نوع مقاله : خبر در خبر
یک بانوی موفق
مادربزرگ همهی بچههای ایران
فاطمه دولتی
جلوی اسمش مینویسند: «مادر ادبیات کودک و نوجوان ایران»، یا «مادربزرگ همهی بچههای ایران». هرکس که روزی یا جایی شاگرد «توران میرهادی» بوده، خوب میداند که او آموزگاری بینظیر بود. تورانخانم دیکته نمیگفت، مشق نمیخواست و سرکوفت نمیزد. درسش پرکاری بود؛ کمتر گفتن و بیشتر عملکردن. درسش مهربانی بود؛ بدون هوارکردن و بر سینه کوفتن. درسش برابری بود، درسش دلیری بود، درسش درس عشق بود؛ بیدریغ و بیمنت و بیهایوهوی تا آخر خط. شصتوپنج سال پیش برای برادر تازهدرگذشتهاش نوشته بود: «فرهاد عزیزم! به ایران میآیم تا آنچه را آموختهام و از این پس خواهم آموخت، در راه پیشرفت کودکان کشورمان به کار گیرم. با تو عهد میبندم که غم از دست دادنت را به کاری بزرگ بدل کنم. از این پس بهجای تو هم کار خواهم کرد. من به ایران میآیم تا همهی عشقم را و همهی دانشم را، در راه پیشرفت کودکان ایران به کار گیرم. تا پایان عمرم و با تمام توانم.»
میرهادی، آموزشهای ابتدایی را در پنجسالگی در مدرسه آغاز کرد. مدتی بعد به مدرسهی آذر رفت و کل دوران دبستان را در این مدرسه گذراند تا هم درس بیاموزد و هم کنار آن، در تردد دوستان و آشنایان اهل فرهنگ به منزلشان، با انواع قصهها و داستانهای ایرانی و خارجی آشنا شود. او از پدری ایرانیالاصل و مادری آلمانی متولد شده بود. دانشجوی سال اول رشتهی طبیعی دانشکدهی علوم دانشگاه تهران بود که با حضور در کلاس «جبار باغچهبان» مسیر زندگیاش تغییر کرد. او میگوید: «شیوهی جذاب، عملی و سادهی باغچهبان، مرا بسیار مجذوب کرد. فهمیدم که به کار معلمی علاقهمندم و متوجه شدم که معلمی کاری خلاق و پرانگیزه است.»
مدرسهی فرهاد، یکی از مهمترین ایدههای ابتکاری خانم میرهادی بود که ابتدا با یک کودکستان و به پیشنهاد پدرش ایجاد شد. او این مدرسه را به نام برادر کوچکترش نامید که سال ۱۳۲۶ از دست داده بود.
شورای کتاب کودک، دیگر ایدهای بود که خانم میرهادی آن را پایهریزی کرد. اکنون این شورا ـ که فعالیتهای بینالمللی هم دارد ـ از جمله ستونهای ادبیات کودک و نوجوانان ایران است.
از جمله کارهای ماندگار خانم میرهادی، فرهنگنامهی کودکان و نوجوانان است که به گفتهی «نوشآفرین انصاری (دبیر شورای کتاب کودک)»، تاریخ انتشار جلد نخستش به سال ۱۳۷۱ برمیگردد و تداوم اندیشهی کارگروهی است که شاید تعداد آنها به صد نفر برسد؛ اما اندیشهی مسلط بر این گروه، یک مادر و ویراستار خبره، به نام توران میرهادی است.
در کارنامهی او، بیش از چهارده کتاب تألیفی وجود دارد که برخی از آنها، کتابهای درسی دورههای دبستان است. شاید تا همین امروز کسی او را نشناسد، یا تنها نامش را شنیده باشد؛ اما او بانویی بود که تمامی عمرش را با ایمان و اعتقادی مثالزدنی، وقف فرهنگ این مملکت کرد؛ آن هم با کار روی فرهنگ کودک! او خوب دریافته بود که اگر قرار است تغییری در این ملک به وقوع بپیوندد و پیشرفتی حاصل شود، تنها و تنها با کار روی کودکان و پرورش صحیح و اصولی آنها ممکن است. او سال ۱۳۰۶ به این دنیا پا گذاشت و 18 آبان 95، در حالی که زندگیاش سراسر خدمت و آموزش بود، دار فانی را وداع گفت.
