زمانی برای فراغت زنان


زینب بخشایش

مهندس محیط زیست

عصری که در آن زندگی می‌کنیم، عصر پیش‌رفت و فن‌آوری است. مانند دهه‌های قبل نیست که زنان خانه‌داری کنند و تنها به همسر و فرزندان قد و نیم‌قدشان برسند. امروز قشری از زنان یا شاغل‌اند یا وقت‌شان را صرف هدف و علاقه‌ای خاص می‌کنند. اگر هم جزو این دسته‌ها نباشند، باز رؤیایی در سر دارند و حاضر نیستند تمام روز در خانه بنشینند و به کارهای تکراری و روزمره بپردازند. علاوه بر این، ماشین‌های خانگی، بخش بزرگی از کارهای خانه را انجام می‌دهند و زنان فرصت بیش‌تری برای استراحت، تفریح و انجام کارهای گوناگون دارند. در کنار این، عده‌ی زیادی از زنان با بی‌حوصلگی و از روی عادت، به حق طبیعی‌شان برای استراحت، آموزش و لذت‌بردن از زندگی در زمان‌های مختلف بدون دغدغه‌ای خاص، فکر نمی‌کنند و هیچ برنامه‌ریزی‌ای برای استفاده از این وقت‌ها ندارند. آن‌ها با کارهای تکراری، فقط روزشان را شب و شب‌شان را روز می‌کنند.

در کنار این، چگونه سپری‌شدن وقت‌های فراغت فرزندان، به‌ویژه دانش‌آموزان نیز دغدغه‌ی بسیاری از مادران است. آن‌ها باید علاوه بر یافتن سرگرمی برای خود، سر ِفرزندان‌شان را نیز با برنامه‌ای که برای آموزش و پرورش آن‌ها باشد، گرم کنند تا بدین طریق، فرصتی مناسب برای بیرون‌آوردن سرِ فرزندان از گوشی‌های هوش‌مند، تبلت و رایانه داشته باشند و تنِ بی‌رمق آن‌ها را به جست‌وخیز و ذهن‌شان را با مسائل حقیقی آشنا کنند.

این را نباید از خاطر دور داشت که رسیدگی به فرزندان، وقت زیادی از مادران، به ویژه مادران جوان را خواهد گرفت؛ اما در این بین، سهم مادر از لحظه‌هایی که می‌توانست بدون حضور فرزندش، صرف علایق و سرگرمی‌های مربوط به خود کند، چه می‌شود؟ آیا او نیز باید مانند برخی از زنان، تمام ‌وقت و انرژی‌اش، صرف فرزند و کارهای منزلش شود؟ آیا فرصتی برای رسیدگی به خود، خلوت‌کردن و لذت‌بردن از وقت‌های ویژه‌ی خود را خواهد داشت؟ اصلاً زنان با این همه کاری که در منزل دارند، وقتی برای فراغت پیدا می‌کنند؟ این پرسش‌ها کنجکاوت می‌کند تا به زندگی دیگران سرکی بکشی... .

رکوردرت را شارژ کرده‌ای و آماده‌ای تا به میان زنان شهر بروی. دخترت را به مادربزرگش می‌سپاری و راهی لوکیشن‌های تصادفی‌ای می‌شوی که قرار است یکی‌یکی سرِ راهت ظاهر شوند.

روز- خارجی- پارک

در پارک که قدم می‌زنی، بانوانی را می‌بینی که با وسایل ورزشی درون پارک مشغول ورزش‌اند؛ اما نه! انگار از آن‌ها تنها برای نشستن و ور رفتن با موبایل‌ها یا تاب‌خوردن و گپ‌زدن با دوستان‌شان استفاده می‌کنند. به نیمکت‌های پارک که نگاه می‌اندازی، اغلب خالی‌اند و تک‌وتوک مرد و زنی روی آن نشسته‌ و در آفتاب لم داده است. پارک خلوت است. صدای جیک‌جیک گنجشک‌ها و جنبش آب‌ها در لابه‌لای صدای ترافیک و هیاهوی شهر گم شده است. به سمت زنانی که روی دستگاه‌های ورزشی نشسته‌اند، می‌روی.

تو: خسته نباشید. هر صبح این‌جا را برای ورزش انتخاب می‌کنید؟

او: (می‌خندد.) ورزش؟ آهان!... نه، نشستیم یک مقدار خستگی بگیریم.

