نوع مقاله : ماجرای واقعی
براساس داستان واقعی زندگی< میترا>و<سروش>
چگونه حرف بزنم تا گوش شوی!
سیدهطاهره موسوی
میترا صدای موسیقی را زیاد میکند. اسپری را در هوا میپراکند تا پژواک عطرش، آرامش را در جایجای خانه بنشاند. شام را از رستوران سفارش میدهد و پیراهن بنفشی را که سروش برای روز تولدش خریده، میپوشد و رنگ و لعابی به صورتش میدهد. همۀ آشفتگیها را با نفسی از عمق خودباوری، از خود دور میکند و بارها برای خودش تکرار میکند که خوشسخن است، خوشصداست، خوشچهره است. حرفهایی را که میخواهد در گوش سروش بزند، با خود مرور میکند که ناگهان صدایی مثل صدای دوبس در سیستم هزارباندی، در سرش میپیچد. بلند میشود و موبایلش را سایلنت میکند تا صدای پیامهای تلگرام دلهره به جانش نیندازد. بس که هربار با صدای پیام گوشی سروش استرس گرفته، حتی به گوشی خودش هم که پیام میآید، انگار تمام تمرکزش مثل عطر اسپری از هم میپاشد! صدای موسیقی را هم از گوشهایش میگیرد و باز هم با خودش حرفهایش را مرور میکند. انگار بهاندازۀ یک سال، در صندوقچۀ دلش حرف تلنبار شده و هربار که قفل صندوقچه را شکسته، حرفها فقط در گلویش بغض شده و با اشکهایش پرواز کردهاند. دیگر روزهاست که نمیخواهد از لباس، طلا، وسایل آرایش، رنگ مو، تیپ، اتفاقات محل کار و حرفهای مادر و خواهر، تعریف کند؛ فقط دلش میخواهد حرفهای دلش را بزند؛ حرفهایی که از زبان او در گوش مردش جاری شوند. آنقدر سر گفتن حرفهایش از همسرش بیمحلی دیده که هرچه کلمات و احساسش را گلچین میکند، باز خاطرهها دورهاش میکنند و صدای آوار فروریختنهایش را در خود احساس میکند. او هم خودش را مثل مادرش میداند و سروش را مثل بابایش که همیشه خستگیهایش را به خانه میآورد و نه فقط گوش شنیدن برای حرفهای مادر، که برای حرفهای میترا هم نداشت و آخر هم میگفت: «شما حرفزدن بلد نیستید.» سروش هم مثل او وقتی به خانه میآید، نه فقط گوش که هوش هم برای شنیدن حرفهای میترا ندارد و خواب یا حرفهای موبایل را به او ترجیح میدهد؛ شاید حرفهای میترا هم برای سروش شنیدنی نیست! میترا که یک روز ایراد را از صدایش دانسته و یک روز از مدل حرفزدنش، بیکار نمانده و گواهینامۀ دورههای سخنوری و صداسازی را گرفته است و آنقدر مطالب کلاسها را مرور کرده که همه را حفظ شده؛ طوری که خودش میتواند سخنران یا دوبلور شود. از حرفهای عاشقانه و احساسی بگیر تا شعر، جک و مطالب انرژیدهنده را از بر است تا هنگام حرفزدن با سروش، از آنها استفاده کند. کم مانده دیکشنری کلمات را از روی حرفهای او بنویسند؛ بس که بدون کلمات تکراری حرف میزند! ولی هنوز هم نمیداند باید دربارۀ کدام موضوع مورد علاقۀ سروش حرف بزند تا او کمی به حرفهایش گوش دهد. حتی بارها از خودش و حرفهای دلش هم گفته؛ ولی مردش ذرهای جذب حرفهایش نشده است. شاید هم نمیداند چطور باید حرفهای دلش را بگوید؛ ولی این را خوب میداند که هرگاه حرفهایش را نگفته، غرغرهایش شروع شده است. میترا خسته شده از این همه خلأهای عاطفی که روح و روانش را میخورد. بعضی از حرفهایش را بارها به دوستان صمیمیاش گفته؛ ولی همۀ حرفهای احساسی و عاشقانه، نشنیده در دلش ماندهاند. انگار دارد کپک میزند! دلش میخواهد با مردش، دربارۀ همۀ عقایدش حرف بزند؛ ولی وقتی او گوش نمیکند، باید سکوت کند. روبهروی آینه میایستد و امتحانی با خودش حرف میزند. نمیداند باید هیجانی حرف بزند یا آرام باشد. هنوز بعد از دهماه نامزدی و یکسال زندگی با همسرش، نمیداند سروش چه مدل حرفزدن را دوست دارد. فقط دوران نامزدی و روزهای اول زندگی، مردش حرفهای او را گوش میداد. شاید هم آن روزها حرفهایش برای او تازگی داشت! یادش میآید آن روزها وقتی از ویژگیهای مردش برایش تعریف میکرد، خوشش میآمد و به همۀ حرفهایش گوش میداد. هنوز برق نگاه سروش در خاطرههایش میدرخشد؛ ولی حالا هرچه از او تعریف میکند، مردش ذرهای گوش نمیدهد. شاید تعریفهایش هم تکراری شدهاند! حسرت خندههای سروش و ذوقهای چشمان منتظر واژهاش، وقتی به میترا نگاه میکرد، مثل عقدهای تمام جانش را گرفته است.
