نوع مقاله : خبر در خبر
بانوی موفق
اولین بانوی مورخ ایران
میگوید: «ساعت یازده شب تا دو بامداد میخوابم و پس از آن، بیدار شده و به یکی از فعالیتهای خیاطی، گلدوزی، نقاشی و خواندن یا نوشتن مشغول میشوم تا اذان صبح. پس از نماز صبح هم، به دیگر امورات زندگی میپردازم.» خیلیهایمان زمانی که بین مشغلههای زندگی و مسئولیتهای مادری، همسری و اشتغال قرار میگیریم، شروع میکنیم به غرزدن و گمان میکنیم که نمیتوان با پذیرفتن نقشهای متعدد موفق بود؛ اما شنیدن از زندگی انسانهای بزرگ و بیادعا، راه را نشانمان میدهد. «نیره زمان رشیدیان»، بانوی ناشناختۀ ایرانیست که زندگی پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. او همسر یک قاضی عالیرتبه است که سال ۶۱، پس از تحمل آثار جراحت ناشی از بمبارانهای سال ۶۰ در اهواز، از دنیا رفت. از آن پس نیره زمان، بهتنهایی پنج پسرش را بزرگ کرد و حالا در آستانۀ هشتادسالگی، دوازدهمین کتابش را مینویسد. او عنوان اول بانوی مورخ ایران را به خود اختصاص داده است و آثارش با آنکه نظریات روانشناس معروف «فروید» را محترمانه رد میکند، مورد استقبال سازمان یونسکو قرار گرفته است.
رشیدیان توجه ویژهای به علمآموزی دارد. او میگوید: «همۀ فرزندانم تحصیلات دکترا دارند و سه نفرشان هم تاکنون اختراعاتی ثبت کردهاند. برای دانشافزایی فرزندانم، از کودکیشان تلاش کردم و با آنها به دو زبان فارسی و انگلیسی صحبت میکردم تا بر هر دو مسلط باشند. حتی به خدمتکار بیسواد منزلم هم انگلیسی آموزش دادم تا برای تقویت فرزندانم با آنها صحبت کند.» این بانوی موفق علاوه بر پژوهش و تاریخنگاری، شاعر و ادیبی فرزانه نیز هست. او سال ۵۵، اولین دیوان اشعارش را روانۀ بازار کرد؛ بانو رشیدیان اما کنار همۀ فعالیتهای اجتماعی، یک بانوی تمامعیار و یک مادر موفق است. این را میتوانی از گلدوزی رومیزیها، طراحی لباسهای که خود دوخته، دکوراسیون سنتی که تراوش ذهنی اوست و تربیت فرزندانی محقق و مخترعش بفهمی. او میگوید: «با قرآن بسیار مأنوس هستم؛ بهقدری قرآن خواندهام که حفظ شدهام. قرآن مانند آیینه جلوی رویم قرار دارد.»
کمی از غرب یاد بگیریم
سگش را محکم توی بغلش گرفته و زیرش نوشته: «شاید فکر کنید دیونهام؛ اما من دوست دارم جای بچه، یه تولهسگ داشته باشم!» باورش کمی سخت است؛ اما این نوشته را با چشمان خود، پای عکس یکی از دختران سرزمینم دیدم و درست چند روز بعد، کلیپی به دستم رسید از یک نمایندۀ مجلس؛ خانم «واترز»، از حزب چپگرای سبزها، در جریان یک رأیگیری که به دختر دوماههاش، «آلیا جوی»، در مجلس شیر میداد. در اینکه شیردادن در انظار عمومی و جلوی دوربین به حمایت از چه هدفی بوده یا اینکه دخترک سرزمین من به چه دلیلی سگ را به انسان ترجیح میدهد، حرفی نمیزنم؛ صحبت من اینجاست که بعد از اقدام خانم وارتز، باید کمی فکر کنیم! غرب سالها پیش خانواده را کنار گذاشت و حالا از هر روشی، برای تحکیم بنیان آن و اهمیت فرزندآوری و مادری تلاش میکند؛ اما ما دانسته یا از روی جهل، راه اشتباه گذشتۀ غرب را پیش گرفتهایم. این مشکل در همۀ زمینهها، از جمله: حجاب، آزادی زنان، اشتغال و... وجود دارد. سعی کنیم خودمان باشیم؛ حداقل مادری را، از خانم وارتز یاد بگیرم!
این عزیزان گفتهاند:
فرشته روحافزا: «آتش به اختیار، فرمانی در راستای دیگر فرامین امام خامنهایست.»
ـ بله؛ فقط بعضی دوستانِ بهظاهردوست، راه رو دارن اشتباه میرن!
خواهران منصوریان: «پوتینهایمان برای مبارزه با داعش آماده است.»
ـ به احترام شما باید تمامقد ایستاد.
مینو اصلانی: «جنازهایست که باید زودتر دفن شود.»
ـ خاک بریزید که بوی تعفنش همهجا رو برداشت!
شهیندخت مولاوردی: «مادران، تأثیر مهمی در تحقق سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی دارند.»
ـ واقعاًااا؟! ما تا الآن فکر میکردیم پدران تأثیر مهمی دارن!
