نوع مقاله : نگاه
زندگی باسوژه های لاک جیغی در گفتگوبا «الهه چرندابی»، مجری «از لاک جیغ تا خدا»
میخواستم از ایران بروم
زهرا قدیانی
داشتم از ایران میرفتم
گریمور «کدبانو» بودم؛ برنامهای به کارگردانی آقای «بافقی»، دربارۀ تازهمسلمانهایی که به ایران آمده بودند. تمام آرزویم این بود که از ایران بروم و خارج از کشور زندگی کنم. برنامههایم را چیده بودم و داشتم پول جمع میکردم که بروم. میرفتم سر ضبط کدبانو و میدیدم مثلاً خانم «مامی» دختر یک شهردار از آلمان، آنهمه ثروت، رفاه و آزادی را رها کرده، به قم آمده و در یک خانۀ کوچک زندگی میکند؛ یا خانم «شوشی» از ژاپن. بعد از کدبانو هم، در لاک جیغ گریمور بودم. مسیرها هم معمولاً طولانی بود. بعد از ضبط با آقای بافقی صحبت میکردیم دربارۀ اینکه چه اتفاقی میافتد که اینها آن شرایط ایدئال را میگذارند و میآیند اینجا. حرفهای او و سوژهها، مرحله به مرحله روی من اثر میگذاشتند و ضربۀ نهایی را خانم «مهدیه» از سوژههای لاک جیغ به من زد. قبلاً عاشق امام زمان(علیهالسلام) بودم؛ اما دو سالی بود که با خدا قهر کرده بودم. آن روز خانم مهدیه گفت: « حاجآقایی از من پرسید که وقتی امام زمان بیاید، شما چهکار میکنید؟» انگار آب یخ ریختند روی سرم! آنقدر حالم بد شد که هنگام برگشتن، توی ماشین اشک میریختم و میگفتم: «من آنهمه امام زمانم را دوست داشتم؛ ولی الآن واقعاً شرمندهام!» از فردای همان روز، سعی کردم حجاب و آرایشم را رعایت کنم. من و آقای بافقی، تصمیم گرفتیم آخرین قسمت لاک جیغ تا خدا، داستان تحول خودمان باشد.
زندگی و کارمان از هم جدا نیست
یک سال بعد از تحولم، مجری برنامۀ لاک جیغ شدم و بعد، با آقای بافقی ازدواج کردم. او تمام زندگیاش را پای اعتقاداتش گذاشته است. برنامۀ لاک جیغ را هم با همه سختیای که در این مسیر داریم، بهخاطر اعتقاداتمان میسازیم. نمیخواهم شعاریاش کنم، اما در این دو سالی که ازدواج کردهایم، شاید چهار یا پنج روز برای خودمان زندگی کردهایم. تمام زمانمان را روی برنامۀ لاک جیغ گذاشتهایم. حتی زمانی که ضبط نداریم، دوستانی میآیند و دربارۀ این برنامه با ما صحبت میکنند؛ یعنی زندگی و کارمان را نمیتوانیم از هم جدا کنیم.
سینی توی دستش میلرزید
بعد از پخش چند قسمت از برنامه، وقتی سوژهها تأثیر کار را در تحول دیگران میدیدند، خودشان اعلام آمادگی میکردند و ما برای ضبط برنامه به خانهشان میرفتیم. آنان معمولاً استرس داشتند. اول سعی میکردیم که رابطهای دوستانه برقرار کنیم. یادم هست سوژهای داشتیم که وقتی چای آوردند، انگار ما خواستگاریم و سینی در دستش میلرزید (خنده). آنقدر مینشستیم و گپوگفت میکردیم تا سوژه کمکم آماده میشد. آن روز قبل از اینکه دوربین را بچینیم، داستان تحولش را شنیدیم تا استرسش کامل بریزد و بعد کار اصلی را جلوی دوربین شروع کردیم.
پیامهای انرژیبخش
معمولاً مرا بیرون از فضای کار نمیشناسند؛ چون تصویرم پشت دوربین خیلی متفاوت میشود (خنده)؛ اما بین دوستان و آشنایان، خیلیها نظریاتشان را به ما منتقل میکنند. پیامهایی هم که به برنامه میرسد، خیلی به ما انرژی میدهد؛ بهویژه وقتی میگویند که برنامه باعث تحولشان شده است.
زن، نه تن
دخترها روحیۀ پاکی دارند. آنان دوست دارند دیده شوند؛ به همین دلیل آرایش میکنند و توی جامعه میروند. بعد میبینند این دیدهشدنی نبود که میخواهند؛ یعنی با نگاه دیگریست و زده میشوند. آنها در جمع آدمهای مذهبی که قرار میگیرند آرامش دارند، شادند و میتوانند تخلیۀ انرژی کنند. از این جمع خوششان میآید و برمیگردند. هیچ دختری دلش نمیخواهد با چشم بد نگاهش کنند. آنان دوست دارند یک زن باشند؛ نه یک تن. وقتی فضای مذهبی نتواند چیزی را که میخواهند بهشان بدهد، دنبال کارهای خلاف، تیپ، آرایش و غیره میروند. درواقع آنها همه دنبال آرامشاند.
فضای تخلیۀ انرژی
من اجبار را اصلاً قبول ندارم. خیلی از سوژههایمان میگویند: «در خانواده آنقدر به ما فشار وارد میکردند که وقتی وارد جامعه میشدیم، کارهایی خلاف عرف میکردیم؛ چون دوست داشتیم این کارها را تجربه کنیم.» من به مادرها میگویم که بچهها را وادار به کاری نکنید؛ بلکه آنان را با دوستان مذهبی آشنا کنید. انتخاب دوست و فضاهای مناسب، برای تخلیۀ انرژی خیلی مهم است؛ بهویژه برای دخترها.
اخلاقم را بهتر میکنم
من اگر دوستی داشته باشم و بخواهم بر او اثر بگذارم، هیچوقت به نمیگویم که چرا اینطور هستی. نمیگویم برای من بد است که با تو در خیابان راه بروم. با او همهجا میروم. دوستیام را مستحکمتر و سعی میکنم اخلاقم را بهتر کنم؛ آن وقت است که دوستم جذب من میشود؛ نه من جذب دوستم.
دختر محجبه و مادر بیحجاب
بعضی از خانوادهها، هنوز هم نمیتوانند فرزندان متحولشدۀ خود را بپذیرند؛ مثلاً «الهام قاجار»، بعد از چندین سال ـ حتی با داشتن بچه ـ هنوز هم از طرف خانواده تحت فشار است؛ اما مادر «مرسده»، حجاب دخترش را پذیرفته. در خانوادههای مذهبی، وقتی دخترها برمیگردند و مذهبی میشوند، جایگاهشان خیلی بالاتر میرود.