اکرمسادات هاشمیپور
پروردگارا! شب از نیمه گذشته و من همچنان منتظرم
همچنان منتظر در غروب ماندهام
شب از نیمه گذشته و آسمان هنوز
مات نگاه من است
بیآنکه خورشیدی بیاید
کمیل نخوانده بهخواب رفتهام
خواب سرد زمستان در پاییز
پروردگارا!
این انتظار یک صبح نیست
انتظار یک همسایه نیست
غربت مدام است و تنهایی بیپایان
و دلتنگی دلتنگی دلتنگی
اصرار اصرار اصرار
خداوندگارا!
در نبودنش
شبها میگذرند و صبحها خسته و بیتابند
کجاست وعدهگاه آفتاب
کجاست شورش کلمه
و کی میروید از دل برکه
ماه
همچنان منتظرم