خانه‌ای نقلی برای فرهنگ، هنر و ادبیات

نوع مقاله : جمجمک

10.22081/mow.2017.64731

 خانه‌ای نقلی برای فرهنگ، هنر و ادبیات

ورود برای دخترکان بهار، مامان‌های خیلی باحال و کودکان درون آزاد است.

شماره پیامک: 3000144091

شناسه تلگرام:  @jom_jomak_noghli

پست الکترونیک: jom.jomak.noghli@gmail.com

 

 

بسم الله

 

 

 

اعظم ایرانشاهی

 

الو آقا... صدا میاد؟ می‌گم یادته ما اومدیم گفتیم بساز برامون که یه شغلی دست و پا کنیم، بعدم این مریم خانوم دختر همسایه‌مون رو بگیریم؟ مردونگی کردی آقا، نوکرت هم هستم، منتها حالا رفته قهر. اومدم بگم یه عنایتی کن به دلش بنداز برگرده.. الو؟ صدا میاد؟... آره قبول دارم... من بی‌عرضگی کردم، بیکار شدم، بدهی بالا آوردم ولی درستش می‌کنم... آروم بگیر یه دیقه بچه... بهش بگید به خاطر این طفل معصوم برگرده سر زندگیش. الان می‌خوام برم در خونه باباش، گفتم قبلش یه توک پا بیام با شما درمیون بذارم، جان؟.... صدای شما رو ندارم آقا...

 

***********************************

 

به حق کارهای نکرده

 

 

نسخه‌ای خودمانی برای خوشگل‌سازی تعطیلات تابستانی بچه‌ها

یخ در بهشت

مرداد است؟ خرماپزان است؟ سفر نرفته‌اید؟ توی داغی هوا از خانه نمی‌شود بیرون زد؟ بچه‌ها توی چاردیواری کلافه می‌شوند و کلافه می‌کنند؟ پس با بی‌حالی و کسالت چند دقیقه خداحافظی کنید و خودتان با چند خلاقیت کوچک، یک تابستان پر از تجربه‌های تازه و خنده‌های از ته دل برای بچه‌ها رقم بزنید. در این یادداشت چند ایده ساده را آورده‌ایم و می‌دانیم با قدری فکر و جستجو، کلی ایده بهتر از این را خودتان پیدا خواهید کرد.

1-   طبیعت

برای بچه‌های کوچکتر گل بکارید، بگذارید خودشان مسئولش باشند، آبش بدهند، نورش بدهند، رشدش را ببینند.

با کمک بچه‌های بزرگتر، با وسایل دور ریختنی باغچه‌های معلق بسازید.

 

 

 

2-    آفتاب

آفتاب به این خوبی دارد می‌تابد، ازش بهره بگیرید، بگذارید بچه‌ها از روی سایه اجسام نقاشی کنند، ورقه‌های نازک میوه را جلوی آفتاب بگذارند و ساعتی بعد یک طعم جدید را تجربه کنند، با ذره‌بین، به دامش بیندازند و با نظارت شما، آتش گرفتن کاغذ را ببینند. سایه بازی با بچه‌ها با استفاده ار انگشتان دست و پا و حتا کاغذ و ابزارهای دیگر یک روش دیگر استفاده از آفتاب است. نمایش نامه های کوتاه سایه ای بداهه بسازید و اجرا کنید

 

 

 

3-   آب

آب کم است، گرانقدر است، این را به بچه‌ها یاد بدهیم، اما از کنار طراوت یک کاسه آب هم می‌شود بی‌تفاوت نگذشت و بازی‌های آبی راه انداخت. حباب بازی، ریختن آب توی ظرف‌های شکل‌دار، درست کردن یک آبشار مصنوعی کوچک، تفنگ‌های آب‌پاش، قایق درست کردن با کاغذ، یخ و هر چیز دیگر، از ساده‌ترین ایده‌های آب بازی هستند. یک تشت معمولی توی حیاط تراس یا پشت بام بگذارید و ببینید چه وسایلی روی آب می ماند، کدام ها توی آب فرو می رود. اسباب بازی ها را بدهید کودکان با کمی شامپو بچه بشوید و حسابی آب بازی صرفه جویانه کند. حتی می‌توانید با تفنگ آبپاش یا هر وسیله دست‌ساز مشابه آن روی آسفالت یا زمین نقاشی بکشید.

