نوع مقاله : جمجمک
خانهای نقلی برای فرهنگ، هنر و ادبیات
ورود برای دخترکان بهار، مامانهای خیلی باحال و کودکان درون آزاد است.
شمارهی پیامک: 3000144091
شناسهی تلگرام: @jom_jomak_noghli
پست الکترونیک: jom.jomak.noghli@gmail.com
بسم الله
|
بیا بنویسیم
اعظم ایرانشاهی
بیا بنویسیم. گیرم همین یادداشتهای خرد و ریز روزانه باشد؛ گیرم همین باشد که امروز فلان شد و بهمان شد، یا اینجا رفتیم و آنجا نرفتیم، یا فلانی آمد و بَهمان کتاب را خواندم، حلب سوریه آزاد شد و برای پسرم تولد گرفتیم، تصمیم گرفتم وزنم را کم کنم و آن ورزشی را که دوست داشتم دوباره از سر بگیرم، خرجمان دارد از دخلمان بالا میزند و باید مدیریت کنم، امروز برای اولینبار مرغ پرتقالی درست کردم و سوخت، دخترم سرما خورده و فیلم «یتیمخانهی ایران» را با آهنگ فینفینکردنهای او تماشا کردیم.
میدانی، همین نوشتنها به ما وقت فکرکردن میدهد. وقتی مینویسی، رودررو با خودت مواجه میشوی و آدمی به این خلوت نیازمند است. وقتی مینویسی آرامتر میشوی و میتوانی خود را بهتر مدیریت کنی. فکرها مثل بچهها از ما متولد میشوند و روی کاغذ پروبال میگیرند، قد میکشند، بزرگ میشوند و ما میتوانیم روند این تغییر را با خواندن نوشتههای سالهای مختلف زندگی ببینیم. چه غمها و دغدغههایی که در لحظه برایمان خیلی شاخ به نظر میرسیدند؛ اما چندی بعد از پسشان برآمدهایم و از یاد رفتهاند! چه شادیهایی که در لحظه مستمان کردهاند و حالا که میخوانیم، میبینیم آنقدرها هم مالی نبودهاند! چه فضیلتهای نابی که داشتهایم و در گذر زمان دارند رنگ میبازند؛ پس باید غریقنجات شویم و بشتابیم برای زندهکردنشان و چه کجتابیهای کودکانهای که داشتهایم و گذر زمان به معجزه، آنها را از ما گرفته است!
*********************************
جور دیگر دیدن |
رهایی از پوشک[1]
نفیسه مرشدزاده
«بالأخره با کهنه و پوشک که نمیرود سربازی یا دانشگاه!» اگر ده روز است که مرتب پسرت شلوار خودش و فرشهای خانه را خیس میکند، لطفاَ به مفهوم فلسفی این جمله فکر کن.
پسرت را با آن کلاه سیاه منگولهدار در جشن فارغالتحصیلی دانشگاه تهران تجسم کن. ممکن است آن موقع هنوز شورت گرهای یا پوشک کامل مارک پنبهریز پایش باشد؟ بعید است؟ نه؟ پس خیلی دنیا، جلوی چشمت تیره و تار نشود. بالأخره یک وقتی این آب و آبکشیدنها تمام میشود. یک موقعی این روزهای سخت لج و لجبازی و جدال پشت در دستشویی را یادت میرود. زن میگیرد و اصلاَ هم یادش نمیماند که تو روزی دوتا بند شلوار و لباس آب میکشیدی.
توی روزهای مادری، خیلی وقتها اینقدر نگران چیزی میشویم که به کل یادمان میرود، بالأخره بچهها از این مراحل میگذرند و بزرگ میشوند. مادری، دنیای آدم را کوچک میکند. اینقدر دلواپس و مراقب این صورت و دست و پاهای کوچک میشویم که دیگر جا برای هیچچیز نمیماند. بعضی وقتها لازم میشود مثل فالگیری که آینده را میخواند، به خودمان خبر بدهیم که این بچه بزرگ خواهد شد، روزی خودش به دستشویی خواهد رفت، دمپایی خواهد پوشید، در را خواهد بست و حتی سیفون را خواهد کشید!
************************************************
یک قاچ کتاب
|
خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) گردآورنده: محسن کاظمی راوی: مرضیه دباغ ناشر: سورهی مهر سال نشر: 1390 نوبت چاپ جاری: 15 چاپ اول: 1381 تعداد صفحات: 342 |
معرفی کتاب
ـ اولین فرمانده سپاه غرب کشور بعد از انقلاب؛
ـ دارای نقش مؤثر در نابودی سازمانهایی نظیر کومله و حزب دموکرات کردستان تا شبکههای مخفی فداییان و منافقین؛
ـ محافظ شخصی و مدیر امور خانهی امام خمینی(ره) در نوفللوشاتوی فرانسه؛
ـ عضوی از نمایندگان اعزامی امام برای ابلاغ پیام ایشان به گورباچف...
