دردانه‌ی پدر

نوع مقاله : خانه بهشت

10.22081/mow.2017.64447

دردانه‌ی پدر

 

محبوبه ابراهیمی

گلچین مهربانی‌های ویژه‌ی یک پدر و دختر

سیزده رجب، ولادت پدر حق علی ـ علیه‌السلام ـ و پانزده رجب، وفات دردانه‌اش زینب کبری ـ سلام الله علیها ـ

 

گریه بر تولد دختر

مولا در همه‌چیز سرآمد پدران دیگر بود؛ جز یک چیز که برخلاف دیگر پدرهاست! خبر ولادت هر کدام از فرزندانش را که می‌دادند، محزون می‌شد و می‌گریست! علمش لدنی بود و آگاه به مصایبی که در انتظار فرزندان علی‌ست...

در روایت است که چون حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ متولد شد، مولا در مسجد بود. سلمان ـ رحمت الله علیه ـ خدمت حضرت رسید، ولادت دخترش را بشارت داد و تبریک گفت. حضرت گریست و فرمود: «ای سلمان! جبرییل از جانب خداوند خبر آورد که این مولود گرامی، مصیبتش غیرمعدود باشد تا به آلام کربلا مبتلا شود... (ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری ـ سلام الله علیها ـ، ج 1، ص 45 و 46).

 

زینتی برای پدر

بارزترین علامت ارتباط تنگاتنگ روحی امیر مؤمنان و دخترش، نام زینب ـ سلام الله علیها ـ است.

 مشهور است نام‌گذاری آن حضرت را به جد بزرگوارش پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ واگذار نمودند و آن حضرت، به‌دلیل پیام الهی و وحی، او را «زینب» نامید؛ مرکب از «زین» و «اب» به‌معنی «زینت پدر»...

زینب، زینت پدر بود و پدر، زینت خود را بی‌نهایت دوست داشت...

 

 

با پدر در کوفه

زمان حکومت پدر در کوفه، زینب ـ سلام الله علیها ـ دوشادوش و همراهش و رابط امام با بانوان کوفه و جهان اسلام بود. تمام مدتی که حضرت علی ـ علیه‌السلام ـ در کوفه بود، بانو نیز کنار ایشان ماند و پس از شهادت پدر، با خاطرات تلخ کوفه وداع کرد و مهاجر مدینه شد...

 

شبیه پدر

 «سید نورالدین جزایری» درباره‌ی شباهت حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ به پدر بزرگوارش می‌نویسد:

«غالباً پسر شباهت به پدر و دختر شباهت به مادر پیدا می‌کند؛ جز حضرت فاطمه‌ی زهرا ـ سلام الله علیها ـ که «کانت مشیتها مشیة ابیها رسول الله و منطقها کمنطقه» و نیز حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ که «منطقها کمنطق ابیها امیرالمؤمنین ـ علیه السلام‌ ـ» بود (الخصائص الزینبیه، ص 210).

 

نابغه‌ای در آغوش پدر

در کودکی، روی دامن پدر ارجمندش حضرت علی ـ علیه‌السلام ـ نشسته بود و پدر با لطف و نوازش مخصوص، دخترش را آموزش می‌داد. او به زینبش فرمود: «دخترم! بگو یک.» گفت: «یک.» علی ـ علیه‌السلام ـ فرمود: «بگو دو.» زینب ـ سلام الله علیها ـ سکوت کرد. پدر فرمود: «دخترم! چرا ساکتی؟ صحبت کن. بگو دو.» دختر با شیرین‌زبانی ویژه‌ای عرض کرد: «پدرم! زبانی که به گفتن یک حرکت و عادت نموده، چگونه کلمه‌ی دو را بگوید؟» (منظور زینب ـ سلام الله علیها ـ یکتایی خدا بود که تمام ذرّات وجودش به توحید الهی گواهی می‌داد.) حضرت از پاسخ عمیق دخترش بسیار مسرور شد، او را به سینه‌اش چسباند و بین دو چشمش را غرق در بوسه کرد...

 

 

 

 

ذکر مصائب دختر

روزی زینب ـ سلام الله علیها ـ آیات قرآن را تلاوت می‌کرد. حضرت علی ـ علیه‌السلام ـ نزد او آمد و ضمن پرسش‌هایی با اشاره و کنایه، گوشه‌هایی از مصائبش را که باید در آینده رخ می‌داد، به آگاهی او رسانید.

