راستی ایران، این جغرافیای پرهیاهو کجاست؟

نوع مقاله : رهیافته

10.22081/mow.2017.64755

بسمه تعالی

واکاوی جاذبه‌های اسلام از منظر تازه‌مسلمان

حسین سروقامت 

قسمت هفدهم                                                                             

به­ صراحت می‌توان ادعا کرد اگر آدمی بنای بر تغییر هم داشته باشد، یقیناً دین جزء فهرست تغییرات او نیست!

اعتقادات دینی، چنان در رگ و پی آدمی ریشه دوانده­اند که اساساً کندن و تهی­شدن از آن­ها، تهی­شدن از خویشتن آدمی است.

با این وجود، چرا در گوشه­وکنار دنیا، این همه با آدم‌هایی مواجه می‌شویم که از دین و اعتقادات دینی آبا و اجدادی خود کناره گرفته، اسلام را جایگزین آن کرده‌اند؟

 مگر در اسلام چه جاذبه‌ای هست که می‌تواند با چنین قدرتی، دژ وجود انسان را تصاحب کرده، او را تا تغییر مهم­ترین شالودۀ وجودی خویش که دین باشد، پیش ببرد؟

 

 

راستی ایران، این جغرافیای پرهیاهو کجاست؟

 

«روزی برای خرید به فروشگاهی رفته بودم. خانمی که معلوم بود مهاجر است، سر راهم را گرفت و به من گفت: «اگر می‌خواستی حجاب داشته باشی، چرا به این‌جا آمدی؟ در کشور خودت می‌ماندی!»

من روبندم را بالا زدم و گفتم: «این‌جا کشور من است و در این‌جا به دنیا آمده‌ام. دینم را با تحقیق به دست آورده‌ام و به آن پای‌بندم.» او که کاملاً مشخص بود جا خورده است، راهش را گرفت و رفت.»

این سخنان از «نیکی هارمان»، بانوی ره‌یافتۀ هلندی‌ست. از گذشته‌اش همین بس که در خانواده‌ای روستایی چشم به جهان گشود و هفت‌ساله بود که پدر و مادرش از هم جدا شدند. هرچند او سال‌های بعد را در آغوش پرمهر مادر گذراند، هنوز که هنوز است از آن طلاق شوم با غصه و حسرت یاد می‌کند! 

برای نیکی سال 2007، نقطۀ عطف مهمی در زندگی‌است. وقتی که از طریق اینترنت مسلمان شد و به مذهب اهل تسنن درآمد و چیزی نپایید که ایران را شناخت و مذهب تشیع را برگزید.

آغاز این راه همیشه شیرین است؛ پرخاطره و شنیدنی؛ برای کسی که مسیر رسیدن از «نیکی» تا «فاطمه» را به پای دل پیموده است.

«ذهن کنجکاوی داشتم. از همان نوجوانی احساس می‌کردم که حقیقتی وجود دارد و کسی با آن آشنا نیست. تحولاتی روحی در من ایجاد شده بود که هرچه از دیگران دربارۀ آن سؤال می‌کردم، جواب قانع‌کننده‌ای نمی‌یافتم. برای همین خودم دنبال تحقیق و مطالعه رفتم. رسانه‌های غربی ـ به‌ویژه فضاهای مجازی ـ هجمۀ‌ سنگینی را علیه اسلام آغاز کرده بودند. می‌اندیشیدم که اسلام چیست و مسلمانان چه کسانی هستند که چنین  اقداماتی علیه آنان صورت می‌گیرد؟ قرآنی با ترجمۀ هلندی تهیه ‌کردم و هر روز بخش‌هایی از آن را مطالعه می‌نمودم. همین باعث شد به اسلام علاقه‌مند شوم. چشم گشودم و دیدم، آخر سال ۲۰۰۷ میلادی‌ست و من در کمال حیرت خود و اطرافیانم، مسلمان شده‌ام.»

فاطمه دارد زندگی‌اش را می‌کند. به حقیقت رسیده و حلاوت آن را چشیده است؛ ظاهراً کار تمام است!

