نوع مقاله : پسغام زن

10.22081/mow.2017.64735

آن شرلی برای پیام زن مینویسد

زهرا قربانی

درسته من موهایی با رنگ قرمز دارم؛ ولی می‌تونم با شونه‌کردن این مزرعۀ هویج، البته به گفتۀ خانم مک، سرپرست نوانخانه، منظرۀ خوب و مرتبی درست کنم؛ خصوصاً امروز که یک روز خاص هست، برای همۀ دخترهای کوتاه‌قدِ چشم‌قهوه‌ای، با موهای نارنجی و البته یتیم.

امروز از اون روزهاست که یک زوج جوان و خوش‌قیافه، کنار یک ماشین که درِ عقب اون نیمه‌باز هست، منتظر یک دختر کوتاه‌قدِ چشم‌قهوه‌ای با موهای قرمز هستن.

وقتی از پنجرۀ اتاق، بیرون رو تماشا می‌کنم، باید مراقب گذر زمان هم باشم. چطور می‌تونم این‌همه زیبایی رو ببینم و صداشونو بشنوم؛ اما جواب‌شون رو ندم. من بین تمام اتاق‌های این نوانخانۀ بزرگ، اتاق زیرشیروانی رو انتخاب کردم تا از این بالا، بهتر بتونم زیبایی‌های اطراف رو ببینم و درباره‌شون بنویسم. درست دو روز پیش بود که آقای لورد، سردبیر نشریۀ معروف، برای بازدید از نوانخانه به این‌جا اومده بود. آقای لورد روبه‌روی من ایستاد و تنها یک سؤال پرسید: «دختر کوچک! این‌جا همه‌چی مرتبه؟»

به قول خانم مک، امکان نداره کسی به من سلام بکنه و جواب من ده دقیقه طول نکشه؛ اما حالا آقای لورد از من سؤالی پرسیدن که اگه دخالت خانم مک نبود، می‌تونستم تا ساعت‌ها مناظر اطراف رو توصیف کنم و دربارۀ تک‌تک بچه‌ها حرف بزنم. نمی‌دونم چی شد که بعد از تمام‌شدن صحبتم، آقای لورد خم شد و تو چشم‌هام نگاه کرد و گفت: «چیزی برای گفتن تو نشریۀ من داری؟»  باورم نمی‌شد کسی فکر کنه که من هم می‌تونم بنویسم.

شاید بودن من تو این نوانخانه، باعث می‌شد که دیگران فکر کنن نه‌تنها من هیچ موضوعی برای نوشتن ندارم، بلکه به سبب یتیم‌بودنم، حتی عاطفه‌ای هم در من شکل نگرفته؛ ولی این نوانخانه پر از اتفاقاتی‌ست که سال‌هاست سکوت کردن و من، آنه، می‌خوام سکوت این‌جا رو بشکنم و با صدای بلند بگم: «آنه برای شما می‌نویسد!»

 ***

یادداشت شمارۀ یک

 

ای خورشید زیبا که یک تار از اشعۀ طلایی‌رنگت رو به موهای من هدیه دادی، از تو ممنونم که هر روز صبح، صورت من رو با دست‌های گرمت نوازش می‌دی و بیدارم می‌کنی تا من اولین کسی باشم که اول صبح، از این بالا به همه‌کس و همه‌جا صبح بخیر می‌گه.

دریاچۀ زیبا و ساحل سنگی، درخت‌های بلندقامت کاج که سرتاسر جادۀ نوانخانه تا کارخانۀ نخ‌ریسی رو پوشاندن. خدای من! کاش صبحی شروع بشه و من از این بالا، همه‌جا رو ببینم؛ جز اون کارخونۀ نخ‌ریسی. من تا حالا داخل اون کارخانه رو ندیدم؛ ولی ظاهر خشن و کثیف بیرونش، معرّف درونش هست. کارخونه‌ای که بین این‌همه زیبایی، مثل لکۀ سیاهی تو دامن طبیعت خودنمایی می‌کنه.

از این بالا می‌شه همه‌چیز رو خوب دید. درست می‌بینم؟... اون دیویده؟... حاضرم برای زندگی اون، ساعت‌ها دعا کنم. دیوید پسری هست که جشن تولد امسالش، مصادف شده با شانزده‌سالگی‌ش؛ سنی که هیچ‌کدوم از پسرهای نوانخانه دوستش ندارن و سعی می‌کنن قبل از این‌که به این سن برسن، به فرزندخوندگی پذیرفته بشن. حالا دیگه دیوید بزرگ شده و طبق قانون، باید نوانخانه رو ترک کنه. نمی‌دونم اگر جای اون بودم، چه کار می‌کردم؟ چشم‌هام رو می‌بندم و تصور می‌کنم. رفتن به کارخونۀ نخ‌ریسی، مساوی اینه ‌که تا ابد کارگر بمونی و حقوقت، تنها یک جای خواب تو کارخونه باشه؛ اما رفتن به شهر، یعنی پاگذاشتن به یک دنیای جدید و بزرگ؛ اون‌هم بدون سرپناه و کار.