تو: (می‌خندی.) جای جالبی رو انتخاب کردید... شما وقت‌های فراغت‌تان را چگونه سپری می‌کنید؟

او: خب من و دوستم هر دومون باشگاه می‌رویم و ورزش می‌کنیم... مسیر خانه تا باشگاه را هم پیاده طی کرده و طی این مدت با هم حرف می‌زنیم. اگر فرصتی دست بدهد با هم سفر هم می‌رویم. راستش درس و مشق بچه‌ها و کارهای همسران‌مان به آن‌ها اجازه نمی‌دهد تا همیشه ما را همراهی کنند.

تو: (از قضاوت عجولانه‌ات خجالت می‌کشی.) چه جالب! پس جای درستی را برای نشستن انتخاب کردید. جسارت من را ببخشید.

او: نه. اتفاقاً علاقه‌مندیم که با این وسایل کار کنیم؛ اما متأسفانه مسئولان فکر ما خانم‌ها را نکرده‌اند! راستش برای ما و خانم‌هایی که می‌شناسم، سخت است که جلوی دید عموم با این وسایل کار کنیم.

روز- خارجی/ داخلی- خیابان/ مغازه

بی‌هدف راه خیابانی شلوغ را در پیش می‌گیری. زنان و دختران جوان، بخش اعظم جمعیت درون پیاده‌روها را تشکیل می‌دهند. با نگاه به آن‌ها می‌توانی افرادی را که با جدیت مسیرشان را طی می‌کنند، از افرادی که محض سرگرمی و تفریح پا به خیابان گذاشته‌اند، تشخیص دهی. وارد یک پاساژ می‌شوی و به مغازه‌ها و فروشنده‌های‌شان نگاه می‌کنی. اغلب، زنان و دخترانی خوش‌پوش و آراسته‌اند که در پی جلب مشتری، چرب‌زبانی می‌کنند. پاساژ خلوت است و فروشنده‌ها دل و دماغ صحبت ندارند؛ اما با سماجت یکی را وادار به حرف‌زدن می‌کنی.

او: ای بابا خواهر! یک چیزی می‌گی‌ها... وقت‌های فراغت‌مان کجا بود؟ فقط یک صبح جمعه ا‌ست که آن هم باید تند و تند کارهای عقب‌مانده‌‌ی‌مان را انجام بدهیم و دوباره عصر، بکوب بیاییم مغازه که مبادا یک مشتری را از دست بدیم.

تو: خب این همه کار و مشغله حتماً دست‌مزد خوبی هم داره.

او: ببین خانوم!... هر جا که دیدی یک زن پشت دخل ایستاده، بدون که صاحب مغازه ترسیده یک مرد بیاره؛ چرا؟ چون مرد پول بیش‌تر می‌خواد... اگر پدر یا برادر من کار و بار درست و حسابی و حقوق درست و درمان داشتند که من عمرم را توی این دو متر مغازه تلف نمی‌کردم... .

تو: یعنی شما به خاطر بی‌پولی مجبورید از وقت استراحت و تفریح‌تان بگذرید؟

او: همه‌اش که این نیست؛ اما خب دوست دارم مستقل باشم و چیزهایی که دوست دارم و لازم دارم را بدون منت کسی بخرم.

تو: ارزشش را دارد؟

او: هیچ چیز ارزش تلف‌شدن عمر آدم را ندارد، آن‌هم بدون خوشی و با یک دنیا خستگی...؛ اما چاره‌ای نیست.

روز- خارجی- ورودی مسجد

اطلاعیه‌ای که روی تابلوی کنار مسجد می‌بینی، کنجکاوت می‌کند وارد شوی و سر و گوشی آب دهی. اطلاعیه‌ی مربوط به برگزاری کلاس‌های قرآنی و فرهنگی، هنری ویژه‌ی بانوان و آقایان در گروه‌های سنی مختلف است. وارد حیاط می‌شوی و ابتدا از طراوت و سرسبزی آن لذت می‌بری. حوض وسط حیاط و گل‌دان‌های اطرافش روحت را جلا می‌دهد. نگاهت به کفش‌های جفت شده‌ی زنانه‌ای می‌افتد که جلوی در مسجد ردیف شده‌اند. ضمن حرکت به آن سمت، دیوارنوشته‌های حیاط نیز توجه‌ات را جلب می‌کند. دوتا از آن‌ها احادیث مربوط به فراغت است. رسول خداh: «وقت‌های فراغت خود را غنیمت بشمارید، قبل از آن که آن را از دست بدهید (بحارالانوار، ج 77، ص 184).» امام علیa: «همراه با بیکاری، تمایل به خواسته‌های شیطانی حاصل می‌شود (غررالحکم، ح 9743).»

