نوع مقاله : مشاوره

10.22081/mow.2017.64727

گزارش واقعی یک جلسه مشاوره خانوادگی

جدایی در میان سالی 

 

علی‌اکبر مظاهری                                                                           

زندگی مصلحتی

آقا و خانم دوراندیش که شصت‌سالگی را گذرانده بودند و چهل سال از عمر زندگی مشترکشان گذشته بود، به مشاوره آمدند. ایشان را احترام کردم و خواستم مسئلۀ مشاوره‌ای‌شان را بیان کنند.

گفتند: «سال‌هاست که اختلاف داریم. قبلاً می‌خواستیم از هم جدا شویم؛ اما به‌دلیل مصلحت فرزندانمان و برای این‌که آنان آسبیب نخورند، صبوری کردیم و با هم ماندیم. اکنون فرزندان‌مان که عامل اصلی ادامۀ زندگی مشترکمان بودند، ازدواج کرده‌ و زندگی مستقل تشکیل داده‌اند. احساس می‌کنیم که دیگر انگیزه‌ای برای ادامۀ زندگی با هم نداریم. پس ازازدواج آخرین فرزندمان، باز فکر طلاق به ذهن و زبان‌مان آمده است. با سامان‌گرفتن فرزندانمان، دیگر مصلحتی برای ادامۀ زندگی مشترک نمی‌یابیم.

با هم توافق کردیم که قبل از طلاق، به مشاوره بیاییم تا مبادا کاری کنیم که بعد پشیمان شویم! شما بگویید چه کنیم که کار درستی کرده باشیم و خدا از ما راضی باشد؟»

 

پاسخ ما

گفتم به دو دلیل به شما آفرین می‌گویم:

  1. این‌که به مشاوره آمدید و پیش از تحصیل اطمینان، کاری نکردید که حسرت و ندامت به‌بارآورد. این کار دانایان است که در تصمیم‌های دانه‌درشت، از اندیشۀ دیگران بهره می‌جویند. این شیوۀ خردمندان است در انجام کارهایی که ممکن است پشیمانی به‌بارآورد یا نتیجه مطلوب به بار نیاورد، درنگ می‌کنند و به مشاوره روی می‌نهند.
  2. این‌که مصلحت فرزندانتان را در نظر گرفتید و تا سامان‌گیری زندگی‌شان، زندگی‌تان را سرپا نگه‌داشتید. این کار عاقلان است که برای مصلحت بزرگ‌تر، بر مصلحت کوچک‌تر چشم می‌پوشند و برای رسیدن به اهداف بزرگ‌تر، از هدف‌های کوچک‌تر می‌گذرند و به شوق رسیدن به سود کلان‌تر، سودهای اندک را نادیده می‌گیرند.

 

چارۀ کار

پس از تحسین کردار عاقبت اندیشانه‌تان، می‌گویم:

درست است که فرزندانتان سامان گرفته‌اند و دیگر نگران سرگردانی آنان بر اثر جدایی‌تان نیستید؛ اما هنوز هم جدایی‌تان زیان‌هایی به‌بارمی‌آورد و هنوز، مصلحت‌هایی برای ادامۀ زندگی‌تان وجود دارد و هنوز، انگیزه‌هایی برای ادامۀ راهتان موجود است؛ ببینید:

  1. اگر جدا شوید، به آبروی همان فرزندان لطمه می‌خورد که سال‌ها برای آسیب‌نخوردن به جان و روان‌شان صبوری کردید. آنان با این کار شما، نزد همسر و خویشاوندان همسرشان سرافکنده می‌شوند. این لطمه، سبک‌تر از صدمه‌ای نیست که اگر قبل از ازدواجشان جدا می‌شدید، به آنان وارد می‌آمد. صبوری ورزیدن اکنونی‌تان، برای حفظ حیثیت اکنونی آنان، کم‌بهاتر از شکیبایی پیشین‌تان برای سامان‌گیری پیشین ایشان نیست.

بنابراین همان‌گونه که دیروز، برای خوشبختی فرزندانتان دندان بر جگر فشردید و خیمۀ زندگی‌تان را سرپا نگه‌داشتید، امروز نیز برای خوش‌نامی آنان صبوری ورزید و این خیمۀ کهن را برافراشته بدارید. دیروز برای خوشبختی آنان فداکاری کردید و امروز برای استمرار سعادتشان ایثار کنید. این‌جا جای ایثار خداپسندانه و مصلحت‌اندیشی خردمندانه است.

 2. جدایی در کهن‌سالی از منظرهایی، زیان‌بارتر از جدایی در جوانی‌ست. در جوانی اقبال و امکان ازدواج مجدد، وجود دارد؛ اما این اقبال و امکان در کهن‌سالی، بسیار کم‌فروغ می‌شود و خیلی بعید است که بتوانید ازدواج دیگری داشته باشید؛ آن‌هم بهتر از ازدواج اول.

باقی عمرتان را می‌خواهید چگونه بگذرانید؟ به تنهایی؟ با سربار دیگران بودن؟ در خانۀ سالمندان؟ هیچ‌کدام به صلاح و هیچ‌یک بهتر از زندگی مشترک اکنونی‌تان نیست!

پس مصلحت عاقلانه و خداپسندانه، چنین حکم می‌کند که پختگی ورزید و زندگی مشترک‌ خویش را ادامه دهید؛ عاقل آن است که اندیشه کند پایان را!

 

3. چنین نیست که ادامۀ زندگی مشترک شما، حتماً با ناگواری همراه باشد. بله، گذشته‌اش ناگوار بوده؛ اما می‌توانید آن را بازنگری و بازسازی کنید؛ با مشاورۀ مشاوری دانا و توانا، به‌کارگیری شیوه‌های جدید مدیریت زندگی، ایثارگری خداپسندانه و خواستن پاداش کردار خویش از خدا.

 

این سخن امیرمؤمنان، امام علی(علیه‌السلام) را مایۀ قوت قلب‌تان کنید: 

«بقیّةُ عُمرِ المَرءِ لاثَمَن لَهُ، یُدرِکُ بها مافاتَ و یُحیی بِها ما أَماتَ؛ باقی‌مانده عمر آدمی را بهایی نیست. انسان در این دوران، آنچه را از کف داده جبران می‌کند و آنچه را تباه کرده بازآفرینی می‌نماید (روضةالواعظین، ج 2، ص 394).»

 

آن‌گاه سکوت کردم و ایشان را می‌پاییدم تا تأثیر مشاوره را در آنان ببینم و عزم‌شان را بنگرم.

چهرۀ آقا و خانم دوراندیش که در ابتدای مشاوره عبوس بود، اندک اندک باز می‌شد و چونان گل‌های بهاری می‌شکفت. آنان چشم در چشم هم دوختند و به هم نگاهی عاشقانه کردند؛ عشقی کهن‌سالانه که رنگ و رایحۀ جوانانه گرفته بود!

برخاستند و رضامندانه و امیدوارانه، خداحافظی کردند و رفتند. بدرقه‌شان کردم. دیدم همچنان که می‌رفتند، دست هم را گرفتند و در چهرۀ هم، مهربانانه نگریستند. به یقین دانستم که تصمیمی عاقلانه می‌گیرند و کاری عاقبت‌اندیشانه می‌کنند.

الهی شکر!