شاید رفتن به شهر، آرزوی همۀ دخترهای نوانخانه باشه؛ ولی این آرزو برای پسرهای شانزده‌ساله، معنی‌ای جز تنهایی در شب‌های جشن و عید نداره. چشم‌هام رو باز می‌کنم. دوست دارم سریع این تصورها از ذهنم پاک بشه؛ ولی نگاه دوبارۀ من به دیوید، مانع این کار می‌شه. تمام این تصورات، حالا دقیقاً چالش‌های روبه‌روی یک پسر شانزده‌سالۀ بلندقد، با چشم‌های قهوه‌ای و البته یتیم هست.

ای کاش هیچ‌وقت پدر و مادر دیوید، هم‌دیگر رو ترک نمی‌کردن تا پسرشون تو این سن، کنار اون‌ها باشه و تنها فکرش تکالیف مدرسش باشه! یا ای کاش در این شانزده سال برای یک زوج، رنگ چشم‌ها، صورت و قد دیوید مهم نبود و کسی پیدا می‌شد که با قلبش، زیبایی‌های درون دیوید رو ببینه و اون رو به فرزندخوندگی قبول کنه! از دور ماشین‌هایی که به سمت نوانخانه میان، دیده می‌شن. کم‌کم باید آماده بشم. امیدوارم امروز بین این‌همه ماشین، زوجی که دنبال دختری کوتاه‌قد با چشم‌هایی قهوه‌ای و موهای نارنجی با چهارده سال سن و البته یتیم، هم باشه!...

***

در آداب مهمانی رفتن مخدرات

محسن علی نقیان

 

ـ از آداب مهمانی‌دادن، یکی آن است که کدبانوی منزل آستین بالا زده، خود به مطبخ رفته، تمام یا بعض اطعمه و اشربه‌ای را که قرار است به میهمان دهند، طبخ کند؛ وگرنه امریه صادرکردن به شوهر که از کجا و کجا طعام ابتیاع کنید و تا دوغ ممتاز را هم پول بدهید که میهمان نمی‌فهمد کدبانوییِ خانم میزبان چه گریدی دارد و در کدام کته‌گوری قرار می‌گیرد که...

ـ  از آداب مهمانی‌رفتن، یکی آن است که بانوان زیاده از حد در قید خط و خال و زر و زینت نباشند که رسم شده است اخیراً به‌قاعدۀ نیم‌من زر و سیم به خود آویزان کرده، سه ـ چهارم من، گچ و سیمان جهت اصلاح ناهمواری‌های صورت استعمال می‌کنند که خلاف شرع، قانون و جیب همسرانشان است؛ فلذا در این موردِ خاص، زنان بلاد اجنبی را تماشا کنند که مثال عیال لیونل مسی که به ساده‌ترین فرم در جشن عروسی
خودش حاضر شد و عکس او را جمیع وکالت‌های خبری تماشا دادند، سعی کنند خودشان باشند که میزبان هم شوکه نشود.

ـ از آداب مهمانی‌رفتن، یکی دیگر آن‌که زمان حرکت را با زمان آماده‌شدن، تنظیم بفرمایید تا شوهر مربوط و ماشین مربوطه دم در، بنزین زیادی نسوزانند. ما امانت‌دار انرژی، آب، اعصاب و غیره برای آیندۀ فرزندانمان هستیم.

ـ از دیگر آداب مهمانی‌رفتن، آن است که اگر وسط مهمانی متوجه شدید آینه همراه نبرده‌اید، خود را در قاشق و چنگال و کاسه استیل میزبان چک نفرمایید؛ چراکه ممکن است حاضران دربارۀ سطح تعادل روحی شما قضاوت نادرست کنند و هیچ‌گاه فرصت نیابید به آنان تفهیم کنید که فقط برای کنترل وضعیت ریمل خود دست به دامان ظروف شده‌اید.

ـ از آداب خانه‌داری، یکی آن‌که شستن لباس‌ها را به زمانی موکول کنید که لکۀ مشهود یا بوی نامطبوع یا ناپاکی مشروع یا پارگی مفتضحی در البسه پدید آید؛ وگرنه به‌صرف یک‌بار پوشیدن لباس، شستن آن اگر حرام نباشد مکروه متمایل به حرام است. گاهی علاوه بر ریختن غیرضرور البسه به داخل لباس‌شور و هدردادن آب و شوینده، رؤیت شده است که خانم خانه، درشکه اجاره کرده‌اند، تا دیگر البسۀ غیرقابل تنظیف با لباس‌شور را به خشک‌شور برسانند. وااسلاما!... برای شوهر چنین مخدرۀ مجلله‌ای باید خون گریست و گریبان چاک داد؛ به‌قاعدۀ دو ذرع.

