خرداد با همهی گرما و حرارتش، از سالها قبل سرمایی تلخ را تداعی میکند؛ سرمای تلخ بیعدالتی و ظلم به همنوعی که در همهجا قابلدرک و دیدن بود.
در جایی که کاخهای افراشته بر پایهی نابرابری و بر گُردههای نحیف مردمِ ستمدیده، آنان را از تابش آفتاب عدالت محروم میکرد.
در جایی که نمایندگان و سناتورها، به جای تسهیم و حقدادن به موکلانشان، بیشتر به دنبال سهمخواهی و امتیاز برای خود و اطرافیانشان بودند.
در جایی که وزیرانش به جای رسیدگی به امور ملت و تأمین رفاه و آسایس برای آنان، دنبال محکمکردن جایپایشان در تمامی مسندهای حکومتی و ارتقا به درجههای بالاتر نظام بودند.
در جایی که دیگر، دین در جایگاه اصول زندگی و هدایتکنندگی نبود و فقط در مداحیهایی که اول و آخرش، مدح شاه مملکت و نظام بود، گاهی نامی از ائمهf و پیامبرh برده میشد.
در جایی که دیگر مساجد، شاید در ظاهر جایی بودند برای عبادت و نمادی از مسلمانی؛ اما در اصل دیوار و احاطهای بودند برای آنکه اگر هم دینی هست، فقط و فقط در همان حصارِ مهجور بماند و در امور مردم و حکومت دخالت نکند.
در جایی که نیروهایی که خود مجری نظم و انتظام در جامعه بودند، بیشتر دنبال باجخواهی و بزرگکردن شکمهایشان بودند و به قولی، شریک دزد و رفیق قافله.
در بیخیالترین و خوشبینانهترین حالت، چشم بستن شاه بر آنهمه ظلم و جور، بیعدالتی، نابرابری و حقکشیهای مداوم از طرف ایادی و دستاندرکارانش در نظام شاهنشاهی، عذری بسیار بدتر از گناه عظیم آنان بود.
در آن ظلمتکده که فشارهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و از همه مهمتر ضددینی، تاب و توان ملت را بریده بود و عنقریب صدای شکستن استخوانهایشان به گوش میرسید، مردی از تبار عدالتخواهان و بصیران، پای به عرصه گذاشت و از زبان ملت جوردیده، غریو فریادش را به گوش دژخیمانی که خود را به ندیدن و نشنیدن زده بودند، رساند. مردی از تبار ابراهیم که در سیاهیِ نادانی آن زمان، بتهای وجودِ بتپرستان را شکست و وجود لایتناهی خداوند را در وجودشان برای آنان نمایان ساخت.
او از تبار موسایی بود که اعجاز عصایش، تمام کجفهمیها، خرافاتها و انحرافهای دینی را بلعید. او از تبار عیسایی بود که دم مسیحاییاش، تمام مردگانی را که به زندگی در قبرستان افکار و عقایدشان عادت کرده بودند، زنده کرد. او از تبار محمدیh بود که در نهایت تنهایی و نبودِ یار، میخواست با اعجاز قرآنش، پایانی بیمثال بر رسالت عظیم خداوند بر تمامی پیامبران باشد و پایههای دین و دینخواهی را با فرستادن سفیران به دیگر نقاط جهان، استحکام بخشد.
آری! او خمینی کبیرq بود که این سرمای تلخ را با تمام وجود حس کرده بود و میخواست که با گرمای تمامنشدنیِ دینخواهی، عدالتمحوری و ظلمستیزی، آن را محو و نابود سازد و ملت مظلوم و ستمدیده را از این سرمای تلخ، آزاد سازد و آنان را به زندگی متعالی در مدینهی فاضله، رهنمون سازد؛ اما این سرما، دوباره رخ نشان داد و آن عزیز را با دلی آرام و قلبی مطمئن، از این ملت جدا ساخت و سرمای خرداد را برایشان دوچندان کرد و تمام امیدشان به علی زمان معطوف شد.
حالا باید انتظار فرج از نیمهی خرداد کشید، تا بلکه گرمای ظهور موعود، بر این سرما فائق آید و روح و جان امت اسلامی را تسلی بخشد.
دبیرتحریریه