این چند قلم و خیلی سوابق اجرایی و مبارزاتی دیگر، مال کسی نیست جز خانم دباغ؛ همین خانم دباغی که امام، خواهرطاهره صدایش میکرد؛ همین خانم دباغی که برای امثال ما، آنجور سر نترس داشتن و به دل خطر زدنش، خیلی دور از ذهن است؛ همین خانم دباغی که هم همسر بود و هم مادر هشت فرزند، هم شاگرد آیتالله سعیدی بود و هم زن خانهدار، هم یار نزدیک امام و انقلاب بود و هم بخشی از حافظهی تاریخی زنان این مرز و بوم.
قصهی 77 سال زندگی پربرکت خانم دباغ، در همین آبانی که گذشت، به پایان رسید؛ اما خاطراتش اسناد استواری از زن مسلمان ایرانی است که در تاریخ این کشور به ثبت رسیدهاند.
نویسندهی کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)، از طریق گفتوگو با خانم دباغ و استفاده از منابع دیگر، خاطرات ایشان را تدوین کرده است.
گزیدهی کتاب
* آجیملّا، معلم مکتبخانهای که در آن درس میخواندم، نامهای به پدرم نوشت مبنی بر آنکه دخترتان دیگر نباید به مکتبخانه بیاید. او خیلی بلندپرواز است و دست به کارهای غیرمتعارف میزند که روی بچهها تأثیر بد و منفی میگذارد. با این نامه، پدرم مرا از ادامهی تحصیل در مکتبخانه بازداشت و خود در خانه شروع به آموزش قرآن، نهجالبلاغه و مفاتیحالجنان کرد. این عوامل نهتنها برایم بازدارنده نبودند، بلکه مرا در برابر پرسشهای بیشمار ناشی از تبعیض و تمایز میان دختران و پسران و نیز اختلافات طبقاتی و... به فکر وامیداشت تا راهی برای رفع موانع و نابسامانیهای فرهنگی بیابم. بدینسان هر روز فضای فکر و ذهنم دربارهی مسائل اطرافم بازتر میشد.
* برای نمایندگی انتخاب شدم تا به نجف بروم و گزارشی به امام(ره) بدهم. وقتی وارد بیت معظمله شدیم، سر از پا نمیشناختم. شوقی وصفناشدنی در وجودم موج میزد. وقتی قرار شد من تنها به اتاق امام وارد شوم، قلبم تندتند میتپید. سرانجام در برابر نور قرار گرفتم. نمیدانستم از کجا و چگونه سر صحبت را باز کنم. پس از سلام و احوالپرسی، عرض کردم: «دباغ هستم.» فرمودند: «همان دباغی که مرحوم سعیدی در نامههایش اسم میبرد؟» عرض کردم: «بله! مدتی شاگردش بودم و با او کار میکردم.» بعد گزارشی اجمالی از آنچه گذشته بود و از فعالیتها، عملکردها، وضعیت گروه و افراد مبارز خارج از کشور و... ارائه دادم. امام با طمأنینه و آرامش حرفهایم را شنیدند و فرمودند: «از زندان برایم بگویید.» و اینگونه شد که من از نحوهی دستگیری، بازداشت، بازجویی، زندان و شکنجهی خود و دخترم و وضعیت دیگر زندانیان مسلمان و چپیها و از زندان قصر گزارشی کوتاه دادم و در پایان گفتم: «حالا من اینجا هستم و هشتتا بچهام آنجا(ایران). نمیدانم چه کنم؟ اگر برگردم، میترسم گرفتار ساواک و دوباره زندانی شوم. اگر برنگردم، بچههایم در ایران بدون مادر ماندهاند. نمیدانم تکلیفم چیست!» باورکردنی نبود، امام فرمودند: «بمانید؛ انشاءالله اوضاع تغییر میکند و همه با هم میرویم!» مگر چنین چیزی ممکن بود؟ مگر با این شرایط و اوضاع و احوال احتمالی برای تغییر اوضاع بود؟ چنین وعدهای از طرف امام، برایم پیچیده به نظر میرسید. تصور تحقق این پیشبینی نهتنها برای من، برای هیچکس ممکن نبود و فقط حضرت امام بودند که چنین امید روشنی به آینده داشتند.
****************************************
قلم بلورین
|
چرخفلک
این سومین مسابقهی قلم بلورین جمجمک است. برای شرکت در مسابقهی این ماه، کافیست به این عکس نگاه کنید و احساس خودتان را دربارهاش بنویسید. یک داستان خیلی کوتاه (حداکثر پنجاه کلمه) یا یک شعر کوتاه (حداکثر بیست کلمه). بهترین آثار رسیده، همینجا چاپ میشوند و خدا را چه دیدید، شاید شاخهگلی هم به رسم یادگار تقدیم کردیم!
