دُرناها تنها می‌میرند

نوع مقاله : نگاه

10.22081/mow.2017.64309

دُرناها تنها می‌میرند

حسن ابراهیم‌زاده

نگاهی به سرنوشت شیرخوارگاهان نظام سوسیالیستی

چند سال پیش سیمای جمهوری اسلامی، مستندی خارجی را از زندگی پیرزنی روستایی در یکی از مناطق دورافتادۀ روسیه پخش کرد که مستندساز مدعی بود، او مادر پویتن رئیس‌جمهور روسیه است. پیرزنی که نه به مسکو رفته بود و نه کسی از مسکو به دیدار او آمده بود. بدون هیچ قضاوتی دربارۀ درستی و نادرستی این ادعای مستندساز، چنین نمونه و نمونه‌های فراوان دیگر، حکایت از گسست عمیق بین فرزندان و والدین و سرنوشت تلخ چند نسل از شهروندان ساکن شوروی سابق دارد. شهروندانی که در چنبرة سران کمونیست، موش آزمایشی مکتبی اشتراکی و جامعه‌محور شدند که برای چندین دهه، آن را بهترین مدل تربیتی معرفی کردند.

واقعیت این بود که ساختمان نظام سوسیالیستی انقلاب اُکتبر روسیه، چون ساختمان نظام لیبرالشی انقلاب کبیر فرانسه، به‌شدت نیازمند نیروی کار ارزان زنان، بهره‎‌کشی جنسی و ایجاد جذابیت‌های زنانه در عرصۀ اجتماع بود، سران این نظام به‌نام تغییری اساسی در سیر تکاملی توده‌ها، کانون خانواده‌ها و را فروریختند و با به دست گرفتن تربیت فرزندان بر پایۀ اصول و مبانی سوسیالیستی، اهداف خود را دنبال کردند و به ایدئولوژی‌تراشی دست زدند؛ ائدئولوژی که قبلاً توسط بنیان‌گذاران مکتب سوسیالیست، نسخۀ آن برای زنان و فرزندان تجویز شده بود و انگلیس گفته بود: «نخستین شرط رهایی زن، شرکت تمامی جنس مؤنث در صنایع عمومی است و این شرط نیز، القای خانوادۀ فردی را برای واحد اقتصادی جامعه اقتضا می‌کند (مارکس و مارکسیم، ص 102، به نقل از: حداد عادل، فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی، ص 71).»

و همو در جایی دیگر دربارۀ تربیت و آموزش فرزندان نظام فکری سوسیالیست، چنین اظهار نظر کرده بود: «اقتصاد خانگی خصوصی به اقتصاد اجتماعی مبدل می‌شود، کار مراقبت و پرورش کودکان یک امر عمومی خواهد شد و جامعه از کودکان ـ چه مشروع و چه نامشروع ـ به‌طور یک‌سان مراقبت خواهد کرد(همان).»

در راستای همین هدف بود که تلاش برای هم‌سان‌سازی زنان و ارتقای سطح معلومات و سیاست آنان برای تربیت فرزندان به دست مادران، بهانۀ خوبی شد تا آموزش و تربیت فرزندان را خود به دست گیرند؛ بهانه‌ای که لبۀ دیگر قیچی آن در نظام سرمایه‌داری، به‌گونه‌ای دیگر توصیه و تفسیرش می‌کرد. به همین دلیل مربی معروف شوروی «آو ماکارنکو (A.maravenro)» دام و دانه را چنین پهن می‌کند: «یک مادر حقیقی و مربی، آن کسی‌ست که محبت را برمی‌انگیزد، شگفتی را به وجود می‌آورد و علاقۀ همانند او شدن را در دل‌ها ایجاد می‌نماید و آن، زنی می‌تواند باشد که زندگی کامل و پری در اجتماع و خانواده‌اش داشته باشد. زنی که وظایفش منحصر به بچه‌داری می‌شود، خود به خود دیگر بردۀ بچه‌ها شده است؛ نه یک مادر مربی (لنین، دربارۀ نقش زن در اجتماع، ص 30).»

نظام سوسیالیستی با چنین نظریۀ به ظاهر زیبا، زمینه را برای جداسازی مادران از فرزندان آغاز و آموزش و پرورش کودکان را به دست گرفت تا جایی که در جزوه‌ای مربوط به دوران قبل از انقلاب اسلامی، چاپ‌شده به دست عناصر چپ‌گرا، از مؤسساتی که نظام کمونیستی برای تعلیم و تربیت نوزادان و کودکان تأسیس کرده، این‌گونه یاد می‌شود: «اگر سال 1919، لنین از تعداد بسیار کمی کودکستان و شیرخوارگاه می‌گفت و آن‌ها را به نام جوانه‌های کمونسیم می‌خواند و دربارۀ آن‌ها، برخورد و رفتاری بسیار باملاحظه و دقیق دستور می‌داد، اکنون با سربلندی از کثرت و اهمیت این ساختمان‌های پرورشی باید گفت. سال 1940 در سراسر کشور 24000 کودکستان و شیرخوارگاه برای 000/710/1 بچه وجود داشت، سال 1973، 000/93 شیرخوارگاه و کودکستان برای 900/360/9 کودک ساخته شده بود؛ علاوه بر آن در مناطق دهقانی با در نظر گرفتن موقعیت سال و برداشت محصول، مؤسساتی برای کودکان به وجود آمده است که در تابستان فعالیت دارند. سال 1973 پنج‌میلیون بچه به این مؤسسات سپرده شده بودند که دومیلیون آن‌ها خردسال بوده‌اند. دولت مبالغ هنگفتی برای ساختن این مؤسسات خرج می‌کند تا بشود نیازمندی‌های خلق را از این جهت کاملاً برآورده کرد (همان، ص 31).»

حاصل تربیت میلیون‌ها کودک در شیرخوارگاه‌ها، کودکستان‌ها و مدارس شبانه‌روزی نظام کمونیستی که از دامان مهر و محبت خانواده‌های خود جدا و زندگی اشتراکی را بدون پدر و مادر تجربه کردند، چیزی جز ظهور نسلی با روحیۀ سرد و خشن نبود؛ همه‌چیز آنان در مانیفیستی خلاصه می‌شد که «حزب» برایشان تعریف می‌کرد و عملاً چندین نسل متمادی، به‌جای شنیدن قصۀ دُرناهای سرزمین خود از زبان مادران، با الفبایی آشنا شدند که اصولاً رابطه و محبت بین پدر و مادر و فرزند، در برابر تسلیم‌شدن به اراده و اصول حزب رنگ باخت و آنان تنها رنگ سرخ ارتش سرخ را در ذهن خود ماندگار کردند. برای آنان دیگر قصة درناهایی که در طول زندگی، در لحظۀ مرگ تنها یک جفت برمی‌گزینند و زندگی خود را پای تربیت جوجه‌های خود می‌کنند، به قصۀ درناهایی بدل شده است که به دور از هم، تنها می‌میرند و سوژۀ مستندسازانی می‌شوند که رابطۀ عمیق عاطفه و هم‌دلی بین پدر و مادر و فرزند را، چون دُرناهای در حال انقراض خود به تصویر می‌کشند.