 

 

 

4-   بستنی

بچه‌ها عاشق بستنی هستند، بیایید از این عشق، حسن استفاده را ببریم، چند قالب بستنی یخی جورواجور بخریم و با کمک خودشان انواع بستنی یخی‌ها را امتحان کنیم. آب میوه، تکه‌های تازه میوه، ترکیب شیر، کمی شکر و کاکائو، ماست و هر ترکیب دیگری به امتحانش می ارزد.

از معجزه چوب بستنی برای ساخت کاردستی هم غافل نشویم.

 

 

**********************************

 

 

یک قاچ کتاب

 

 

شما که غریبه نیستید

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

ناشر: معین

تعداد صفحات: 354

نوبت چاپ: بیست و چهارم

سال انتشار: 1396

چاپ اول: 1384

قیمت: 25000 تومان

 

برای نوجوانان زندگی‌نامه‌ها هیجان‌انگیزند. این کتاب‌ها، به نوجوانان در درک زندگی انسان‌ها و شیوه‌های متفاوت زندگی در موقعیت‌های مختلف و کنار آمدن با سختی‌ها یاری می‌دهند.

زندگی‌نامه پر است از شادی‌ها، غم‌ها، فرصت‌ها و تهدیدها، موفقیت‌ها و شکست‌ها و به نوجوانان فرصت می‌دهد تا به تجربه‌هایشان در زندگی دیگران شکل داستانی بدهند.

«شما که غریبه نیستید» زندگی‌نامه خودنوشت و بیشتر شرح خاطرات دوران کودکی پرماجرا و خواندنی است که به قول نویسنده بی‌هیچ تحقیق و یادداشتی، برآمده از حافظه اوست و برای نوجوانان دوره متوسطه اول به بالا مناسب است. دانش‌آموزان کلاس چهارم و پنجم نیز اگر کتاب‌خوان باشند می‌توانند با این کتاب ارتباط برقرار کنند. بیشتر رویدادهایی که در زندگی راوی پیش می‌آید سخت و تأثیرگذار است و سخت‌تر از آن‌ها ضربه‌های عاطفی است که به او وارد می‌شود. اما راوی در آن فضایی که فقر مادی و فقر فرهنگی به هم آمیخته است به روش‌های گوناگون سهم خودش را از زندگی می‌گیرد. نوجوانان در همانندسازی با نویسنده می‌آموزند که با ناملایمات زندگی خلاقانه و فعال کنار بیایند.

هوشو (هوشنگ کوچولو) یک بچه تنها است که در خانه پدربزرگ و مادربزرگش بزرگ می‌شود. مادر خود را در 6 ماهگی از دست داده و در ۶ سالگی پدرش به بیماری روانی دچار شده و از کار خود اخراج می‌شود. حوادث و اتفاقات زندگی با صراحت در آن بیان شده است؛ به گفته بسیاری از کارشناسان انتشار این زندگی‌نامه چنین شجاعتی در این عرصه ایجاد کرد که بسیاری از بزرگان برای نوشتن زندگینامه خود ابراز علاقه کردند.

نویسنده کتاب هوشنگ مرادی کرمانی در سال 1323 در روستای سیرچ از توابع کرمان به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی در روستا و متوسطه در کرمان، دوره‌ هنرستان هنرهای دراماتیک را در تهران گذراند و در رشته‌ ترجمه‌ زبان انگلیسی لیسانس گرفت. او فعالیت‌های هنری خود را از سال 1340 با رادیو کرمان آغاز کرد و در تهران ادامه داد.

از او کتاب‌های: قصه‌های مجید، بچه‌های قالیباف‌خانه، نخل، خمره، مشت بر پوست، تنور، لبخند انار، مهمان مامان، نمایش‌نامه کبوتر توی کوزه، مربای شیرین، مثل ماه شب چهارده، نه ترونه خشک، شما که غریبه نیستید و… منتشر شده است.

 او در سال 1384 به‌عنوان چهره‌ ماندگار در رشته ادبیات کودکان و نوجوانان کشور انتخاب شد.

