه دنبال تحقیق بود. خانواده‌ام در حقیقت مسلمان به‌دنیا آمده بودند؛ ولی کاتولیک بزرگ شده بودند. کاتولیک‌ها مذهبی بودند؛ نه مشروب می‌خوردند و نه سیگار می‌کشیدند.

اوایل سال 1983 اسلام را پذیرفتم. در سال 1985 هم با تعلیم‌های اهل‌بیت آشنایی پیدا کردم و با مطالعه‌ی نهج‌البلاغه، کتاب امام‌علیa شیعه شدم. همسرم هم 45 سال قبل مسلمان شده است.

وقتی وارد دانشگاه شدم، با مسلمانان و اسلام آشنا شدم. آن‌ها درباره‌ی دین‌شان، آزادانه تبلیغ می‌کردند و راحت حرف‌های‌شان را می‌زدند؛ حتی گاهی این دوستان مسلمان، به عقایدم حمله می‌کردند. خیلی بدم آمده بود. فکر می‌کردم روش زندگی ما بهتر از روش زندگی مسلمانان است. حدود دوسال گذشته بود که به من قرآن دادند. هیچ علاقه‌ای نداشتم مطالعه‌اش کنم. در نظرم، خانواده‌ام و روش زندگی‌مان، بهتر از بچه‌های مسلمان دانشگاه بود. این مسائل موجب شد تا دین اسلام را مطالعه کنم، قرآن بخوانم، اشکال‌ها و اشتباه‌های این دین را دربیاورم و دوستان مسلمانِ عقب‌مانده‌ام را اصلاح و هدایت کنم و راه درست زندگی را به آن‌ها نشان بدهم.

زمانی که قرآن را باز کردم و خواندم، شوکه شدم! واقعاً فکر کردم خداوند با من از طریق این کتاب دارد صحبت می‌کند. یادم می‌آید از درون و بیرون، لرزه به تن و قلبم افتاده بود و فهمیدم این کتاب، یک کتاب معمولی نیست. من انجیل را خیلی خوب مطالعه کرده بودم؛ ولی هیچ‌وقت مرا تا این‌حد، به وجد نیاورده بود. با خود گفتم اگر این کتاب هر حرفی می‌زند درست باشد و آن‌چه تا به حال به من یاد داده‌اند درست نباشد چه؟

* واقعاً شما تنها برای پیداکردن اشکال، قرآن را خواندید؟

 بله؛ از با اطمینان اعتقاد داشتم، می‌توانم اشکال‌ پیدا کنم و این‌که اعتقاد من درست است و برحق هستم؛ انجیل برحق است، حضرت عیسی برحق است، این کتاب فقط یک کتاب ساختگی است و من باید این را پیدا کنم؛ ولی وقتی خواندم، به نظر آمد که واقعاً نمی‌دانم حقیقت چیست؟ البته بعد از خواندنِ این کتاب، این اتفاق برایم افتاد. حالا دیگر زمان می‌خواستم که بخوانم، تحقیق کنم و ببینم حقیقت چیست؟

یک‌شب قرآن را در یک‌ دستم و انجیل را در دست دیگرم گرفتم. جلوی تختم زانو زدم و به خداوند گفتم که نمی‌دانم کدام‌یک از این کتاب‌ها درست و حقیقت است؟ خدایا! مرا هدایت کن که راه درست را پیدا کنم. با هیچ‌کس نمی‌توانستم حرف بزنم؛ چون خانواده‌ام این مسئله را قبول نمی‌کردند. با آفریدگارم و خداوند ارتباط برقرار کردم؛ چون کسی را نمی‌شناختم. مدام به او رجوع می‌کردم، از او می‌خواستم راه درست را نشانم بدهد و این کار را برای من آسان کند. وقتی اسلام در قلبم نشست و به آن ایمان آوردم، دوستانم دیدند که خیلی تغییر کرده‌ام؛ ولی به آنان می‌گفتم که من مسلمان نشده‌ام.

