نوری به بلندای ابدیت


معصومه موسوی

خاک و افلاک، کائنات و کهکشان، عرش و فرش سایه‌نشین نور و رحمت چشمه‌ی زندگی می‌شوند. آری! این نور که فانوس چشم‌انتظاری بر چشم‌خانه‌ی روزهایی می‌آویزد که به سمت رستاخیز می‌روند، از قنوت دستان خاتم‌الاوصیاk می‌درخشد؛ نوری تا ابدیت و برای ابدیت، تمام سیاهی‌ها را روشن خواهد کرد و پلیدی‌ها از چهره‌ی روزها خواهد زدود. آری! اوست ماهتاب دل‌فروز شب‌هاى سیاه فتنه و ظلم؛ اوست طراوت روزگار، شادابى زمان و سرّ سرسبزى دوباره‌ی تاریخ؛ اوست بهار مردمان و سرفصل شکوفایى انسان!

***

گویی انتظار، دنباله‌دارترین واژه در قاموس هستی است. هر روز به امید پایان غیبت، دوان‌دوان رد می‌شود تا به استقبال جمعه‌ها برود و اما غروب جمعه که می‌شود، غربت‌گاهانی از ناامیدی ناباورانه، به بدرقه‌ی روز می‌نشینند! امتداد روزهای بی‌رنگ از ظهور، برای صاحب‌دلانی دلداده، یعنی چشیدن طعم انتظار از پشت پلک‌های یعقوبd! این انتظار، ترجمان زیبای همان عشق ازلی است در دل بنده‌هایی که عاشق موعودند. عشق، همیشه یک‌سان عمل نمی‌کند، از یکی چشم انتظار می‌سازد و از دیگری فراموش‌کار. مقصر ماییم که در کویر روزمرگی خود، محراب اشک را از خاطر برده‌ایم. مقصر ماییم که در برابر ظلم و نیرنگ دنیا تسلیم شده‌ایم. مقصر ماییم که ندبه‌هامان را در فراموشی خواب از یاد برده‌ایم. شاید اگر با دل خود برخیزیم و قنوتی به رنگ عشق بگیریم آن‌گاه از زمزمه‌ی چشم‌هامان، زمزمی از معجزه برپا خواهد شد.

آری! ظهور خواهد کرد او که هم‌چون خضر، راهنمای عالم امکان است و شمشیرش مانند ذوالفقار علیa است، با دو لبه؛ یک لبه‌ که حکمت را بیاموزد و لبه‌ی دیگر که مستکبران و ظالمان را نابود کند.

ظهور خواهد کرد تا دگرباره مانند خاتم عشق، امر به معروف و نهی از منکر را ضمیمه‌ی اسلام کند و غربت حق و عدالت را فریاد. خواهد آمد تا پیراهن آرامش و آسایش بر تن دلواپسی‌های کودکان کند؛ کودکانی که یک روز در فلسطین و دگر روز در یمن مانند عروسکی در آغوش موشک و خون به خواب می‌روند. خواهد آمد تا حصارهای فاصله بین فقیر و ثروت‌مند را بشکند. خواهد آمد تا از گلستان بهشت، یگانه گل زندگی را بچیند. انسان را از زنجیرهای درهم‌تنیده‌ی گناه، رها کند. شرک را به دیار نابودی بفرستد. ابراهیم زمانه باشد و زمین را سرشار سازد از عطر نفس‌های عارفان و عاشقان خداوند.