اما نه، شبی در عالم رؤیا می‌بیند که وارد مسجدی شده و تصاویری نورانی در آن جلوه‌ می‌کنند. تصویر دو تن از آنان روشن‌تر و شفاف‌تر است! هنوز نمی‌داند که شیعه چیست و دوازده امام کدام‌اند. این را بعدها می‌فهمد؛ اما به او الهام می‌شود که آن دو تن، یکی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و دیگری آخرین جانشین او، امام زمان (علیه‌السلام) است.

گویا قطعه‌های پازلی یکی بعد از دیگری جور شده و روزبه‌روز زیباتر می‌گردد؛ تا می‌رسد به سؤالاتی شگفت: «راستی ایران، این جغرافیای پرهیاهو کجاست؟ چرا رسانه‌های غربی این‌همه علیه این کشور تبلیغ می‌کنند؟ علت این‌همه هجمه‌های آشکار و نهان چیست؟»

او بی‌اختیار پیِ این ماجرا را می‌گیرد تا ایران را بشناسد و سردرآورد از کُنه آنچه غربی‌ها را چنین وحشت‌زده کرده است. در مسیر تحقیق تا رسیدن به حاقّ بندگی، با کتابی آشنا می‌شود؛ کتابی که زنی مستشرق، دربارۀ تاریخ  صدر اسلام نگاشته است.

ماجرای رحلت پیامبر اکرم و شهادت حضرت زهرا (علیهماالصلوات الله) چون مشعلی روشن به چشم او می‌آید.

چرا باید یگانه دختر پیامبر، با فاصله‌ای چنین نزدیک به مرگ پدر، به دست امت او کشته شود؟

همین تک سؤال برای یک سینه تاریخ کافی‌ست!

این‌جاست که این «فاطمه»  با آن «فاطمه» گره می‌خورد و ناباورانه از مذهب تشیع سربرمی‌آورد.

«شاید شگفت‌زده شده‌اید که چطور می‌شود از راه اینترنت مسلمان شد!

دوستان! به من حق بدهید. من متعلق به کشوری هستم که شانزده‌میلیون جمعیت دارد و اغلب آن‌ها لاییک هستند. بله، مسیحیان دوآتشۀ تبشیری هم در هلند حضور دارند؛ ولی بیشتر مردم لاییک‌اند. تعداد مسلمانان ـ به‌ویژه شیعیان ـ در هلند بسیار اندک است. از سوی دیگر زبان من هلندی‌ست و البته انگلیسی هم می‌دانم. با زبان فارسی یا عربی که زبان اسلام و ایران هستند، هنوز هم که مسلمان شده‌ام، آشنایی چندانی ندارم.

خانواده‌ام همگی دین‌گریز و لاییک هستند و مفهوم دین و آیین برای آنان مفهومی ناآشناست؛ چنان‌که این مفهوم برای اغلب مردم کشورم نیز غریب است.

تازه، هلند از جمله کشورهایی‌ست که بیش از دیگر اروپایی‌ها، مفتون آمریکا و سبک زندگی و فرهنگ مردم آن است. نمی‌دانم شما خبر دارید یا نه؟ اما ما در آمستردام خیابانی داریم که از ابتدا تا انتها، پشت ویترین مغازه‌های آن، زنان و مردانی قرار گرفته‌اند که خود را برای امور جنسی عرضه می‌کنند. باور نمی‌کنید؛ اما این خیابان امروزه به یکی از جاذبه‌های گردش‌گری هلند بدل شده است.

جز هلند هیچ کشور دیگر اروپایی از چنین فساد عریانی برخوردار نیست!

این تازه یک سوی ماجراست. در سوی دیگر نوک حملۀ بیشترین هجمه‌ها در فیس‌بوک، اینستاگرام یا شبکه‌های اجتماعی، به سمت اسلام و تشیع است؛ چنان‌که باعث شده برخی جوانان ما، زندگی مرفه و آرام خویش را در هلند ترک گفته و در قالب گروه‌های تکفیری برای جنگ با مسلمانان عازم عراق و سوریه شوند.

باز هم به من حق نمی‌دهید که اسلام خویش را از طریق اینترنت به دست آورم؟»

خب چنان‌که می‌دانید، تصور این‌که زنی در جهان غرب مسلمان شود و از ناحیۀ حجاب لطمه‌ای نبیند، تصوری دست‌نیافتنی‌ست!