پاسخهایتان را با راههای ارتباطی زیر به سوی جمجمک روانه سازید:
شمارهی پیامک: ۳۰۰۰۱۴۴۰۹۱
شناسهی تلگرام: @jom_jomak_noghli
پست الکترونیک: jom.jomak.noghli@gmail.com
***
و اما دربارهی مسابقهی شمارهی اسفند 95
از روزی که مجله توزیع شد، هر روز چندین مرتبه به تلگرام و صندوق پستی الکترونیکمان سرزدیم تا جوابهای شما را بخوانیم و ذوق کنیم. نکتهای که از قلم افتاده بود، تعیین بازه زمانی شرکت در مسابقه است. برای شرکت در هر مسابقه، تا پایان ماه بعد فرصت دارید؛ مثلاً جواب مسابقهی شمارهی «اسفند 1395» را تا پایان فروردین ماه ۱۳۹۶ به دستمان برسانید. پیشقدم نوشتن برای «قلم بلورین» آقای «عباسعلی متولیان» هستند که نوشتهاند:
«ذوق عجیبی داشت.
اعزامی از تیپ بزرگ تهران.
سربندی از روی میز منقل اسفند برداشت و بست؛
پیشانیبند قرمز محمد رسولالله.
زنی گل پخش میکرد. گرفت و تشکر نمود.
عکاس واحد تبلیغات دیدش.
ـ عکس بگیرم؟
گل در دستش
و بوسهی مادر روی گونهاش،
لبخندی زد و رفت گوشهی تاقچهی اتاق مادر.»
از ایشان تشکر میکنیم و منتظر آثار بقیهی دوستان هستیم.
**************************************************
به حق کارهای نکرده
|
بازار هدیهدادنها داغ است. آن از روز مادر که در آخرین روزهای دم عید آمد و رفت؛ اما میان بدوبدوهای سبزه و ماهی و عیدی گم نشد، این هم از روز پدر که در آغاز بهار تازه خوش نشسته. توی اینجور مناسبتها، سؤال «هدیه چی بخریم؟» مدام توی ذهنها وول میخورد. در این شماره از «به حق کارهای نکرده» میرویم سراغ چند ایده برای هدیههای دستساز؛ هدیههایی که میشود در ساختنشان از بچههای قدونیمقد خانه کمک گرفت و لذت ساختن و هدیهدادن را با آنها شریک شد؛ هدیههایی که شاید زرقوبرق کادوهای آماده را نداشته باشند؛ اما برای خودشان مخزن انرژی، دوستداشتن و خاطره میشوند! اولین پیشنهاد، درستکردن جای پا و دست یادگاری است. یک فنجان نمک، یک فنجان آرد و نصف فنجان آب را با هم مخلوط کرده و خوب ورز دهید و طبق عکسهای زیر مراحل را انجام دهید:
میتوانید اسم و سال را روی جای پاها بنویسید تا اگر خواستید، هر سال این کار را بکنید. این، هم یک هدیه برای مادر و پدر است و هم، بهترین یادگاری برای خاطرهبازیهای آینده.
بعد خمیر شکلدادهشده را بهمدت سه ساعت در فر دویست درجه سانتیگراد بپزید. مطمئن شوید که خمیر کاملاً سفت و خشک شده، بعد از فر خارج کنید. ممکن است بیشتر از سه ساعت هم طول بکشد. از فر دربیاورید و بگذارید خوب خنک شود. درنهایت با سلیقهی هر دو، رنگش کنید.
این هم چند ایدهی قشنگ و کمهزینهی دیگر، برای هدیهی روز مادر و صدالبته روز پدر!
چه خبر از کجا؟
|
تلگرام:
دانه دانه دردانه، فرزندانه
خودشان را اینجوری معرفی کردهاند:
«اینجا جایی است برای نوشتن روزهای سخت و شیرین؛ روزهایی که ما در حال تجربهی آن هستیم و رشد میکنیم با جوشش آنچه درونمان فوران میکند.
اینجا برای به اشتراک گذاشتن لحظات مادری و پدری کردنمان است؛ لحظات پرتلألؤ و مبارک جوانی که با حضور فرزند پربار میشود... خوشحال میشویم یادداشتها و خاطرات مادرانهی خود را برایمان بفرستید تا منتشر کنیم.»
نشانی آنها: @danedanedordanefarzandane است و اگر از این نام عریض و طویل چشمپوشی کنیم، کانال تلگرامی خوب و جالبی است که در ارائهی محتوا، خوشسلیقه عمل میکند؛ جایی برای خواندن مادرانهها و به اشتراک گذاشتن آنها.
******
اینستاگرام:
شعبدهبازیهای علمی
صفحهی اینستاگرامی:playtime.raha متعلق به یک مادر خوشذوق و خلاق است که برای بازیها و سرگرمیهای علمی سادهی دخترش راهانداخته است. «رها» با آزمایشهای خانگی، هیجانزده میشود و نرمنرمک قوانین علمی را هم یاد میگیرد. ایدهی بعضی بازیها، متعلق به خود مادر رها هستند و بعضیهای دیگر، از کتابها و سایتهای درون و برونمرزی گرفته شدهاند. بیشتر محتوای این صفحه، از فیلمهای کوتاه تشکیل شده و بهدلیل سادگی، در دسترس بودن وسایل لازم، نوآوری و سرگرمکنندگی این نوع آموزشها، برای همهی مادران مفید و قابلاستفاده است.