روز- داخلی- مسجد

زنان و دختران دور خانمی - که پیداست مربی‌شان است - حلقه زده‌اند و او حدیثی می‌گوید و آن را روی تخته یادداشت می‌کند. امام رضاa: «بکوشید که زمان‌تان را به چهار بخش تقسیم کنید: زمانى براى مناجات با خدا؛ زمانى براى تأمین معاش؛ زمانى براى معاشرت با برادران و معتمدانى که عیب‌های‌تان را به شما مى‌شناسانند و در دل، شما را دوست دارند و ساعتى براى کسب لذّت‌هاى حلال و با بخش چهارم توانایى و نیروی انجام وظایف سه بخش دیگر را تأمین کنید (فقه‌الرّضاa، ص 337).» بحث‌شان درباره‌‎ی برنامه‌ریزی و زمان‌بندی کارهاست. با پایان‌یافتن حرف‌های مربی، زنان صلوات می‌فرستند و کلاس‌شان تمام می‌شود. جلو می‌روی و پرسش‌هایت را از خانمی خوش‌پوش و خنده‌رو می‌پرسی.

تو: چند وقت است که در این کلاس‌ها شرکت می‌کنید؟ راضی هستید؟

او: دو روز از برگزاری این دوره می‌گذرد؛ ولی چون سال قبل هم شرکت کرده بودم، راضی‌ام و در زندگی به دردم می‌خورد. هم خودم در کلاس‌ها شرکت می‌کنم، هم دخترانم. آن‌ها دبستانی‌اند و ساعت برگزاری کلاس‌شان با ما یکی نیست؛ اما با علاقه راهی مسجد می‌شوند.

تو: واقعاً؟ پس علاقه‌مندند که به جای کلاس‌های ورزشی و هنری در این کلاس‌ها شرکت کنند؟

او: بله! برای بچه‌ها سرگرم‌کننده و آموزنده ا‌ست. این‌جا به بچه‌ها شعر، کاردستی، قرآن و حدیث یاد می‌دهند؛ برنامه‌های ورزشی هم دارند. جلسات‌شان زمان‌بندی دارد و در هر زمانی، یک برنامه‌ی سرگرمیِ آموزشی دارند.

مربی به سمت در خروجی می‌آید. از این خانم جدا می‌شوی و خودت را به مربی می‌رسانی.

تو: هدف‌تون از برگزاری این کلاس‌ها چیست و چه برنامه‌هایی دارید؟

مربی: خب هدف امر به معروف است و برای پُرکردن وقت‌های فراغت شهروندان. ما در این کلاس‌ها بحث‌های ضروری روز را هم‌گام با مسائل دینی و قرآنی مطرح می‌کنیم تا هم خانم‌ها در جریان اخبار روز باشند و هم بدانند نظر خدا و رسول، درباره‌ی پاره‌ای از مسائل چیست. در کنار این، درباره‌ی خانواده - که اصلی‌ترین نهاد اجتماع است - و همسر و فرزندان حرف می‌زنیم و مشاوره می‌دهیم. برنامه‌های جنبی هم داریم، مثل حفظ قرآن و حدیث، مسابقه و فعالیت‌های گروهی؛ روز آخر هم همگی را می‌بریم اردو که با خاطره‌ای خوش تابستان‌شان را به پایان برسانند.

روز- خارجی- محوطه‌ی مجتمع مسکونی

دخترت را از خانه‌ی مادربزرگش برداشته‌ای و با هم، با قدم‌هایی آهسته و بی‌شتاب، وارد محوطه‌ی مجتمع می‌شوید. خانم‌های همسایه طبق معمول، درون فضای سبز محوطه، دور یک‌دیگر جمع شده‌اند و در حال صحبت هستند. بچه‌ها نیز دور و بر آن‌ها مشغول دویدن و بازی کردنند. یکی از زن‌ها تو را می‌شناسد و دعوتت می‌کند به جمع‌شان ملحق شوی.

تو: نه! ممنون، کار دارم.

زن همسایه: وا!... چه‌کار داری این موقع شب؟ بیا یک‌کم کنار ما بنشین.

زنی دیگر: مثل من و تو که بیکار نیست؛ بگذار بره دنبال کارش.