*****
تب زایمان رُند همچنان میسوزاند
یا این روز به دنیا بیا یا هیچوقت!
ـ خانوم دکتر! یعنی نمیشه سیزده روز تاریخ زایمانم رو بکشید عقب؟
ـ نه جانم! خطرناکه. بعدش مگه دست منه؟
زن جوان این را که میشنود، میزند زیر گریه. اشکهایش تند و تند سُرمیخورد روی گونههایش. مرد که این وضعیت را میبیند، اصرار میکند که «تو رو خدا یه کاریش بکنین... سیزده روز که چیزی نیست!» دکتر با تأسف سر تکان میدهد. میداند این زوج جوان که به زودی مادر و پدر میشوند، آنقدر میروند و میآیند، تا نوزادشان سیزده روز زودتر به دنیا بیاید.
فکر نکنید این اصرار به دلیل اشتیاق زیاد است، یا اینکه دوست دارند زودتر نوزادشان را بغل کنند؛ خیر قضیه از جای دیگری آب میخورد. آنها میخواهند نوزادشان سیزده روز زودتر از تاریخ موعود به دنیا بیاید، تا متولد یک تاریخ رند باشد و توی شناسنامهاش ثبت شود: 2/ 2/ 96. آخر اینطوری همه یادشان میماند و بچهشان که بزرگتر شد، کلی بهخاطر این تاریخ رند ذوق میکند. اصلاً هرطور حساب کنی، یک تاریخ خاص است و یکجور باکلاسبودن را همراه خودش دارد.
شاید گمان کنید مطلب بالا به شوخی عنوان شده و واقعیت ندارد؛ اما برای اینکه از صحت و سقم این نوشته مطمئن شوید، کافیست در تاریخهای رند، مثلاً 2/ 2/ 95 یا 6/ 6/ 96، سری به بیمارستانها بزنید یا از مسئولان و پزشکان کمی پرسوجو کنید. این روزها تب تاریخ رند زایمان بسیار داغ شده است؛ تبی که میتواند کشنده باشد. بعضی خانوادهها اصرار دارند، نوزادشان در تاریخ خاصی به دنیا بیاید و حاضرند هر خطری را به جان بخرند و حتی پولهای هنگفتی هم خرج کنند. آنها قبول میکنند که سزارینی غیرضروری را جایگزین زایمان طبیعی کنند. آنها حاضرند خطر تولد نوزاد ناقص را به جان بخرند و چندهفتهای کودکشان مهمان دستگاه نگهداری از نوزاد نارس شود. آنها چشمشان را بر عفونت، خونریزی، عوارض بیهوشی، احتمال نیاز به تزریق خون و عوارض روانی میبندند که از خطرهای اثباتشدهی سزارین برای مادر است و امکان بهوجودآمدن مشکلات تنفسی، خفگی به علت تأخیر در تولد و... را هم نادیده میگیرند. پزشکان در این باره میگویند: «مادرانی که فرزند اولشان را با سزارین به دنیا آوردهاند، دیگر نمیتوانند برای فرزند دوم زمان دقیقی را تعیین کنند و باید سر موقع زایمان رخ دهد. اگر میبینید چنین روندی در زایمانها رایج شده و کسانی دنبال تاریخ رند هستند، برای فرزندان اول امکانپذیر خواهد بود.»
متفاوتبودن به یکی از بیماریهای مهلک جامعه بدل شده است؛ بیماری که هربار بخشی از جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد و در موردی نمود پیدا میکند؛ یکبار در برداشتن ابروی مردان، یکبار پوشیدن لباس پاره در دختران، یکبار با گرفتن سلفیهای مرگبار، یکبار تعیین جنسیت جنین با همهی عوارضش و حالا هم با انتخاب یک تاریخ رند برای تولد.