این روزها هر وقت میترا سرشار از شادی و انرژی حرفهایش را شروع میکند، با سکوت چشم و زبان سروش لال میشود و حسرتها دورهاش میکنند و دلش میخواهد هیچوقت نمیتوانست حرف بزند تا کلماتی که در گلویش ماندهاند، با بغضهایش خفهاش نکنند.
میترا از محاصرۀ فکرهای بیروحی که دورش میچرخند بیرون میآید، سراغ دفتر خاطراتش میرود و حرفهایش را مرور میکند. نمیداند به حال و روز خودش بخندد یا گریه کند. ارتباط کلامی او با سروش، آنقدر سخت شده که انگار برای یک حرفزدن معمولی، مجبور است مثل بازیگرها نقش بازی کند و دیالوگهایش را از بر کند. سروش که در را باز میکند، میترا دفترش را زیر تخت قایم میکند و با کلمههایی که با افکت صدا کادوپیچ کرده به استقبالش میرود؛ ولی او فقط سلام میکند و روی مبل لم میدهد. میترا موسیقی را روشن میکند. سروش میگوید: «خاموش کن از دیشب که کشیک داشتم خیلی خستهام. کی شام میدی؟»
میترا با سینی آبمیوه روبهرویش مینشیند و میگوید: «خسته نباشی عزیزم! جونت سلامت! ممنونم که برای زندگیمون تلاش میکنی! بخور نوش جونت! منم تا برسم خونه، ساعت پنج شده بود. یه چرتی زدم تا خستگیم دربیاد.»
سروش موبایلش را درمیآورد و میگوید: «اینم شد شام؛ اگه سفارش ندادی، خودم بزنگم.»
میترا لبخند میزند و میگوید: «عزیزم سفارش دادم. اگه یه چرتی بزنی، میرسه.»
سروش پیامهای همکارهایش را میخواند و میگوید: «گفتم شام!»
صدای دوبس پیامهایش در سر میترا میپیچد؛ ولی نفسی عمیق میکشد و میگوید: «عزیز دلم! میدونی من اول عاشق غرورت شدم، بعد...» هنوز حرفش تمام نشده که سروش به بهارخواب میرود. سر سروش پر از صداست و فقط سکوت میخواهد. از صبح آنقدر حرف زده و حرف شنیده که واژهساز زبان و آوازگیر گوشهایش پر شده است. زنگ که به صدا درمیآید، سروش میرود تا شام را تحویل بگیرد و میترا سالاد و ژله را از یخچال بیرون میگذارد؛ ولی خبری از شام نیست. شبنم و آرمان آمدهاند. شبنم که مدتهاست از مشکل میترا و سروش باخبر است، حالا شبنمنیوز شده و آنقدر عجله دارد که امان نمیدهد، میترا آماده شود و از اتاق بیرون بیاید. به اتاق میرود تا مثل ارشمیدس، راز سربهمهر حرفنزدن سروش را که کشف کرده برایش بگوید.
میترا روبهروی پرترۀ عروسیشان ایستاده و نگاهش گاه به شبنم و گاه به دور پرتره میچرخد. شبنم فیلم را نشانش میدهد و میگوید: «امروز که آرمان بهخاطر انتقالیش داشت با همکارهاش خداحافظی میکرد، فیلم و عکس گرفت. ببین تو همۀ عکسها و فیلمهای یادگاریش، سروش داره با این دوتا همکار خانمش حرف میزنه. از آرمان هم که پرسیدم، گفت اکثراً با هم صحبت میکنند.»
