سید‌علی‌اصغر موسوی

فصل سردی را که در خود آسمان، تقدیر داشت
هر که می‌آمد به میدان، جرئت تکبیر داشت

می‌شکست اندوه‌ها در بغض‌ها، در اشک‌ها
قطره قطره، شبنم رخساره‌ها تکثیر داشت!

وسعت اندیشه‌ها، اما میان مویه‌ها
مثل خورشید و شفق، تصویر عالم‌گیر داشت

عشق وقتی بال‌ها را می‌گشود از روی خاک

ارتفاع هر عروجی، فرصت تصویر داشت

نقش قرآن در دل و بر لب نوای کربلا

خون‌نگاری‌های میدان جای صد تفسیر داشت

کودک و پیر و جوان، سرمست از جام بلا
حلقه‌ی رندان اگرچه بود، اما پیر داشت!

پیر با آیینه‌ی خود، خشت‌ها را می‌گداخت
بس که گرمای وجودش بر جهان تأثیر داشت

با همان آیینه آمد، با همان آیینه رفت
حیرت ما اندکی فرصت در آن تقدیر داشت

تونس و مصر و یمن، لیبی، فلسطین و حجاز
بعد از این، باید پی اندیشه هم، تدبیر داشت

بعد از این مستور و مست از وحشت شب فارغ‌اند
بعد از این صبحی دگر، خواهد به لب تکبیر داشت!

 

خاطرات ناب            
بعد از این با یاد تو، مهتاب میماند به جا
کهکشانی شعله، در سیماب میماند به جا
بعد از این شوری سراپا گرم از احساسها
در زلال گریههای آب، میماند به جا
غفلت آیینان آیینه شکن را، فهم نیست
از شهود آن چه در محراب، میماند به جا
شعله خویان را بگو در سینهی پروانهها
از جماران خاطراتی ناب، میماند به جا
فصل بیداری خدایا، چشمهامان را مبند
کاروان با غفلتی، در خواب میماند به جا!
بعد از این در خاطر هر شب شکن، تا صبح وصل
آسمانی تا ابد مهتاب، میماند به جا!