 * با خانواده‌ی‌تان چه کردید؟ توانستید مسائل دینی‌تان را با آن‌ها طرح کنید؟

جلوی آن‌ها هم نگفتم که دینم را عوض کرده‌ام. روزی که این مسئله آشکار شد، یکی از غم‌انگیزترین روزهای زندگی‌ام بود؛ چون دیدم اشک در چشمان مادرم جمع شده و همین‌طور گریه می‌کند؛ چون فکر می‌کرد من آن‌ها را فروخته‌ام و حتی دیگر مکزیکی هم نیستم. وقتی این اشک و ناراحتی را در مادرم دیدم، پدرم گفت: «چه‌طور توانستی با مادرت این کار را بکنی؟» در آن هنگام شنیدم که صدایی در قلبم می‌گفت: «مادرت را خیلی دوست داری و مادرت تو را خیلی دوست دارد؛ اما او در روز قیامت نمی‌تواند تو را از آن‌چه برای انسان‌ها فراهم شده (آتش جهنم)، نجات بدهد یا حتی تو را به بهشت ببرد.» من در راه مستقیم بودم و تسلیم شدم. باید تصمیم می‌گرفتم که عشقم به خانواده مهم است یا عشقم به خداوند! باید محکم و قوی می‌ایستادم و تمام امیدم به خداوند بود که در این راه کمکم کند تا بتوانم او را راضی کنم. بعد احساس کردم خداوند بیش‌تر مرا به طرف خودش می‌کشاند.

 *‌ آن‌ها چه برخوردی با شما کردند؟

با مخالفت‌های شدید خانواده‌ام روبه‌رو شدم. دیگر آن جایگاه همیشگی‌ام را میان آن‌ها از دست داده بودم؛ ولی هم‌چنان ثابت‌قدم، مطالعه‌هایم را بیش‌تر کردم. قرآن که می‌خواندم، احساس رضایت می‌کردم و دیگر خلأ و بی‌تفاوتی والدینم را احساس نمی‌کردم. خانواده‌ام مرا طرد کرده بودند. با تحقیق در کتاب‌های اهل‌سنت، به حدیث‌های ضدونقیض برخوردم و همین تناقض و تضادها باعث سردرگمی‌ام ‌شد که درباره‌ی اسلام نیز گرفتار شک و تردید شده بودم؛ ولی با مشکل‌های فراوان و فقدان متن کافی به انگلیسی، در تکاپوی آگاهی بیش‌تر درباره‌ی اسلام بودم و مطالعه‌هایم را ادامه دادم.

یک روز به مسجد رفتم. می‌خواستم دعا بکنم. دستانم را به حالت قنوت بالا آوردم. تا آن‌موقع هیچ‌کس به من یاد نداده بود قنوت بگیرم. نمی‌دانم چه شد که دستانم را بالا آوردم و شروع به دعا کردم. دوسال بود که مسلمان شده بودم. آن‌روز، مسلمانانی را در مسجد دیدم که پرسیدند: «روزگارت چه‌طور می‌گذرد و نظرت درباره‌ی دین اسلام چیست؟» من نظرهایم را درباره‌‎ی دین گفتم و آن‌ها گفتند: «ما کتابی داریم؛ اگر دوست داری، بخوان.» گفتم: «یک کتاب دیگر! من این‌همه کتاب خوانده‌ام و تحقیق کرده‌ام؛ اما هنوز هم راضی نیستم.»

در مسجد سنی، به ما یاد داده بودند که اگر چهل حدیث حفظ کنی، کافی است تا به بهشت بروی و این عاقبت ما خواهد بود. من هم این‌کار را کرده و چهل حدیث را حفظ کرده بودم. با خودم گفتم: «شاید این کتاب هم نتواند جواب سؤال من را بدهد!» ولی رفتم خانه و کتاب را خواندم. شوکه شده بودم. همان احساسی را که روزهای اول داشتم، به من دست داد. احساس می‌کردم نویسنده‌ی این کتاب، جواب‌ سؤال‌های مرا داده است؛ تمام سؤال‌هایی که دنبالش بودم. با خود گفتم: «این نویسنده کسی است که من باید بروم با او حرف بزنم، سؤال‌هایم را بپرسم و راهی را که در اسلام شروع کرده‌ام، ادامه بدهم.»

روزی به آن برادر که کتاب را به من داده بود، گفتم: «می‌خواهم بدانم نویسنده‌ی این کتاب کیست؟ می‌خواهم با او تماس بگیرم و سؤال بپرسم.» او خندید و گفت: «نویسنده‌ی این کتاب از دنیا رفته است.» من این‌قدر ناراحت شدم که گریه کردم. او پرسید: «چرا این‌قدر نارحت هستید؟» پاسخ دادم: «فکر کردم یک نفر را پیدا کرده‌ام که می‌تواند واقعاً جواب سؤال‌هایم را بدهد و کمکم کند.» وی گفت: «نویسنده‌ی این کتاب پسرعموی پیامبر است و قرن‌هاست که شهید شده. اسم این کتاب نهج‌البلاغه است.» گفتم: «کجا می‌توانم بروم و با چه کسی می‌توانم صحبت کنم تا درباره‌ی این شخص بیش‌تر بدانم.» این‌طور در نظرم بود که وقتی دنبال کسی می‌گردی، در منطقه‌ی خودتان، در خانه‌ای او را پیدا می‌کنید. می‌دانستم اسلام دین درستی است و درست آمده بودم؛ اما بعد از آن در حوزه‌ی دین اسلام چه کسی بود که بتواند نیازهای معنوی مرا برطرف کند و سؤال‌های مرا جواب بدهد. به نظرم شیعه و تعلیم‌های اهل‌بیت، دقیقاً آن خانه‌ای بود که دنبالش می‌گشتم و با خواندن نهج‌البلاغه پیدایش کرده بودم.