لاله افتخاری: «ایران اسلامی برای حقوق زنان، ارزش زیادی قائل است.»
ـ هیس! این حرف رو نزن... ما چه حقوقی داریم آخه؟ آزادی داریم؟ حق رأی داریم؟ حق اشتغال و تحصیل داریم؟ نداریم دیگه!
رئیس وقت بیمارستان افشار دزفول: «دکتر «اورورا باتارا» پزشک زن فیلیپینی در زمان جنگ، با عشق و خالصانه در چندین بخش از بیمارستان فعالیت میکرد.»
ـ انسانیت و دیگر هیچ!
علی ربیعی: «در سالهای آینده، با پدیدۀ دختران مجرد سالخورده مواجه خواهیم بود.»
ـ نیست که همۀ شرایط رو برای ازدواجشون فراهم کردیم؛ عذاب وجدان هم در هنگام مواجهه نداریم.
فاطمه دولتی
ستارههای خردسال اینستاگرام کودک کار محسوب میشوند
تنها سه هفته از کلاس اول بودن مهتاب گذشته است. دخترک ایستاده جلوی میز و نقاشیهایش را نشان معلم میدهد که ناگهان صدای سارا، یکی از بچههای کلاس بلند میشود.
ـ خانم اجازه! ما یه عکس میخوایم به شما نشون بدیم.
بعد بدون اینکه منتظر اجازۀ معلم باشد، بلند میشود، کنار مهتاب میایستد و رو به بچهها، عکس یک نوزاد لخت را به نمایش میگذارد؛ نوزادی که پستانک توی دهانش است و فقط پوشک به پا دارد. بچهها شروع میکنند به خندیدن که سارا ادامه میدهد: «این نینی تپل توی عکس، مهتابیجونه. همین شاگرد زرنگ کلاسمون. مامانش زیر این عکس نوشته: «مهتابی خستم کرده بود از بس باید زودبهزود پوشکش رو عوض میکردم.» حالا با پوشک بوووووق، مهتابی یه پرنسس واقعیه!»
سروصدای بچهها و شوخیهایشان تمام کلاس را پر کرده. معلم متعجب به سارا و عکس توی دستش نگاه میکند. مهتاب سرخ شده و بغض دارد.
***
داستان بالا چند سال دیگر به احتمال زیاد در مدارس ایران رخ میدهد. تعجب نکنید؛ چون اگر با همین فرمان جلو برویم و خصوصیهایمان را عمومی کنیم، باید منتظر از این بدتر هم باشیم. میدانید از چه حرف میزنم؟ از ستارههای کودک اینستاگرام. این روزها اگر گذرتان به این شبکۀ اجتماعی بیفتد، با صفحههایی روبهرو میشوید که پر است از عکس یک کودک. ابتدا مادران جوان، عکسهای فرزندان نوزاد و خردسال خود را به نمایش میگذارند؛ مثلاً «دخترم در حال بازی، دخترم از حمام اومده، پرنسس مامان خوابیده، گلم داره غذا میخوره و...» این عکسها ابتدا بسیار عادی و بدون برنامه به اشتراک گذاشته میشود؛ اما همین که تعداد لایکها بالا رفت و کامنتهای «وای عزیزم چقدر نازه! وای بیبیتون خیلی خوشگله! چه دخمل باکلاسی و...» زیاد شد، عکسها نیز تغییر میکند. از آن به بعد، عکسها حالت حساب شده به خود میگیرد و شما دیگر کودک را، در ژستهای خاص، با لباسهای خاص و در آتلیههای خاص میبینید. میتوان گفت که با رشد تشویقهای دیگران، بهویژه با افزایش تعداد دنبالکنندگان یا فالوئرها، هم عکسها حرفهایتر میشود و هم کودک در موقعیتها و وضعیتهای کاملاً دستکاریشده به تصویر کشیده میشود.
کمی به فکر آیندۀ من باش
انتشار مدام عکس کودکان و تبدیل آنها به ستارۀ شبکههای اجتماعی دلایل مختلفی دارد؛ اما یکی از دلایل مشهود که این روزها فراوان شده، کسب درآمد از طریق کودک است. وقتی کودک شما مورد توجه هزاران نفر قرار گرفته و میلیونها دنبالکننده دارد، میتواند مکان مناسبی برای تبلیغ محصولات کودک باشد؛ از لباس، کفش و کیف بگیر تا کرم، ظرف غذا و بدلیجات. شرکتهای تبلیغاتی با والدین ستارههای خردسال وارد مذاکره میشوند و مبالغی را برای تبلیغ محصولات در صفحۀ اینستاگرام به والدین پیشنهاد میدهند. از آن پس کودکان محصولات را تبلیغ میکنند. جالب است بدانید که بسیاری از کودکان، بهدلیل ستارهشدن دچار اختلال شخصیتی شده و در فشار روانی قرار دارند. برخی از فعالان اجتماعی معتقدند که این کودکان هم، باید کودکان کار تلقی شوند. تفاوت فقط در آن است که فضا و موقعیت این کودکان، شیک و تمیز است. این کودکان حق انتخاب ندارند؛ وگرنه حتماً به والدین خود میگفتند: «کمی به فکر آیندۀ من هم باش!»