نوع مقاله : کیمیا
زندگی به شرط اخلاق(3)
محمد احمدی فیروزجایی
نظری
نکته
مهد رفت و عاطفه ندید
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «تا خانواده اصلاح نشود، جامعه اصلاح نمیشود.» اینکه میبینید تا قدری سنّ پدر و مادر بالا آمد، فوراً به خانهی سالمندان میبرند که یک مرگ تدریجی برای پدر و مادر است، برای همین است که این بچه در دوران کودکی، مِهر و عاطفه را در دانشگاه مادر نچشیده است. بچهای که دوران کودکی خود را در مهدکودک به سر میبرد، هفت سال پُربرکتتر عمرش را که باید درس عاطفه، مِهر، صفا، وفا، لطف و گذشت بیاموزد، از دست میدهد و نمیتواند در هیچیک از این کلاسها حضور یابد. او وارد مهدکودک میشود، عاطفه نمیبیند، مهر نمیبیند، صفا نمیبیند، وفا نمیبیند، و همین که پدر و مادر به دوران سالمندی رسیدند، آنان را به خانهی سالمندان میبرد. او عاطفه نچشیده است تا این آیه را خوب بفهمد: «إمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلاتَقُلْ لَهُما أُفٍّ.» بعد فرمود: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانی صَغیراً.» اگر پدر پیر شد یا مادر پیر شد، حتی اُف نگو؛ بلکه پذیرایی کن؛ پر پهن کن؛ خفض جناح کن؛ آنها را کامل در خانه پذیرایی کن. تنها چیزی که وحدت نظام را فراهم میکند، عاطفه است.
(آیتالله جوادی آملی)
کودکانه
گاهی تغافل لازم است
فرض کنید شما ظرفی پر از شیر، از مغازهای گرفته و میخواهید به منزل ببرید. چون ظرف پر است، بسیار آهسته و بااحتیاط کامل حرکت میکنید، تا چیزی از شیر بر زمین نریزد؛ اما اگر در این حال کسی به شما تنه زد و نصف ظرف شیر بر زمین ریخت، دیگر در حرکت احتیاط نمیکنید و آهسته نمیروید؛ بلکه بدون هیچ هول و هراسی، میتوانید بهسرعت حرکت کنید و دیگر خوف ریختن شیر وجود ندارد.
دربارهی کودکانِ خود نیز، سعی کنید خیال کند که ظرف حیثیت و حرمت او پر است، باید با احتیاط کامل رفتار کند و تلاش کند کسی به او تنه نزند؛ امّا اگر به او تنه زدید، دیگر ظرف حرمت و شخصیت او تقلیل خواهد یافت و دیگر نباید توقع داشته باشید که رفتارش با شما مثل سابق باشد.
پس، این نکتهی مهم را فراموش نکنید که گاهی «تغافل» لازم است؛ به این معنا که از عیوب فرزندانتان آگاه باشید و او اطلاع نداشته باشد. آگاهبودن شما از عیوب فرزندانتان خوب است؛ اما آگاهبودن وی از اینکه شما عیوب وی را میدانید، خوب و به صلاح نیست.
(آیتالله حائری شیرازی)
همسرانه
این سنت من نیست
اینکه انسان همسری متدین و مؤمن داشته باشد، یکی از سعادتهای انسان است؛ لذا چرا اسلام به جوانها توصیه ازدواج میکند و میفرماید که اگر ازدواج کنید، آرامش پیدا میکنید. ازدواج نشانهی خداست. از علامتهای خدا این است که برای شما همسر آفرید. چرا؟ تا آرامش پیدا کنید. خدا بین زن و شوهر مودت، رحمت و دوستی قرار داده است. روزی همسر «عثمان ابن مظعون» به خانهی پیغمبر آمد و خدمت رسول خدا گله کرد از اینکه شوهرش به او توجه نمیکند و ترک دنیا کرده است. عثمان انسان خوبی هم بود؛ ولی ترک دنیا کرده، به غاری رفته بود و عبادت میکرد. پیغمبر گرامی اسلام فرمودند که او را برگردانند. وقتی آمد، رسول خدا فرمود: «این سنت من نیست. من که پیغمبر شما هستم همسر دارم، زندگی دارم و با مردم رفت و آمد و نشست و برخاست دارم، عبادت شبانه هم دارم و روزه هم میگیرم؛ ولی هیچکدام را فدای دیگری نمیکنم.»