زن همسایه: وا!... همه‌اش که نباید بند کار باشه (در حالی که باقی‌مانده‌ی چای فلاسک را همراه با تفاله‌هایش، درون یک لیوان سرنگون می‌کند)، بیا بشین یک کم استراحت کن...

نگاه دخترت در پیِ بازی بچه‌هاست. فرصت را مغتنم می‌شماری. می‌فرستی‌اش سمت بچه‌ها و خودت وارد جمع زنانه‌ی‌شان می‌شوی. سه زن، هر سه با تیپ و لباس‌هایی شبیه به هم با روحیه‌هایی نزدیک به هم؛ الهه، فاطمه و سهیلا. سهیلا لیوان چای را دستت می‌دهد.

سهیلا: ما هر شب این‌جا جمع می‌شیم؛ وقت داشتی بیا دور هم باشیم.

فاطمه: آره! چیه تو خونه می‌شینی؟ بیا لب این حوض، یه‌کم دلت واشه.

تو: شما وقت فراغت دارید؟

سهیلا: (می‌خندد.) تا دلت بخواد.

صدای جیغ یکی از بچه‌ها، الهه را از جا بلند می‌کند تا برود دنبال آرام‌کردن فرزندش.

تو: چه جالب! خب در این وقت‌ها چه‌کار می‌کنید؟

فاطمه: صبح بچه‌ها را می‌فرستیم مدرسه و غذا را بار می‌گذاریم؛ بعد سه‌تایی می‌رویم بیرون. به اسم خرید؛ ولی بیش‌تر برای این است که با هم باشیم و حرف بزنیم. یک وقت‌هایی می‌رویم باشگاه، یک وقت‌هایی اگر حال و حوصله داشته باشیم، می‌نشینیم پای قلاب‌بافی.

سهیلا: ظهر هم ناهار بچه‌ها و آقا را آماده می‌کنیم. بعد به بچه‌ها و درس و مشق‌شان می‌رسیم. از کسب و کار آقا می‌پرسیم و با هم حرف می‌زنیم. شب هم بچه‌ها را می‌آوریم پایین؛ هم سرِ آن‌‌ها گرم می‌شود، هم سرِ خودمان.

الهه سرمی‌رسد و وارد بحث می‌شود.

الهه: من قبلاً یک آدم دائم‌التکرار بودم. همه‌اش توی خانه بودم و از صبح تا شب دنبال کارهای تکراری؛ بشور، بساب، بپز، بخور و بخواب. از وقتی که سه‌تایی با هم دوست شدیم، هم سرحال‌تر شده‌ام، هم واقعاً زندگی‌ام برنامه دارد.

تو: یعنی برای با هم بودن‌تان برنامه‌ریزی کرده‌اید؟

فاطمه: تقریباً. ما هفته‌ای یک‌بار خانوادگی می‌رویم کوه. یک‌روز در هفته بچه‌ها را می‌بریم پارک؛ حتی به سفرهای کوچک و نزدیک می‌رویم و در روحیه‌ی تمام خانواده‌مان اثر دارد. از خمودی و افسردگی‌ در خانه‌های ما خبری نیست. بچه‌ها را تشویق می‌کنیم به جای این‌که با کامپیوتر و تلویزیون سرگرم شوند، بیایند توی محوطه و با هم‌ بازی کنند.

الهه: تأکیدمان هم روی بازی‌هایی‌ است که تحرک داشته باشد و باعث رشد جسمی و فکری بچه‌ها بشود.

تو: در این میان سهم همسران‌تان چیست؟

سهیلا: هوای آن‌ها را هم داریم. تا ظهر سرِ کارند؛ بعدش هم ناهار و استراحت. بعد از آن، چند ساعتی در خانه با هم هستیم و با بچه‌ها سرگرمیم...

الهه: خوش‌بختانه رابطه‌ی شوهرهای‌مان هم با هم خوب است! سه‌تایی شان را فرستادیم باشگاه. الآن دیگر باید پیدای‌شان شود.

تو: پس با این حساب دیگر وقت خالی ندارید؟

فاطمه: خیلی وقت‌ها می‌شود که از همین کارها هم خسته می‌شویم... دل‌مان می‌خواهد سه‌تایی برویم کویرنوردی یا یک مسافرت خاص؛ مثلاً طبیعت‌گردی؛ ولی این چیزها مال خارجی‌هاست، انگار!

الهه: این برنامه‌ها در ایران هم هست...؛ ولی قیمت‌ها بالاست، وسایل و تجهیزاتش هم گران است.