ـ نظر به وقوع در میانۀ فصل خرماپزان، مستدعی‌ست بانوان محترمی که زیاده مقید به حفظ آداب شرعی نیستند، اساساً جهت حفظ سلامتی خود و دیگران، در منزل بمانند و یوگا تمرین فرمایند. کولر گازی هم که بحمدالله در اغلب منازل تعبیه است. والی خراسان هم گفتند که صیانت از حجاب، کار نظمیه نیست و از درون مخدرات باید اصلاح شود؛ فلذا خیر دنیا و آخرت بانوان مکشوفه و نیمه‌مکشوفه، آن است که ضمن بیتوته در منزل و تهیۀ یک قدحِ عمدۀ شربت سکنجبین ـ خیار، هر یک ساعت یک لیوان از آن
نوشیده و کار خرید منزل را به آقایان وانهند و پاساژگردی را هم بی‌خیال شوند؛ چراکه کفش گران است و کفش‌شان فرسوده می‌شود.

ـ هر بانویی لازم است محدوده، نحوه، حجم، شدت، عمق، بُرد و میزان استفاده از تلگرام را برای خود تعیین نماید تا کار به مرافعه، گیس‌کشی، کتک‌کاری و زبانم لال دادگاه نکشد. دیدم که می‌گم!...

ـ از مخدرات مکشوفه و غیرمکشوفه، استدعا دارد زمانی را که می‌خواهند بروند با اقدس‌خانوم اختلاط بنمایند و بیایند، به‌طور واقع و دقیق به شوهرشان گزارش بدهند؛ نه این‌که بفرمایند: «من پنج دیقه می‌رم خونۀ اقدس‌خانوم، باهاش حرف بزنم؛ تو هر نیم‌ساعت، یه سری به غذا بزن.» فی‌الواقع این عمل، تحریف تاریخ، زمانه و حافظۀ تاریخی یک ملت است.

ـ این بحث رانندگی مخدرات، اصلاً منشأ عقلانی ندارد و آنان حق دارند فی‌المثل، زمانی که راهنمای چپ می‌زنند به راست بپیچند یا خط‌کشی خیابان برایشان مفهوم خاصی نداشته باشد و تعویض ناگهانی لاین، حق مسلم‌شان شمرده شود. زنان در ستم تاریخی‌ای که بدانان روا شده، مظلوم‌اند و من در جایگاه یک مرد فمینیست، بدانان حق می‌دهم که پا را از این فراتر نهاده، در مسیر یک‌طرفه پرشتاب برانند و کسی هم اعتراضی نمی‌تواند و نباید بکند. تاوان آن ظلم تاریخی، بیش از این‌ها زمان می‌برد.

ـ از حق نگذریم، تمام مواردی که گفته شد، بدون اغماض از مردان نیز صادر می‌شود و در این باره، اسناد معتبری وجود دارد و منتشر هم شده است.

ـ از دیگر قواعد بچه‌داری، آن است که لازم نیست حتماً برای طفل دوساله، ماشین بنزینی از نوع وارداتی ابتیاع کنید؛ بلکه گاهی گلوله‌کردن پارچه‌های بریدۀ خیاطی برای طفل زبان‌بسته، همان‌قدر نشاط می‌آورد که بنز شیش‌درب.

ـ القصه از ما گفتن بود؛ وگرنه هدردادن ثروت ملی از طریق ابتیاع انواع اسباب‌بازی‌های فجیع، نه‌تنها به حال تولید ملی افاقه نمی‌کند که فردا طفل بازی‌گوش از بازی با آن‌ها خسته شده، سواری‌کشیدن از پدر را به انواع ماشین شارژی و غیرشارژی ترجیح خواهد داد.

ـ وانگهی اطفال سابق که با رینگ دوچرخه‌های فرسوده یا گوشۀ ویرانه‌ها تیله‌بازی می‌کردند، از حیث هوش و استعداد و قابلیت، چه از طفل ورم‌کردۀ امروزی کم داشتند؟

ـ حالا نوبت آقایان است. سلام علیکم جمیعاً!... ریش داعشی می‌گذارید که چه بشود؟ بچه حساب ببرد؟ وحشت بگسترانید؟ از شما حساب ببرند؟ چی پس؟ برای چه لحیه دراز می‌کنید؟ چه زیبایی دارد این ریش مثلثی؟ کدام دل را می‌رباید این حجم نامعقول؟ ریش هم می‌گذارید، نهایتش یک قبضه؛ بیش از آن روح ابوبکر شیشانی داعشی را در قبر می‌لرزانید. غیر از این است؟ وانگهی از جانتان سیر شده‌اید، به داعش بپیوندید و از کشور خارج شوید تا خاکم به دهن، نفله شوید! چرا روح زن و بچه را سوهان درشت می‌زنید؟

ـ چهل‌میلیون تومان، ماهیانه پول توجیبی لاکچری به بچه می‌دهید که چه بشود؟ چهل‌میلیون تومان، معادل حقوق چهل خانوادۀ کارگر مملکت است. اگر آن را هم بدهند و تا شش ماه جگرش را خون نکنند. این بچۀ شما، با این پول چه‌کار نمی‌تواند بکند؟ پولتان زیادی کرده؟ ارث بادآورده دارید؟ وجدان ندارید که به مساکین بدهید، بریزید در جوی آب. چرا به بچه می‌دهید که فساد از او سرازیر شود؟ قند این‌جانب عصبی است! عن‌قریب است صعود کند و مرا ساقط سازد. فعلاً مع‌السلامه!

میرزاقلی‎خان راپورتچی 24/ 4/ 96