یکی از مهم‌ترین چالش‌های جهان غرب با زنان مسلمان، بحث مهم حجاب و عفاف است. شاید به این دلیل که حجاب، آشکارترین لایۀ مسلمانی‌ست. زنان تازه‌مسلمان، همگی اذعان دارند که نخستین دغدغۀ پس از مسلمانی آنان، حجاب بوده است. بی‌توجهی، اهانت و رفتارهای عاری از نزاکت و ادب، کمترین جلوه‌های ارتباط ناپسند اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها با زنان ره‌یافته است. هرچند گاهی کار فراتر رفته، به دعوا و درگیری فیزیکی نیز انجامیده است.

در نگاه غربی‌ها، حجاب ترجیح محدودیت به آزادی‌ست. در فرهنگ غرب پذیرفتنی نیست که کسی با اختیار خویش، از خود سلب آزادی نموده و قیود محدودیت بر دست و پای خویش افکند!

در بحث حجاب تفاوت نگاه ما و غربی‌ها، دقیقاً به‌قدر تفاوت محدودیت است با مصونیت و کاری که بانوان تازه‌مسلمان می‌کنند، این است که زاویۀ دید خود را تغییر داده، حجاب را از همان منظری ببینند که مسلمانان آبا و اجدادی می‌بینند.

«در آغاز راه، محجبه‌بودن برایم اندکی سخت بود. مردم کوچه و بازار که تمامی حیثیت زن را در ظاهر شیک و زیبای او می‌دانند، بد نگاهم می‌کردند، از بدی حجاب سخن می‌گفتند و مرا از داشتن چنین ظاهری منع می‌کردند؛ اما با عنایت پروردگار و به مدد بحث و گفت‌وگو، توانستم آنان را متقاعد کنم که حجاب محدودیت نیست. حجاب عامل مؤثری‌ست که مرا از آزار و اذیت دیگران مصون داشته و در کوچه و خیابان به من امنیت می‌بخشد.»

نیکی (فاطمه) هارمان، امروز میان مردم مهربان و صمیمی ما زندگی می‌کند؛ با همسری ایرانی ازدواج کرده و پسری صمیمی دارد. او فارسی نمی‌داند؛ اما به کمک همسرش که همچون خود او دلباختۀ این دین و آیین است، به‌قدر یک تمدن دیرین با ملت و فرهنگ ما آشناست. البته ناگفته نماند که دارد کم‌کم از فارسی هم سردرمی‌آورد.

قند پارسی گاهی به لهجۀ انگلیسی یا هلندی شیرین‌تر و دل‌نشین‌تر است!

«ایران کشوری با تمدنی دیرپا و برخوردار از فرهنگ و هنری زیبا و دوست‌داشتنی‌ست. در این کشور اقوام مختلف کنار هم زندگی می‌کنند. سبک زندگی اروپایی با سبک زندگی ایرانی، تفاوت‌های چشم‌گیری دارد؛ اما آنچه از فرهنگ و آداب و رسوم این سرزمین مرا تحت تأثیر خویش قرار داده، مهربانی و خون‌گرمی مردم است. مردم ایران، همواره آمادۀ فداکاری و مهیای کمک به هم‌دیگرند. آنان حتی در شرایط سخت زندگی به یک‌دیگر رسیدگی کرده و از حال هم غافل نیستند. در خانوادۀ ایرانی، فرهنگ احترام به بزرگ‌تر موج می‌زند و روابط خانواده‌ها با هم، صمیمی و عاطفی‌ست؛ چیزهایی که ما در دنیای غرب برای دست‌یافتن به آن‌ها لَه‌لَه می‌زنیم؛ دنیایی که به آدم‌های اطراف خویش یاد داده که فقط به فکر منافع شخصی خود باشند!

اما من دوست دارم در سرزمینی زندگی کنم که معتقدند:

تو کز محنت دیگران بی‌غمی                                                                  نشاید که نامت نهند آدمی

تا بتوانم به بانگ رسا نغمه سر دهم:

آری؛ من نیز از محنت دیگران بی‌غم نیستم!»