سهیلا: پارسال یک مجتمع فرهنگی پیدا کردیم تا دوره ببینیم و سرمان گرم شود؛ آن‌قدر مسیرش دور بود که کلاً بی‌خیال شدیم.

شب- داخلی- خانه

دخترت را نشانده‌ای پای دفتر نقاشی‌اش و او را با مدادهای رنگ و وارنگ و یک کاغذ سفید، تنها گذاشته‌ای تا پرنده‌ی ذهنش را پَر دهد و باغ و بستان زیبایش را رنگ بزند. بوی غذا، خانه را پُر کرده و تو جلوی رایانه نشسته‌ای و در دنیای مجازی، گشت می‌زنی. سازمان وزارت کشور، برنامه‌ریزی وقت‌های فراغت را انجام داده است و نهادهایی چون وزارت آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزارت ورزش و جوانان، سازمان تبلیغات اسلامی و... در این‌باره فعالیت دارند. از نهادهای خصوصی که بگذریم، نهادهای دولتی اغلب برنامه‌ریزی‌شان برای فصل تابستان است یا حداقل در ذهن ما این‌گونه ثبت شده است. در فصل تابستان است که کلاس‌های تابستانی دایر شده و از افراد نام‌نویسی می‌کنند. هرچند فراغت افراد در این فصل از سال بیش‌تر است؛ اما نباید از خاطر دور داشت که انسان در هر سنی که باشد در طول روزش، زمانی برای فراغت دارد نه در یک فصل از سال... .

فراغت هم همان‌طور که از نامش پیداست فقط تفریح، بازی و سرگرمی نیست. می‌تواند هر کار خصوصی و گروهی که دغدغه‌ی ذهنی‌ات را کم کند و برایت آرامش بیاورد، باشد؛ می‌تواند یک برنامه‌ی ورزشی باشد، یک مسافرت، فراگیری یک هنر یا حرفه، تماشای تلویزیون، حتی هم‌صحبتی با اعضای خانواده، دوست و آشنا... . آن‌چه در این میان مهم است همان برنامه‌ریزی صحیح و استفاده‌ی حداکثری از این وقت‌ها برای آسودگی خیال، فراغ بال و چه‌بسا یادگیری و آموزش است.

کلید، در قفل می‌چرخد و آقای خانه، خسته از در وارد می‌شود. شامش را که جلویش می‌گذاری، برایش از نحوه‌ی گذران روزهای آینده حرف می‌زنی. از این‌که تصمیم گرفته‌ای دخترتان را در کلاس‌های فرهنگی، هنری، قرآنی مسجد محل، ثبت‌نام کنی تا هم به درد امروزش بخورد، هم توشه‌ای باشد برای فردایش. از نقشه‌هایی که برای تک و توک زمان‌های فراغت‌ مرد خانه‌ات کشیده‌ای، تا از رخوت و تکراری‌بودن روزهایش کم شود. آقای خانه از تصمیم خودت می‌پرسد و تو با تمام درگیری‌های کار خبرنگاری، مشتاقی تا فرصت همراهی با فرزندت را از دست ندهی.

شب- خارجی- خانه/ تراس

دخترکت خواب است. پیشانی‌اش را می‌بوسی و گونه‌اش را نوازش می‌کنی. خیالت از بابت سرگرمی و هدر نرفتن وقتش در تابستان راحت شده است. می‌روی درون تراس و به آسمانی که نمی‌توانی رنگش را تشخیص دهی، چشم می‌دوزی. به ستارگان ناپیدایی خیره می‌شوی که گاه‌گاهی از بین برج‌های سر به فلک کشیده، رخ می‌نمایانند. دقیق که می‌شوی، آن ستاره‌ی چشمک زن، هواپیمای چشم قرمزی‌ است که برای رسیدن به مقصد، غرش‌کنان ابرها را می‌شکافد و طاق آسمان را طی می‌کند. محوطه‌ی مجتمع، زیباست! فواره‌ی حوض، کیفش کوک است و قطرات آب را بغل‌بغل بالا می‌اندازد و در دامان حوض رهای‌شان می‌کند. طفلت که پیداست از درک این منظره حظ برده، لگدی می‌پراند. می‌دانی فراغت هرچه که باشد و در هر جا، هرگونه که سپری شود، بخش اعظمش در ارتباط با روح سبز و جاودانه‌ی طبیعت است؛ پس برای کم‌ترشدن دغدغه‌ی فردای نسل‌های بعدی‌ات، حُرمتش را پاس بدار.