زینب ـ سلام الله علیها ـ عرض کرد: «من قبلاً این حوادث را که برایم رخ می‌دهد، از مادرم شنیده بودم

(ریاحین الشریعه، ج 3، ص 50).»

 

  تشویق دختر مفسر

روزگاری که امیرالمؤمنین ـ علیه‌السلام ـ در کوفه بود، زینب ـ سلام الله علیها ـ در خانه‌اش مجلسی داشت که برای زنان، قرآن تفسیر و معنی آن را آشکار می‌کرد. روزی «کهیعص» را تفسیر می‌کرد که ناگاه پدر به خانه‌ی او آمد و فرمود: «ای نور دو چشمانم! شنیدم برای زن‌ها کهیعص را تفسیر می‌نمایی؟»

دختر گفت: «آری.» پدر فرمود: «این، نشانه‌ای است برای مصیبت و اندوهی که به شما عترت و فرزندان رسول خدا روی می‌آورد.» پس از آن، مصائب و اندوه‌ها را شرح داد و آشکار ساخت و زینب، گریه کرد؛ گریه‌ با صدا... (زینب کبری، ص 144).

 

برخورد تند با خواستگار نااهل

بانو به سن ازدواج رسیده بود. بسیاری از بزرگان قبایل به خواستگاری‌اش می‌آمدند؛ از آن جمله «اشعث بن قیس کندی». شرح حال اشعث این‌گونه است که وی در سال دهم هجرت، با جمعی از قبیله‌ی خود ایمان آورد و بعد از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مرتد شد. ابوبکر او را دستگیر کرد و خواهر کور خود را به او داد. خواهر ابوبکر، برای او یک فرزند ذکور و یک فرزند انوث آورد که بعدها، هر دو به اهل بیت ـ علیهم‌السلام ـ خیانت کردند. «اسماء» دختر اشعث، قاتل امام حسن ـ علیه‌السلام ـ شد و «محمد» پسر او، از سربازان «عمر بن سعد» در سرزمین کربلا بود. حضرت علی ـ علیه‌السلام ـ که با علم لدنی خود، بر احوال این خانواده آگاه بود، به این خواستگاری جواب منفی داد؛ اما وی همچنان اصرار می‌ورزید تا این‌که امام به او فرمود: «ای پسر بافنده! پسر ابوقحافه (ابوبکر) تو را مغرور کرد که خواهر خود را به تو داد. اگر این‌بار نام دخترم را در میان نامحرمان ببری، جواب تو به‌جز شمشیر نخواهد بود.»

 

دلتنگ دختر

پس از ازدواج بانو، امیرالمؤمنین ـ علیه‌السلام ـ همه‌روزه به خانه‌ی «عبدالله بن جعفر (شوهر دخترش)» می‌رفت. او تاب دوری دخترش را نداشت و با همسر زینبش، مثل فرزندانش حسن و حسین ـ علیهماالسلام ـ رفتار می‌کرد.

 

حرمت دختر

بانو که دلش برای زیارت جدش رسول خدا تنگ می‌شد، برادرانش حسن و حسین ـ علیهماالسلام ـ دو طرفش حرکت می‌کردند. امیرالمؤمنین ـ علیه‌السلام ـ کسی را می‌فرستاد تا چراغ‌های مرقد را خاموش کند که مبادا نامحرمی به حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ نظر کند. تأکید مولا بود که دردانه‌اش در آغوش عزت و احترامی وصف‌ناشدنی روی زمین قدم بگذارد. تا پدر زنده بود، سایه‌ی آرامش بر سر او پایدار بود؛ اگرچه سال‌های پس از پدر، ام‌المصائب شد...

 


 

هادی خلق به حق

سوم رجب، شهادت امام هادی ـ علیه‌السلام ـ

 

دل‌نگران مؤمنان

«زید بن علی» روایت می‌کند که به سختی بیمار شدم و شبانه، پزشکی برای درمان من آوردند. او نیز دارویی برایم تجویز کرد. فردای آن روز هرچه گشتند، نتوانستند آن دارو را بیابند. پزشک دوباره برای مداوای من آمد و دید حالم وخیم‌تر شده است؛ ولی چون دید دارو را به دست نیاورده‌ام، ناامیدانه از خانه‌ام بیرون رفت. اندکی بعد، فرستاده‌ی امام هادی ـ علیه‌السلام ـ به خانه‌ام آمد. او کیسه‌ای در دست داشت که همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت: «ابوالحسن به تو سلام رساند و این دارو را به من داد تا برایت بیاورم و فرمود که آن را چند روز بخور تا حالت بهبود یابد.» دارو را از دست او گرفتم، خوردم و چندی بعد، به‌کلی بهبود یافتم (الارشاد، ج 2، ص 433).

