نوع مقاله : احکام
باید شروع کرد: از یک دانه آلوچه گرفته تا یک شاخه گل!
(ایدههای جالب و شنیدنی از امر به معروف و نهی از منکر)
فاطمه جعفری
نمازخواندن جلوی تلویزیون (امر به معروف خانوادگی)
«امر به معروفِ» بزرگترها که خودشان به ما نماز و احکام را یاد دادند، دقت بیشتری میطلبه. یکی از همین بزرگترها، یه مشکلی داشت که جلوی تلویزیون نماز میخوند و میدیدم وسط نماز حواسش و نگاهش به برنامههای تلویزیون جلب میشه. اصلاً نمیتونستم مستقیم بگم! از خودم شروع کردم و جلوی تلویزیون نماز نمیخوندم. میرفتم توی اتاق؛ یا اینکه هر وقت خواهر کوچیکم در وقتهایی که ایشون نماز میخوندن، تلویزیون میدید، میگفتم: «کمش کن یا خاموشش کن، حواسشون پرت میشه!» یا اینکه اصلاً خودم میرفتم و صدای تلویزیون رو کم میکردم یا خاموش. با این کارها و حساس نشون دادن خودم به نماز، تا حد زیادی موفق شدم منظورمو به ایشون برسونم. الآن دیگه خیلی کمتر پیش میاد که جلوی تلویزیون نماز بخونن.
-----------------------------------------------------------
بفرمائید گوجهسبز
بعد از ظهر بود و من از کوچهای نسبتاً خلوت رد میشدم. یک کیسه گوجهسبز که از صبح آورده بودم، دستم بود و داشتم میخوردم. یکدفعه آهنگی با خوانندۀ زن به گوشم خورد. یک جوان توی ماشین لم داده، در رو باز گذاشته و صدا را بلند کرده بود. اول از کنارش رد شدم. بعد با خودم فکر کردم که باید تذکر بدهم. به ذهنم رسید با تعارف گوجهسبز شروع کنم. جلو رفتم و گفتم: «بفرمائید!» بعد که برداشت و تشکر کرد، گفتم: «داداش! میتونم خواهش کنم کمش کنی؟» اون بندهخدا هم کم کرد و من رفتم. بعد با خود فکر کردم که چقدر خوبه امر به معروف رو، با تعارفکردن شروع کنیم. هم ترس خودمون میریزه و هم مقاومت طرف مقابل رو کم میکنه. بعد سر راه یک بسته لواشک پذیرایی به نیت امر به معروف خریدم و گذاشتم تو کیفم تا این واجب فراموش شده رو با تعارف شروع کنم. به شما هم پیشنهاد میکنم این روش رو امتحان کنید...
----------------------------------------------------------
امر به معروف کارمند دولت
رفته بودم ادارۀ ثبت احوال. خانم کارمند حجاب مناسبی نداشت. وقتی فرم مربوط به کارم رو پر کردم، یه برگه از کیفم درآوردم و جملاتی دربارۀ حجاب نوشتم. همهش یادم نیست؛ فقط یادمه این رو هم نوشته بودم: «وصیت شهدا، خواهرم حجاب تو کوبندهتر از خون من است!...» بعد از دو هفته رفتم اونجا. خدایا چی میبینم! همون خانم یه مقنعۀ مشکی سر کرده و ساق دست پوشیده. ممکنه اصلاً برگهم رو ندیده یا نخونده باشه؛ ولی خیلی خوشحالم که لطف خدا شامل اون شده...
-------------------------------------------------------
امر به معروف در ورزش
مدتی پیش دیدم که یه تعداد دانشجو، مشغول گلکوچیک تو زمین ورزش دانشکدهاند. یکیشون زیرپوش رکابی تنش بود. رفتم جلو و گفتم: «این پوششتون مناسب فضای دانشکده نیست؛ چون خانمها هم از اینجا رد میشن.» گفت: «والا ما خانم ندیدیم.» خیلی تعجب کردم. همون موقع خانمی رو نشون دادم که داشت از اونجا عبور میکرد. خلاصه رفت لباس پوشید. دیروز منو تو دانشکده دید و خیلی خوب برخورد کرد. اومد دست داد و با لبخند گفت: «آقا! خیلی ممنونم که اون روز، اون حرف رو به من زدید.» من پیش خود فکر کردم که اگه چنین چیزی رو میدیدم، نمیرفتم جلو و تذکر بدم.
