علیاصغر موسوی
جهان بر سریر آفرینش آرام نگرفته بود که کمبودی فضای هستی را فراگرفت و نگاهها را به سمت ذات مقدس معطوف کرد. گویی هستی، خود از درونش به فریاد آمده است:
کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همیگوید سخن!
آری، تمام هستی از ریز و درشت، از فوتونها تا مولکولها، از مولکولها تا سلولها، از جسمها تا جانها، همه و همه معطوف نظر «جان جانان» شدند تا برای این همه شگفتی، «خوبان» بیافریند! خوبان! یعنی بهترینان؛ یعنی: کاملترینان! یعنی: جلوهی خاص جمال، جلال و کمال! یعنی: محمد(ص)، علی(ع)، زهرا(س)، حسن(ع) و حسین(ع)! آنگاه مفعول زیبایی از «میم» محمد(ص) تا «نون» حسین(ع)گسترهی هستی را فراگیرد و انسان با وجود آنان، در آینهی هستی خود را «من» بنامد! من یعنی؛ وامدار «منت» خدای سبحان؛ یعنی: ادامهدهندهی شیوهی خوبان، که اگر «خوبان» نیز در چرخهی آفرینش قرار نمیگرفتند، زمین هیچ لطافتی نداشت و کسی به اعتبار عشق ایمان نمیآورد! اگر خوبان نبودند، کسی برای خوبیها شعر نمیسرود! کسی عاشورایی نمیشد و کسی «حسین»a را نمیشناخت!
و خداوند امام حسینa را آفرید! از آدم تا خاتم، از جن تا انسان، از خاک تا افلاک، از ذره تا حجم، از جسم تا جان، همه و همه از شنیدن نام حسین(ع)و مرام حسین(ع)به شگفتی درآمدند و خداوند برای «قرآن» قرینهای آفرید تا «فرقان» ایمان باشد.
حسین(ع) آمد تا خون، خون خدا شود!
حسین(ع) آمد تا کربلا، دشت خشکیده، رخ لالههای خونین را بیاراید!
حسین(ع) آمد تا عظمتِ سر، حتی روی نیزهها معلوم شود.
حسین(ع)آمد تا بهشت بهانهای برای پذیرایی از «خوبان» داشته باشد!
حسین(ع)آمد تا کشتی نجات بیناخدا نماند.
حسین(ع)آمد تا چلچراغ هدایت، خاموشی نگیرد.
و حسین(ع)آمد تا بهترین تصویر آسمان و زمین را با خون «علیاصغر»a نقاشی کند.
همهی هستی عاشقانه و مشتاقانه در گوش یکدیگر جار میزنند:
«حسین(ع)آمد! میوهی آفرینش آمد!»