 

تکریم دانشمندان

 روزی امام در مجلسی نشسته بودند و جمعی از بنی‌هاشم، علویان و دیگر مردم نیز حضور داشتند که دانشمندی از شیعیان وارد شد. او در مناظره‌ای اعتقادی و کلامی، تعدادی از ناصبیان و دشمنان اهل بیت ـ علیهم‌السلام ـ را مجاب و رسوا کرده بود. به محض ورود این شخص به مجلس، امام از جای خود برخاست و به نشانه‌ی احترام، به سویش رفت و او را نزد خود در بالای مجلس نشانید و با وی مشغول صحبت شد. برخی از حاضران از این رفتار امام ناراحت شده و اعتراض کردند. امام در پاسخ آنان فرمود: «اگر با قرآن داوری کنم، راضی می‌شوید؟» گفتند: «آری.» امام تلاوت فرمود: «آیا کسانی که دانشمند هستند، با آنان که نیستند برابرند (زمر، آیه‌ی 9)؟ خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غیردانشمند مقدم داشته؛ همچنان که مؤمن را بر غیرمؤمن برتری داده است. آیا به‌راستی آن‌که می‌داند و آن‌که نمی‌داند، مساوی است؟ پس چرا انکار و اعتراض می‌کنید؟ خدا به این مؤمن دانشمند، برتری داده است. شرف مرد به دانش اوست؛ نه به نسب و خویشاوندی‌اش. این با دلایل محکمی که خدا به او آموخته، دشمنان ما را شکست داده است (احتجاج طبرسی، ج 2، ص 309).»

 

انفاق شاهانه

در توصیف حضرت امام هادی ـ علیه‌السلام ـ می‌گویند: «انفاق او به‌قدری بود که جز پادشاهان، کسی توانایی انجام آن را نداشت و مقدار بخشش‌هایش تا آن زمان، از کسی دیده نشده بود و در جغرافیای اندیشه‌ها نمی‌گنجید (مناقب آل ابی‌طالب، ج 4، ص 409).»

 

*****************


 

راهنمای رضوان

دهم رجب، ولادت صاحب جود و کرم

 

صبر را در آغوش بگیر

مردى از حضرت امام جواد ـ علیه‌السلام ـ تقاضا کرد که وى را سفارشى بنماید. امام فرمود: «آیا اگر موعظه کنم، آن را پذیرفته و عمل مى‏کنى؟» گفت: «بلى.» فرمود: «تَوَسَّدِ الصَّبرَ، وَاعْتَنِقِ الفَقر؛ صبر را پشتوانه‌ی خود قرار داده و در رویارویى با فقر و ناکامى، آن را در آغوش گیر (تحف‌العقول، ص 455).»

 