برشی از کتاب

توی مدرسه شبانه‌روزی رفیقی پیدا کردم که خیلی آقا بود. «ستارزاده» که با همه فرق داشت. مرا برد سر جعبه‌اش، گنجی نشانم داد که دنیا را برایم عوض کرد. توی جعبه‌اش پر از «کیهان بچه‌ها» بود. شعرها و قصه‌های کیهان بچه‌ها مثل کیسه‌ای پر از نقل و نبات بود... صفحه‌ای داشت که بچه‌ها خاطراتشان را از مدرسه و خانه برای مجله می‌فرستادند و چاپ می‌شد. آن صفحه را خیلی دوست داشتم، می‌توانستم مثل آنها بنویسم از روز  اولی که مرا در شبانه‌روزی گذاشته بودند وقتی می‌نوشتم سبک می‌شدم. صفحه سفید کاغذ بهترین کسی بود که حرف‌هایم را گوش می‌کرد و گوش می‌کند. صفحه سفید کاغذ مسخره‌ام نمی‌کند چیزهایی را که می‌گویم توی دلش نگه می‌دارد چیزی را به رخم نمی‌کشد آزارم نمی‌دهد و دلسوزی بیجا نمی‌کند. خجالتم نمی‌دهد، نیش نمی‌زند. پدر، مادر، خواهر و برادر و همه کسم است، مرا به گذشته می‌برد به آینده می‌برد، به خیال‌هایم می‌برد. به رنج‌ها وشادی‌هایم. بغض می‌کند، لبخند می‌زند، قاه قاه می‌خندد، همه‌جا می‌برد. دوستش دارم از چشم‌هایم بیشتر.. می‌نشیند جلویم می‌گوید بنویس. کلمه‌ها و جمله‌ها توی مغزم می‌جوشند. پایین می‌آیند، از گردن و شانه می‌گذرند، به بازویم می‌رسند، به سرانگشتها، به نوک مداد...

 

**********************************

 

 

چه خبر از کجا؟

 

 

 

تلگرام:

 

 

کانال تلگرام شتاب‌دهنده روشا https://t.me/roshachannel وابسته به سایتی به همین نام است. روشا بستری برای رویش و شکوفایی استعدادهای فرزندان است تا نواندیشان با توانایی‌هایشان آشنا شوند تا در آینده تجربه زندگی شاد، موفق و سازنده را برای خود و دیگران به ارمغان آورند.

شتاب‌دهنده روشا اهدافی ازجمله: کمک به ایجاد و پیاده‌سازی ‌زیست‌بوم پویا، پایدار و کارآمد کارآفرینی در ایران؛ کمک به نوپا‌های ایرانی در جهت راه‌اندازی کسب‌وکار‌های خود و ورود به بازارهای بین‌المللی؛ پر کردن فاصله بین کارآفرین، صنعت و دانشگاه با بهره‌گیری از الگوی شتاب‌دهنده‌های کسب‌وکار؛ کمک به رشد و توسعه اقتصاد دانش‌بنیان به‌وسیله اشتغال‌زایی و پیاده‌سازی ‌زیست‌بوم کارآمد کارآفرینی؛ برنامه‌های آموزشی و مشاوره برای خانواده‌ها به‌منظور افزایش آگاهی و مهارت آنان برای تربیت، هدایت و تعامل با فرزندان خود و... را دنبال می‌کند.

در کانال تلگرام شتاب‌دهنده روشا برای افزایش خلاقیت از داستانک، فیلم، جملاتی از بزرگان و متن‌های کوتاه آموزشی استفاده شده است.

مطالبی از این کانال:

 #داستانک

خلاقیت در عمل چیست؟

📝 روزی معلمی وارد کلاس درس شد و به دانش آموزان گفت: «می‌خواهم از شما امتحان بگیرم». سپس صندلی‌اش را بلند کرد و روی میز گذاشت و بعد پای تخته‌سیاه رفت و روی تابلو، چنین نوشت:

«ثابت کنید که اصلاً این «صندلی» وجود ندارد!»