(دکتر رفیعی)
عملی
یادگاری
به مجاهده برخیز
عزیزم! از جوانى بهاندازهاى که باقى است استفاده کن که در پیرى همهچیز از دست مىرود؛ حتى توجه به آخرت و خداى تعالى. از مکاید بزرگ شیطان و نفس اماره، آن است که جوانان را وعدهی صلاح و اصلاح در زمان پیرى مىدهد تا جوانى با غفلت از دست برود. به پیران نیز وعدهی طول عمر مىدهد و تا لحظهی آخر، با وعدههاى پوچ انسان را از ذکر خدا و اخلاص براى او بازمىدارد تا مرگ برسد و در آن حال ایمان را مىگیرد، اگر تا آن وقت نگرفته باشد. پس در جوانى که قدرت بیشتری دارى، به مجاهدت برخیز و از غیر دوست ـ جلّ و علا ـ بگریز و پیوند خود را هر چه بیشتر ـ اگر پیوندى دارى ـ محکمتر کن و اگر خداى نخواسته ندارى، تحصیل کن و در تقویتش همّت گمار، که هیچ موجودى جز او ـ جلّ و علا ـ سزاوار پیوند نیست. پیوند با اولیاى او هم اگر براى پیوند به او نباشد، حیلهی شیطانى است که از هر طریق، سدّ راه حق کند. هیچگاه به خود و عمل خود به چشم رضا منگر که اولیاى خُلّص چنین بودند و خود را لاشىء مىدیدند و گاهى حسنات خود را از سیّئات مىشمردند. پسرم! هرچه مقام معرفت بالا رود، احساس ناچیزى غیر او ـ جلّ و علا ـ بیشتر شود.
(از نامهی امام خمینی ـ رحمت الله علیه ـ به پسرشان حاج احمدآقا)
سیره
بالاترین حد عصبانیت
ایشان همواره مدارا را دربارهی همسر خود در پیش میگرفتند و در هر شرایطی صبر و تحمل ایشان بر هر چیز دیگری غلبه داشت؛ حتی گاهی که مادر اظهار ناراحتی میکردند، آقا اگر پاسخی هم داشتند، نمیگفتند و در هر صورت، ناراحتی را با ناراحتی جواب نمیدادند و البته در بیشتر مواقع، پاسخی جز سکوت نداشتند. گاهی که کار مثلاً بالا میگرفت، آقا در مرحلهی اول میگفتند: «خب حالا غذایمان را بخوریم.» اگر این شیوه هم جواب نمیداد، در مرحلهی شدیدتر تهدید میکردند و مثلاً میفرمودند: «غذایم را به اتاق میبرم و تنها میخورم.» نهایت امر این بود که در بالاترین حد ممکن، غذا را در اتاق خود میل میکردند.
(آیتالله بهجت)
قصهی زندگی
بیدارکردن با بوسه
روزی هنگام ظهر، مادرم گفت که پدر را برای ناهار صدا کن. به طبقهی بالا رفتم تا پدر را صدا بزنم. دیدم در حال مطالعه به خواب رفتهاند. اگر ایشان را صدا نمیزدم، شاید مادر ناراحت میشد و اگر بیدارش میکردم، شاید موجب رنجش پدر میشد!
خم شدم، لبهایم را کف پای پدر گذاشتم و چند بوسه زدم تا اینکه به آرامی بیدار شده و فرمودند: «شهابالدین! تو هستی؟» گفتم: «بله آقا!»
پدرم وقتی این علاقه و احترام مرا دید، دستش را به سمت آسمان بلند کرد و فرمود: «خدا عزتت را زیاد کند و تو را از خادمین اهل بیت ـ علیهم السلام ـ قرار دهد.»
هرچه دارم از برکت آن دعای پدر است.
(آیتالله مرعشی نجفی)