-------------------------------------
امر به معروف در دانشکده
یکی از بچههای همدورهایمان رو که میدانستم اعتقادات سالمی دارد، میدیدم تو جمعهای مختلط حاضر میشه و با دخترا بگو و بخند میکنه... اصلاً روم نمیشد که مستقیم چیزی بهش بگم! (با یه شماره) یه پیامک بهش زدم که کارش منکره و در شأنش نیست.
بعد از اون، با دخترا ندیدمش.
----------------------------------------------
امر به معروف اتوبوس
شهادت امام رضا (علیهالسلام) بود. میخواستیم بیاییم تهران. اتوبوس نبود. سرانجام مجبور شدیم با اتوبوس تبریز بیاییم تا وسط راه، در تهران پیاده شیم. راننده فیلمی گذاشت از اون سینماییهای ایرانی داغون. موقع پول جمعکردن، به من که رسید گفتم: «حاجی! شهادت امام رضاست. فیلم دیگه نداشتی بذاری؟» طرف یه آن خشکش زد. رفت سمت تلویزیون. با صدای بلند یه جمله به ترکی گفت (معنیشو نفهمیدم). یهو کل اتوبوس صلوات فرستادند و تلویزیون خاموش شد. مردم هاجوواج مونده بودن که چی شد. راننده یک فایل مداحی تصویری گذاشت. اولش مایل نبودم این کار انجام بشه؛ چون ممکن بود مردم کلاً از مداحی زده بشن (فکری که خیلی وقتها شیطون تو کلّهم میندازه)؛ مخصوصاً که وسط فیلم بود؛ اما بعد از گذشت چند دقیقه، صدای گریه و زمزمه از توی اتوبوس بلند شده بود.
---------------------------------------------------------------------------------
نهی از منکر پدرم
وقتی صحبتهای مقام معظم رهبری رو دربارۀ امر به معروف شنیدم، اون رو با پدرم در میان گذاشتم. گفتم: «آقا گفتن باید تذکر بدید؛ امر به معروف واجبه.»
ـ آخه تأثیر نداره!
ـ چرا، داره. اگه همه تذکر بِدَن باز هم تأثیری نداره؟
اولش قبول نکرد؛ اما بعد از مدتی، ایشون هم شروع کرد به تذکردادن. در بیشتر موارد هم، دیگران احترام سن و سالشون رو داشتن و خیلی اثر میگذاشت.
-------------------------------------------
کادویی برای زندگی
تولد دخترخالهام بود. حجابش ضعیف است. برای کادوی تولد، کتاب «چی شد چادری شدم (کتابی شیرین و جذاب، دربارۀ خاطرات افراد)» رو خریدم و بهش هدیه دادم... آخر شب پیام تبریک دادم و گفتم: «انشاءالله با خوندن این کتاب، حقیقتی رو که در سیمای شما با حفظ حجاب نمایان میشه ببینیم.»
اون هم تشکر کرد. بعد از مدتی، منزل ما مهمانی آمدند. دخترخالهام با چادر و حجاب کامل بود. داشتم شاخ درمیآوردم. وقتی تعجب مرا دید، گفت: «تعجب نکن. اون حقیقتی رو که ازش حرف زدی، پیدا کردم و حالا تصمیم به جبران گذشته دارم؛ ازت ممنونم!...»
-------------------
گلی برای روزهخوارها
ماه رمضون داشت تموم میشد و ناراحت بودم که یه کار اساسی واسه روزهخوارهامون (یعفوهم الله) نکردم؛ بنابراین کاغذهای کوچیک رنگی رو مثل نامه تا کردم و داخلش مطالبی با خط خوش نوشتم تا بدم به روزهخورهایی که میبینم. لای تا هم یه شاخه گل گذاشتم! (بالأخره آدم باید برای اعتقاداتش یه وقتهایی پول بده. تبلیغ هر چیزی خرج داره. چه چیزی باارزشتر از دین؟) اولینبار که به فردی دادم، بندهخدا خشکش زده بود که یکی داره اینجوری تذکر میده؛ مثل اینکه واقعاً اثرگذار بود.
متن نامه:
«هو الحق!
این همه که من و تو با هم میجنگیم
بس نیست؟
با خدای عشق هم جنگ؟
روزه برای عاشقیست...
با مروت...
برگرفته از کتاب «از یاد رفته (خاطرات منتخب امر به معروف و نهی از منکر)»