بهوجودآمدن آسیب اجتماعی «تاریخ رند زایمان»، میتواند از مسائل روانشناسی و جامعهشناسی زیادی تأثیر داشته باشد؛ اما به نظر دورشدن از معنویت و فراموشی سنتها، در شکلگیری این آسیب بیتأثیر نیست؛ همین که یادمان میرود سالها پیش، مادرها بدون اینکه از جنسیت و تاریخ دقیق زایمانشان باخبر باشند، روزها را با صلوات و شبها را با یاد خدا طی میکردند تا او که «قادر و آگاه» بود، نوزادی سالم و صالح مهمان خانهشان کند؛ نه مثل امروز که هم برای تعیین جنسیت محبوبشان دست به کار میشوند و هم برای تاریخ تولد دلخواهشان...!
گفتهها
ترامپ، رئیسجمهور آمریکا: «آمریکایی بخر، آمریکایی استخدام کن!»
ـ ترامپ اهمیت اقتصاد مقاومتی رو فهمید؛ ما هنوز اندر خم یک کوچهایم...
دکتر پرستو چمنرخ، استاد ایرانی میکروبیولوژی مقیم آمریکا: «مردم اطلاعی ندارند! مردم ایران نمیدانند چه میخورند.»
ـ والا بدونند هم چیزی ندارند بخورند. برنجهای خارجی سمی، روغنهای سرطانزا، لبنیات پالمدار، مرغ هورمونی، تراریخته هم که...! چی بخورند؟ شما بگو.
محمود خدادوست، مدیرکل دفتر طب سنتی ایرانی ـ اسلامی: «سبک زندگی غلط، مهمترین علت بیماریهای قلبی، دیابت و سرطان است.»
ـ وا! چه حرفا؟ کجای سبک زندگی ما غلطه؟ فقط توی خونههامون وایفای دائمی داریم، فستفود رو ترجیح میدیم و کمی هم وسایل آرایشی استفاده میکنیم؛ همین!
اصغر جهانگیر، رئیس سازمان زندانها: «92درصد مردان زندانی جرائم غیرعمد، از همسر خود جدا شدهاند.»
ـ زن بلاست؛ واقعاً بلاست! یعنی منشأ تمام بلاهاست! اینم یه نمونهاش.
جردن باروز، آزادکار وزن ۷۴ کیلوگرم آمریکا: «ایران متفاوت است از آنچه در اخبار میگویند؛ هیچ تروریستی ندیدم.»
ـ قربون معرفتت! این رو به هموطنای خودفروخته و وطنفروختهی ما بگو؛ همونا که اسمشون ایرانیه و توی زمین دشمن خوشرقصی میکنن.
شهیندخت مولاوردی، معاون رئیسجمهور: «استخدامهای دولتی، از این پس منتفی میشود.»
ـ وا! یعنی قبل از این استخدام میکردین؟ چه بیخبر!
یک جامعهشناس: «وقوع بسیاری از طلاقها، نتیجهی ارائهی مشاورههای نادرست است.»
ـ بعله. وقتی نگاه فمینیستی و غربی توی روانشناسی ما غالب بشه، نتیجهای جز این نداره.
معاون معصومه ابتکار، رئیس سازمان محیط ریست: «مرگومیر بر اثر آلودگی هوا، طبیعی است و هیچ راهحلی هم ندارد!»
ـ دیگه هم شلوغ نکنید... کمپین هم راهنندازید... سروصدا ممنوع؛ طبیعیه دیگه!
سخنگوی قوهی قضائیه: «مرخصی مهدی هاشمی دیروز به پایان رسید؛ اما فعلاً تمدید شده است.»
ـ ایشون رفتن رو تمدید خودکارها. ما نگرانیم، درساشون دیر نشه. البته شاید این ترم غیرحضوری برداشتن!