دانش آموزان، مات و مبهوت، هرچه به مغزشان فشار آورند باز هم نتوانستند جواب را پیدا کنند. تنها یکی از دانش آموزان با دو کلمه، پاسخ معلم را داد. او روی ورقه‌اش نوشت: «کدام صندلی؟»

 

*****

‍#کارآفرین_فردا

به فرزندان خود بیاموزید که چگونه هدف‌گذاری کنند و از آن‌ها  بخواهید آینده احتمالی خود را تصور کنند. به فرزندانتان یادآوری کنید که می‌توانند به بیش از 80 درصد هدف‌هایی که نوشته می‌شود، دست پیدا کنند.

🔹👈 نحوه آموزش :

 از فرزندان خود بخواهید تا 10 هدف خود را تعریف کند و سپس بزرگ‌ترین هدفی که بیشترین اثر را بر زندگی‌اش می‌گذارد، انتخاب کند. آن هدف باید هدف اصلی فرزندتان شود. سپس شروع کنید مراحلی را که برای رسیدن به اهداف لازم و ضروری هستند، با کمک فرزندتان بنویسید و تشویقش کنید تا به این مراحل عمل نماید.

*****

#بازی

نقاشی با پا بجای دست

🎨🎨این بازی واقعاً لذت‌بخش هست. علاوه بر لذت بازی باعث بالا بردن قدرت حسی و حرکتی در کنار تمرکز و دقت می‌شود لطفاً برگه‌ای به دیوار بچسبانید و یا روی زمین پهن کنید و از فرزندتان بخواهید تا قلم‌مو را با انگشتان پا خود بگیرد و نقاشی کند.

 @roshachannel

 

**********************************

 

 

جور دیگر دیدن

 

 

اپیزودهای مادرانه

نفیسه مرشدزاده

مادرانهچشم دکمه‌ای تنهاست

بچه‌ها با کاغذ و مداد شمعی آدمک درست کرده‌اند. با پوست تخمه رنگ کرده، برایش لبخند گذاشته‌اند. خودشان به فکرشان رسیده که چشم‌هایش را از قوطی دگمه‌های رنگ و وارنگی که شما برای روز مبادا نگه‌داشته‌اید انتخاب کنند. ولو شده‌اند روی فرش و با دقت یک جراح، دگمه‌ها را یکی‌یکی روی صورت آدمک امتحان کرده‌اند. مردک چشم سیاه که آماده شده با ذوق و شوق او را گذاشته‌اند زیر یک پروانه آهن‌ربایی روی در یخچال.

حالا شب است و بچه‌ها خوابند ولی آدمک هنوز آنجاست و شما که دارید پشت به او ظرف می‌شویید مدام حضورش را حس می‌کنید. از خرافاتی بودن خودتان حرصتان می‌گیرد. با دست‌های کفی برمی‌گردید نگاهش می‌کنید. نه دهانش درست سر جایش است نه ابروهایش نه گونه‌ها. بچه‌ها همه‌چیزش را کج‌وکوله گذاشته‌اند ولی باز آدم خیال برش می‌دارد که زنده است و راست زل زده به کابینت روبرویی. به خودتان می‌خندید که مثل بومی‌ها و قبیله‌های سرخ‌پوستی دارید این‌قدر به یک صورتک مسخره فکر می‌کنید ولی خنده هم فایده‌ای به حالتان ندارد. باز سالادها را که می‌خواهید برگردانید تو یخچال حواستان هست که او دارد نگاهتان می‌کند.

چرا برایتان عجیب است؟ چرا خیال می‌کنید خرافاتی شده‌اید؟ راستی راستی آدمک زنده است. بچه‌ها وقتی باذوق، اندام او را می‌ساختند در او روح دمیدند. کاردستی‌های کودکانه حتی کج و کوله‌ها و زشت‌هایشان روح دارند. زنده‌اند. برای همین است وقتی می‌خواهیم آن‌ها را بگذاریم پشت در یا کنار آشغال‌ها احساس گناه می‌کنیم. انگار یک جنایت واقعی کرده باشیم.

بگذاریم بچه‌ها تا می‌توانند کاردستی بسازند. بی‌خیال به‌هم‌ریختگی و کثیفی خانه. بگذاریم آن‌ها برای این دنیای مرده ماشینی، یک عالم چیزهای زنده بیافرینند. به درخت‌ها، گل‌ها و آدم‌های نویی که آن‌ها می‌سازند احتیاج داریم.

آخر شب که می‌روید آشغال‌ها را بگذارید آدمک را نبرید. چشم دگمه‌ای تنها توی کوچه گریه‌اش می‌گیرد.