میترا فامیلیشان را میپرسد. باورش نمیشود که همۀ سکوتهای شوهرش زیر سر دو همکارش باشد. باورش نمیشود آنقدر سر کار با همکارهایش گرم است که وقتی به خانه میآید، گرمای حرفزدن با زنش را از یاد میبرد. باورش نمیشود همسرش بهای مفتگویههای ارزان دیگران را با نگاه و خندههایی میپردازد که برای میترا بهاندازۀ دنیا میارزد.
شاید هم تقصیر خودش است و اوایل ازدواج، آنقدر از تکتک همکارهایش یا از خاطرات تلخ گذشتهاش میگفت که حوصلۀ سروش از حرفهایش سررفت و برای همیشه، تصمیم گرفت دیگر به حرفهایش گوش ندهد. کاش از اول میدانست که نباید حرفهای بیاهمیت را به سروش بگوید! شاید در آن صورت، اینقدر دل مردش از حرفهایش سیر نمیشد!
میترا نمیداند چطور تحمل میکند شبنم و حرفهایی را که در گوشش پچپچ میکند تا میروند. هنوز ظرفهای میوه را جمع نکرده، از سروش دربارۀ همکارهایش میپرسد و برایش میگوید که فکر میکند با آنها رابطه دارد. سروش میگوید که تنها همکار و دوست اجتماعی هستند؛ ولی میترا قانع نمیشود و از او میخواهد تا تمام شبکههای اجتماعی و پیامهای موبایلش را نشان دهد. هرچه موبایلش را میگردد، میبیند آن دو همکار خانمش، برایش در تلگرام پیامهای خندهدار، هنری و... میفرستند. هیچکدام از پیام و پستهایشان، رنگ و بوی حرفهای احساسی را ندارد. وقتی سیر و سیاحت موبایل سروش تمام شد، میترا از او میپرسد: «پس چرا برای شنیدن حرفهای من وقت نمیذاری؟»
- آخه تو همهش حرفهای تکراری میزنی! یه مدت که همهش حرفات دربارۀ دیگرون بود؛ بعد گیر دادی به ظاهر، مد و... یه مدت هم با صدای بیانرژی و ناراحت، یهریز فقط از دلتنگی حرف میزدی؛ انگار که من قلۀ قاف میرم سر کار و تا برگردم یه سال میشه! یه مدت هم حرفهای ناامیدانه و غرغر. همهش انرژی منفی. همۀ انرژیهای مثبت من رو ازم گرفتی.
- خوب من که دیگه خیلی وقته مدل حرفزدن و آهنگ صدام رو عوض کردم؛ ولی تو اصلاً نمیخوای صدای منو بشنوی. خندهدار حرف میزنم، نمیخندی. عاشقانه حرف میزنم، گوش نمیدی؛ حتی نمیذاری من حرف دلم رو بزنم!
- حرفهای دل تو فقط دوتا جملۀ اولش شنیدنی و احساسیه؛ همین که گوش کردم، فوری به گله و شکایت میرسونیش.
- خب تقصیر توئه! تو کاری کردی که من از حرفزدن باهات استرس بگیرم. همهش فکر میکردم خودم مشکل دارم. خوبه فهمیدم همۀ این مشکلمون هم به خاطر اینه که با همکارهات تو محل کار، بیش از حد حرف میزنی.
- نخیر، اصلاً ارتباطی به اونا نداره. من میرم بخوابم، حوصله ندارم!
البته سروش خودش هم میداند اگر با همکارهایش در محل کار فقط دربارۀ موضوعات کاری حرف بزند و کمتر گپ بزند، دلش برای حرفزدن با میترا بیشتر تنگ خواهد شد؛ آن هم به شرطی که میترا بتواند دنیای مطلوب و شنیدنی شوهرش را بشناسد. سروش به اتاق میرود و میترا توی سالن مینشیند و شام هم، مثل حرفهای ناگفتهشان روی میز میماند و یخ میزند.
با سپاس از: دکتر حمیدرضا شیری
کارشناسی داستان
چرا مردها حرف نمیزنند و چرا گوش نمیکنند؟ این دو سؤال را خیلی از خانمها دارند و جوابهای مختلفی برای آن وجود دارد. نخست دلایل حرفنزدن مردها را فهرست میکنیم و سپس عواملی که آنها را از گوشکردن به حرفهای همسر بازمیدارد.