جسارت در بیان

روزى «مأمون‌الرشید» از گذرگاهى عبور می‌کرد. کودکانى که در کوچه بازى مى‏کردند، از دیدن موکب سلطنتى او ترسیده و پا به فرار گذاشتند. فقط یک کودک در جاى خود ایستاده بود. مأمون به نزد کودک رسیده و از او پرسید: «چرا تو مثل دیگر بچه‏ها فرار نکردى؟ و از سر راه ما کنار نرفتى؟» کودک با کمال شجاعت اظهار داشت: «من گناهى مرتکب نشده‏‌ام که به‌دلیل ترس از کیفر آن فرار کنم؛ راه هم که براى خلیفه تنگ نیست تا با کناررفتن، آن را بگشایم. تو از هر کجاى راه دوست دارى، بگذر!» مأمون که از منطق قوى و صراحت لهجه‌ی کودک تعجب کرده بود، گفت: «تو کیستى؟» کودک با افتخار تمام گفت: «من، محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب هستم.» مأمون پرسید: «چه‌قدر از علوم و دانش مطلع هستى؟» امام فرمود: «علوم و گزارش‏هاى آسمانى از من بپرس!» مأمون خداحافظى کرده و رفت. او، یک باز شکارى داشت که در سفرها براى تفریح با آن به شکار مى‏پرداخت. وقتى از امام فاصله گرفت، پرنده‌ی شکارى را براى صید رها کرد و باز، به‌سرعت در آسمان‏ها به پرواز درآمد و لحظاتى از افق دید خلیفه ناپدید شد؛ سپس بازگشت، در حالى که ماهى کوچکى در منقار خود داشت و هنوز نمرده بود. مأمون از آن صید غیرعادى تعجب کرد. آن ماهى را در کف دست خود گرفته و به شهر آمد. وقتى به محل بازى کودکان رسید، دوباره همه‌ی کودکان پراکنده شدند و امام از جاى خود حرکت نکرد. مأمون پرسید: «اى محمد! در دست من چیست؟» فرمود: «اى خلیفه! پدرم از پدرانش و آنان از رسول خدا و آن حضرت توسط جبرئیل از پروردگار عالمیان نقل کرده که خداوند متعال، دریاهایى آفریده است و بخار آب از آن دریاها بلند شده و ماهیان ریز دریا را همراه خود به آسمان برده و ابرهاى متراکمى را تشکیل مى‏دهند. پادشاهان بازهاى شکارى خود را به آسمان مى‏فرستند و آنان، آن ماهى‏هاى ریز را شکار کرده و به نزد شاهان مى‏آورند. پادشاهان آنها را به کف دست گرفته و تلاش مى‏کنند تا سلاله‌ی نبوّت و جانشین پیامبر را بیازمایند.»

مأمون که از هوش سرشار، علم بى‏کران و منطق عقلانى و شجاعت آن سلاله‌ی نبوّت به‌شدّت متعجب شده بود، بى‏آن‌که از ته دل راضى باشد، زبان به تحسین امام جواد ـ علیه‌السلام ـ گشود (مناقب، ج 4، ص 388؛ منتهی‌الآمال، ج 2، ص 327 و مفتاح‌الفلاح، ص 172).

 

هدیه به دوستان

«محمد بن سهل بن یسع قمى» مى‏گوید که من در شهر مکه بودم. از آن‌جا به مدینه آمده و به حضور امام جواد ـ علیه‌السلام ـ رسیدم. در نظر داشتم که از آن امام عالی‌قدر، درخواست کنم که به من لباسى برای تبرّک عنایت کند؛ اما فرصت نشد و از محضرش خداحافظى کرده و بیرون آمدم. پیش خود گفتم: «حالا که نتوانستم خواسته‌‏ام را به آقا بیان کنم، با نامه‏اى از محضر آن گرامى خواسته‏ام را طلب مى‏کنم.» نامه‏اى نوشته و تقاضایم را اظهار کردم؛ سپس تصمیم گرفتم که به مسجد رفته، دو رکعت نماز بخوانم و صدمرتبه به درگاه الهى استخاره نمایم. اگر به دلم افتاد که نامه را به حضورش مى‏فرستم و اگر نیفتاد، آن را پاره کرده و دور بریزم.

نماز را خواندم. به دلم افتاد که نامه را به حضورش نبرم. آن را پاره کرده و از شهر مدینه بیرون آمدم. در همان موقع، پیکى از راه رسید و لباسى را که در بقچه‏اى پیچیده بود، همراه داشت. او از اهل کاروان از محمد بن سهل قمى مى‏پرسید و چون به من رسید، مرا شناخت و گفت: «مولایت این لباس را برای تو فرستاده است.» لباس‏هاى تقدیمى امام، دو لباس نرم و نازک بودند (بحارالانوار، ج 50، ص 44 و فتح‌الابواب، ص 243).

 

راه رسیدن به رضوان

امام جواد ـ علیه‌السلام ـ می‏فرمود: «ثَلاثٌ یُبَلِّغْنَ بِالْعَبدِ رِضْوانَ اللَّهِ کَثْرَةُ الاسْتِغْفارِ وَ خَفْضُ الْجانِبِ وَ کَثْرَةُ الصَّدَقَةِ؛ انسان با داشتن سه خصلت پسندیده مى‏تواند به مقام رضوان و خشنودى الهى برسد؛ زیاد طلب آمرزش کردن، نرم‌خویى و مدارا با مردم و زیاد صدقه دادن (کشف‌الغمه، ج 3، ص 195).»