* در حال حاضر، با خانواده‌ی‌تان ارتباط دارید؟ آیا هنوز طرد شده هستید؟

به لطف‌ خدا، سعی کردم تمام دستورهای دین را، به‌ویژه درباره‌ی والدینم ادا کنم! والدینم درباره‌ی اسلام آگاهی‌هایی پیدا کرده‌اند و برادرم بسیار به اسلام علاقه‌مند شده است. هر وقت کسی از اسلام انتقاد کند، خانواده‌ی من قبل از این‌که من چیزی بگویم، دفاع می‌کنند و می‌گویند: «این شایعه‌ها درباره‌ی این دین درست نیستند.» آن‌ها درباره‌ی دین اسلام زیاد میدانند و حتی تبلیغش هم می‌کنند. امیدوارم ان‌شاءالله روزی برسد که والدینم هم دین‌شان را کامل کنند!

* خانم صبور! از فعالیت‌های دیگرتان هم بگویید؟

در روزنامه‌ی محلی آگهی می‌دهیم و از مردم در اقلیت‌های مختلف دعوت می‌کنیم برای شناسایی و آشنایی به اجتماع ما بیایند. از این طریق می‌توانیم با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم؛ مثلاً یک‌بار، تمام جمعیت یک کلیسا به مسجد ما آمدند و در برنامه‌ی ما شرکت کردند؛ حتی برنامه‌ای داشتیم درباره‌ی قرآن و انجیل و ارتباط بین آن‌ها. همسرم نماینده‌ی اسلامی بود و کشیش یک کلیسا هم نظرهای خودشان را طرح می‌کردند. مسلمانان یک طرف و مسیحی‌ها طرف دیگر نشسته بودند. همان‌روز، حادثه‌ی مباهله یادم آمد.

از دیگر فعالیت‌های ما پخش کتاب است و مرکزی برای پخش و ارسال کتاب‌های اسلامی در هوستونِ تگزاس داریم. کتاب‌های گوناگونی در زمینه‌های مختلف داریم و رایگان در اختیار افراد قرار می‌دهیم. کسانی که به دین اسلام مشرف شده و در زندان هستند، کتاب رایگان در اختیارشان قرار می‌دهیم. وقتی زندانیان این کتاب‌ها را تقاضا می‌کنند، برای‌شان می‌فرستیم و اطلاعاتی از آن‌ها می‌خواهیم که چگونه مسلمان شده‌اند؛ سپس فرم‌هایی را می‌دهیم که برای‌مان پر کنند و نظرشان را درباره‌ی اسلام و چیزهای دیگر بدهند. وقتی که اطلاعات مختصری درباره‌ی‌شان پیدا می‌کنیم، تصمیم می‌گیریم که چه کتابی مناسب است برای‌شان بفرستیم.

*‌ خانم صبور! آیا به‌شکل اینترنتی هم پاسخ‌گوی شبهه‌ها هستید؟

می‌خواهیم در فعالیت‌های‌مان، پاسخ‌گوی سؤال‌های اجتماعی و سیاسی تازه‌ی جامعه‌ی آمریکا باشیم. من سال‌ها در جامعه‌ی اسلامی در آمریکا فعالیت کرده و عضو بوده‌ام. خیلی خواهران هستند که به ما رجوع می‌کنند و دوست دارند بیش‌تر درباره‌ی دین اسلام یاد بگیرند. کلاس‌هایی برای‌شان می‌گذاریم تا بدانند اسلام چه قوانینی ارائه می‌دهد درباره‌ی این‌که نقش و وظیفه‌ی زنان در خانواده، جامعه و حتی در محیط کارشان چیست. برای همین، یک «نت‌ورک» از خواهران مسلمان تشکیل دادیم و هدف نهایی‌مان این است که این خواهران و خانواده‌ها بتوانند بچه‌های خوب و مسلمانی به جامعه تحویل بدهند؛ برای مثال، در برنامه‌های‌مان از بچه‌ها دعوت می‌کنیم و می‌خواهیم که شعر یا نوحه بخوانند و امور فرهنگی دیگری انجام می‌دهیم. در این راستا، تمرکزمان این است که یک زن مسلمان باید چه روش و رفتاری داشته باشد؟ وظایف خانم‌ها در اسلام چیست و چه نقشی می‌توانند ایفا کنند؟ چگونه بچه‌های‌مان را یک مسلمان خوب، تربیت کنیم و به جامعه تحویل بدهیم.