مادرانه 2؛ کودتا علیه سلطان غم

 

فالگیر خیره به کف دست‌های دختر گفت:«دانشگاه قبول می‌شوی. خانم مهندس. بعد هم خانم دکتر. ماشین داری. کارت خوب می‌شود.  عاشق داری. چند تا. محلشان نمی‌گذاری. رئیس می‌شوی...»

فالگیر باهوش‌تر از این بود که به یک دختر امروزی بگوید مادر می‌شوی. چند تا بچه می‌بینم. یکی از یکی نازتر. این حرف‌ها را جدیداً از تقدیر دخترها حذف کرده بود. قدیم این‌ها را می‌گفت و دخترها لبخند محجوب می‌زدند و پول می‌دادند اما حالا دوره‌اش تمام‌شده بود.

چرا دختره باید دلش بخواهد مادر بشود وقتی مادر را گره زدیم با هزار جور درد و رنج و فلاکت؟ نشان افتخار سلطان غم  با یک اشک روی گونه و نگاه به در. نگاهی به کلیشه‌سازی فرهنگی و قومی‌مان از کاراکتر مادر بیندازید. آخر همه مصایب، واقعاً میم مثل مادر. یک تصویری ساختیم که طرف خیال می‌کند باید با خودش و همه خوشی‌های عالم و زندگی شخصی،  خداحافظی کند و سرتا پا بشود گذشت، سرتا پا  بشود نگرانی و تشویش تا مادر خوب تلقی شود. کدام دختر عاقل امروزی حاضر است این جهنمی که ما ساخته‌ایم را بغل کند که بهشت را بگذارند زیر پایش؟

سریال‌های تلویزیونی شبانه را که نقش مهمی در الگوسازی مردمی دارند نگاه کنید. یا اصولاً بچه ندارند یا اگر دارند حضور بچه‌ها برای تشدید تنش است. وسط یک صحنه‌ای که همه چی ریخته به هم یک بچه‌ای هم شلوغ‌کاری می‌کند و معمولاً مثل جن‌زده‌ها از در و دیوار می‌رود بالا  که  قهرمان قصه برسد به مرز کلافگی و بدبختی. کاربرد دیگر بچه‌ها در سریال‌های شبانه در سکانس‌های تراژیک است در اوج غم پدیدار می‌شوند چند دیالوگ محزون می‌گویند تا چاشنی تراژدی برای جوشش اشک کافی شود. واقعاً آدم چرا باید یکی از این عوامل تراژیک تنش‌زا را دلش بخواهد در خانه داشته باشد؟ کدام دختر امروزی است که دلش برای یکی از این شیاطین  کوچک غنج برود؟

تصویر یک مادر فعال و پرشور امروزی که در خانه و بیرون زنده است، پرتحرک و شاد با بچه‌هایش بازی می‌کند، کتاب می‌خواند، بیرون می‌رود و مهم‌تر از همه از این لحظه‌هایش لذت می‌برد چقدر در تلویزیون و سینمای ما کم است. یکی که زندگی شخصی و آینده شغلی و تحصیلی خودش را دارد و مادری هم می‌کند یا حداقل تصویر یکی که به‌سختی دارد این‌ها را باهم جمع می‌کند در کدام این محصولات فرهنگی هست؟

یک نوع مادری انتحاری درست کرده‌اند که طرف نتیجه آزمایش را که می‌گیرد خیال کند نارنجک بسته به شکمش که برود زیر تانکی که همه درس و کار و شخصیت آش را له می‌کند. گذشت، فداکاری، رنج... فقط این را دارند که درباره مادر بگویند. پس عشق و شیرینی و لذتی که در مقابل این گذشت می‌گیرد کجا رفته؟

 اگر همین‌جور به این تصویر قدیمی پشت تریلی و وانت از مادر ادامه بدهند زن‌ها تصمیم می‌گیرند غیر از نقش معشوقه، تن به هیچ نقش دیگری ندهند و احتمالاً مجبور می‌شویم مادر بچه‌ها را به‌صورت انبوه از چین وارد کنیم.

 

 

* این یادداشت‌ها، از وبلاگ قدیمی نویسنده و با کسب اجازه از ایشان برداشته‌شده است.