چرا سکوت؟
- ممکن است مردی درونگرا باشد و از گفتن همۀ جزئیات، حوصلهاش سربرود.
2. ممکن است خاطرۀ خوبی از گفتوگو با همسر ندارد و پایان بسیاری از گفتنها به مشاجره ختم شده است.
3. شاید مردی است که دربارۀ افشای اطلاعات شخصی ـ هرچند بهظاهر کماهمیت ـ حساس است.
- شاید خانم فضای گفتوگوی زیادی با دوستان و خانوادهاش دارد و مرد نیازی به صحبت با همسرش نمیبیند.
5. ممکن است خودباوری مرد در حرفزدن کم شده باشد؛ چون مرتب برچسب تو همیشه ساکتی به او خورده است.
6. ممکن است مرد با خطاهای شناختی و تصورات قالبی در ذهنش قلاب شده؛ مثل اینکه زنها را رازدار نمیداند.
- ممکن است مرد تصور میکند که درک متقابلی از صحبتهای او وجود ندارد.
8. شاید خانم، حرفها و اطلاعات قبلی را که از شوهرش شنیده، به رخ او کشیده باشد.
- شاید مرد، مهارتهای کلامی خوبی ندارد.
- شاید محیط کاری و شغل آقا، بهگونهای است که بهاندازۀ کافی مشغول صحبت در طول روز است.
- شاید با مقیاس مردانۀ خودش، به جریان گفتوگو نگاه میاندازد که به او میگوید: آرامش در سکوت است.
- شاید صحبتها به گناهانی مثل غیبت دیگران ختم میشوند و مرد از آن هراسان است.
چرا نشنیدن؟
- ممکن است مهارت خوبشنیدن را نمیداند.
- حرفها تکراری شدهاند.
- حرفها بوی خودخواهی میدهند، نه همدلی.
- حرفها دستوریاند.
- حرفهای خانم، سرزنشیست و درصدد اثبات یکی از اشتباههای رایج مرد.
- حرف دیگران است، نه زندگی و مسائل آن.
- حرفها مورد علاقۀ مرد نیست.
- زن، صدای مردانهای دارد و ادبیات تحکمی، آن را دشوارتر کرده است.
- رابطۀ عاطفی خوب نیست و مرد تمایلی به شنیدن حرفها ندارد.
- زن در مشاجرات خود، به شوهرش گفته که هیچ نیازی به او ندارد (حتی شنیدن).
- خود خانم هم، شنوندۀ خوبی نیست و بیشتر تمایل به گفتن دارد.
- زمان گفتوگو مناسب نیست و خستگی یا درگیری ذهنی مرد، مانع از گفتوگو در زمان درخواستی خانم است.
چه باید کرد؟
1. رابطه را بالغانه کنید. در رابطۀ بالغانه، رد پایی از اصرار یا دستوردادن مشاهده نمیشود.
- زمان مناسبی را برای گفتوگو انتخاب کنید.
- مرد را برای اشتغال به دنیای ذهنی و ارتباطی خودش سرزنش نکنید.
- منصف باشید و تمام شخصیت شوهر را در خوبگفتن یا شنیدن نمرهگذاری ننمایید.
- حرفهای مشترک و مورد علاقۀ شوهرتان را به میدان گفتوگو بکشانید.
- با شوهرتان مشورت نکنید؛ نه اینکه برایش دیکته بگویید.
7. هر وقت بیحوصلگی شوهرتان را دیدید، به او فرصت بازیابی را در تنهایی بدهید.
8. نگاهتان را به دریچۀ ذهن مردتان ببرید. مردها دوست دارند در کلافگی خودشان، سکوت کنند؛ نه اینکه سخن بگویند.
- از اینکه به حرفهای شما گوش کرده (هرچند کم) از او تشکر کنید.
- تقدیر را از یاد نبرید. شاید شوهرتان گوینده یا شنوندۀ خوبی نباشد؛ ولی امتیازات فراوانی دارد که نباید از قلم بیفتند.
- از انعکاس احساس، غفلت نکنید. پس از گفتوگوی موفق، به او بگویید که چقدر از این صحبت آرام شدهاید.
- هیچوقت بهدلیل کمگویی و ناقص شنیدن شوهرتان، او را سرزنش نکنید؛ چون سرزنش وی را در این مهارت ضعیفتر میکند.