همین‌طور مراکزی به نام مراکز آزادی داریم. هر کس می‌تواند در رابطه با اسلام، آزادانه در آن‌جا یاد بگیرد و سؤال‌هایش را بپرسد. یک وب‌سایت هم راه‌انداخته‌ایم به اسم اهل‌بیت رسول‌اللهh. وقتی در گوگل درباره‌ی شیعه جست‌وجو کنید، سایت‌های ‌منفی درباره‌ی شیعه می‌آید. ما به دو زبان انگلیسی و اسپانیایی این سایت را راه‌اندازی کردیم که به امید حق روزبه‌روز کامل‌تر خواهد شد.

در وب‌سایت «Shia Worldview.info» هم ما تبلیغ می‌کنیم و برای برنامه‌های جدید دعوت‌نامه می‌فرستیم؛ برای مثال، خیلی از اتفاق‌ها که در جامعه‌ی آمریکا می‌افتد، مردم نظرهای مختلفی درباره‌ی آن می‌دهند و دوست دارند بدانند نظر اسلام در این باره چیست؛ به همین‌ خاطر، با ما تماس می‌گیرند؛ برای مثال، درباره‌ی انتخابات آمریکا، استفاده از مواد مخدر، بهداشت عمومی، عدالت اجتماعی و... احتیاج داریم مقاله‌هایی نوشته شود تا نظر اسلام، درباره‌ی موضوع‌های مهم اجتماعی مشخص شود.

* چه انگیزه‌ای این‌قدر فعالیت‌های شما را هدف‌مند کرده است؟

به نظرم اعتقاد قلبی و درونی خیلی ‌مهم است. من یک مسلمان هستم و باید با اسلام زندگی کنم؛ یعنی هر آن‌چه در اسلام یاد می‌گیرم، بتوانم عمل کنم. دخترم را خیلی تشویق می‌کنم این راه را ادامه دهد. او مسلمان به‌دنیا آمده، هیچ‌وقت حرام نخورده، کار حرام انجام نداده و حتی به موزیک حرام هم گوش نداده است. روی‌کرد خانواده‌ی ما این است که به دنیا آمده‌ایم تا شرایطش را بهتر بکنیم و از دنیا برویم؛ تا بعد از ما جای بهتری باشد و ما در این بهتربودن، نقشی داشته باشیم. دوست داریم صحنه را طوری ترک کنیم که این سرنخ را به دخترمان بدهیم و از او بخواهیم آن را ادامه بدهد.

* خانم صبور! آن‌طور که فهمیدم شما فقط یک دختر دارید. می‌خواهم بپرسم بچه‌ها‌ی دیگر در خانه‌ی شما که هستند؟

ما قیّم این بچه‌ها شده‌ایم و از آن‌ها مراقبت می‌کنیم. در آمریکا اگر دولت ببیند که پدر و مادری نمی‌تواند از بچه‌هایش خوب نگه‌داری و مراقب کند، یا والدین معتاد باشند؛ این بچه‌ها را از والدین‌شان می‌گیرد. اگر خیلی بخواهد تخفیف بدهد، می‌گذارد هر بچه‌ای، هفته‌ای یک‌ساعت یا ماهی یک‌بار فقط یک‌ساعت پدر و مادرش را ببیند.

الحمدلله چندتا اتاق خواب داریم. با خودم گفتم: «چرا نتوانم این زندگی را که خدا به من داده با دیگران تقسیم کنم؟» دوست دارم این بچه‌ها را این‌جا بزرگ کنم و این‌قدر تربیت دینی به آن‌ها آموزش بدهم که اگر روزی از ما جدا شدند و چیز منفی درباره‌ی اسلام شنیدند، بگویند نه؛ ما با خانواده‌ی مسلمان زندگی کرده‌ایم و آن‌ها با ما خوب بودند. می‌خواهم این عشق و محبت به دین، در آن‌ها ریشه بگیرد.

* از این‌که زنان شیردل شیعه روزبه‌روز بر تعدادشان افزوده می‌شود به خودمان می‌بالیم. ان‌شاءالله در سایه‌ی خداوند منان، همیشه سلامت و هم‌چنان پرقوت و توانا باشید!

من هم خیلی خوش‌حال شدم که در برنامه‌ی ما شرکت کردید. امیدوارم روزبه‌روز خواهران شیعه هوشیارتر و فعال‌تر در صحنه‌ی اسلام حاضر باشند!