نوع مقاله : خبر در خبر
دخترها به خواستگاری میروند
فاطمه دولتی
آن روزها: سرخ میشد، سفید میشد، دستانش میلرزید و زیر لب صلوات میفرستاد، صدای مادر که میگفت: «چای بیار دخترم»، او را از رؤیاهای دخترانه بیرون میکشید، چادر سفیدش را سفت میچسبید و با وقار و آرام، وارد اتاق مهمانها میشد. اول از همه چای را به پدرش تعارف میکرد؛ همان پدری که تا مدتها بعد از ازدواج، از چشمانش خجالت میکشید؛ از اینکه پدر لباسهای سفیدش را ببیند و صورت سرخابدارش را؛ از اینکه در حضور پدر کنار همسرش بنشیند و او را «آقا» صدا بزند. شاید این حرفها برای شما هم آشنا باشد! آخر همین چندسال پیش هم خواستگاریهای سنتی بود و دخترها آفتاب و مهتاب ندیده؛ اما زمانه است دیگر! بعضی چیزها عوض میشود و بعضی آدمها!...
اصالت یا جوزدگی: دخترهای ایرانی، به ارج و قرب شهره هستند؛ به اینکه دین اسلام آنها را ریحانه میداند و جامعۀ سنتی و اصیلشان آنها را شاهبانو. دخترهای ایرانی آنقدر ارزشمند و گرانبها هستند که خواستگارها برای ازدواج با آنان با گل و شیرینی و هدیه پشت در خانه صف بکشند تا شاید لایق وصل او باشند! اما غربزدگی که از راه برسد و شعارهای بیاساس فمینیسم که توی گوشها بپیچد، همهچیز تغییر میکند، ارزشها ضدارزش میشود و سنتها نشانۀ املبودن.
این روزها: یک خوانندۀ ترک، برای افتتاح رستورانی به ایران آمده. بماند اینکه چرا و به چه دلیل ما برای افتتاح رستوران داخلی به خوانندهای خارجی نیاز داریم! خواننده جوانیست خوشقدوبالا، معروف و محبوب جوانان ایرانی. او با حجم بسیار بالایی از استقبال روبهروست؛ استقبالی که بیشتر از طرف دخترهاست؛ دخترهای بزرککردۀ ایرانی. سفر تمام میشود؛ اما حرفهای «عالیشان»، خوانندۀ جوان ترک، جای تأمل دارد. او از شتابزدگی و ولع مردم برای گرفتن یک عکس یا امضا میگوید؛ اما موضوع مهمتر، خواستگاری یازده دختر ایرانی از عالیشان است. به گفتۀ او در پنج ساعت حضور در تهران، یازده پیشنهاد ازدواج از سمت دختران ایرانی داشته است. خبر این اتفاق در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود و در یک نصف روز اعتبار، ارزش و جایگاه دختر ایرانی زیر سؤال میرود.
عاشقپیشگی دختر، شرم و حیای پسر: ماجرای عالیشان، آنقدر هم عجیب نیست! شاید شما هم کلیپهای زیادی را از دختران جوان ایرانی دیده باشید که در اکرانهای مردمی، کنسرتها و... خود را به آب و آتش میزنند تا با بازیگر یا خوانندۀ محبوبشان ملاقات داشته باشند! همین چندی پیش بود که کلیپ خواستگاری یک دختر از آقای بازیگر دست به دست چرخید و تعجب همه را برانگیخت. آخر در این کلیپ، دختر با گستاخی تمام از علاقهاش میگفت و بازیگر جوان، خجالتزده لب میگزید؛ اما تأسفبارتر از همه، حضور مادر دختر بود که برای همراهی خواستگار آمده بود و خواستۀ دخترش را تکرار میکرد.
ستارهها، ستاره نیستند: فراموشکردن اصالت، بیارزششدن جایگاه خانواده و زن، جوزدگی بهعلت شنیدن شعارهای فمینیستمآبانه که اصرار بر برابری بیچونوچرای زن و مرد دارد، نیاز به شناختهشدن و توجه و چشموهمچشمی و رقابت ناخوشایند در ستارهپرستی، باعث شده که برخی از دختران هنگام روبهروشدن با ستارههای ایرانی و خارجی، پایگاه اجتماعی و شخصیت خانوادگی و فرهنگی خود را فراموش کرده و با رفتارهای خود اسلام، ایران و ارزش زن را زیر سؤال ببرند. ستارهها، ستاره نیستند و ما آنها را به دلایل واهی بالا میبریم! آنها آدمهای عادی و معمولی هستند. ستارهها را ما ستاره کردهایم.
بدون شرح: البته زمانی که نمایندگان مجلس ما به سلفیگرفتن با «فدریکا موگرینی» مشهور میشوند، خواستگاری یازده دختر جوان و هیجانی از خوانندهای ترک، آنقدرها هم عجیب نیست!
بانوی موفق
مادرِ محک
بزرگ است و با همۀ خوبیها نسبت دارد؛ مهربان، بزرگوار، بخشنده و فداکار است. او بانوییست از تبار عشق. کارهای مهم و اثرگذار زیادی در کارنامهاش دارد؛ اما «سعیده قدس»، به اینکه نامش جزو پنجاه زن موفق جهان است و کتابش بیستودوبار به زبانهای مختلف تجدید چاپ شده، دلخوش نیست! افتخار و خوشبختی در نظر او، خلاصه میشود در لبخند؛ لبخند کودکی با چشمهای معصوم و سری بیمو که در راهروهای بیمارستانش میدود، میخندد و برای لحظهای دردهایش را فراموش میکند. سعیدهبانو، متولد سال ۱۳۳۰ در تهران است و در خانوادهای فرهنگی با چهار خواهر و برادر بزرگ شده. او که این روزها مادر مؤسسۀ حمایت از کودکان سرطانیست، درد خانوادههایی را حس کرده که کودکان مبتلا به سرطان دارند. همین ماجرا نقطۀ عطفی شده تا او محک را تأسیس کند. سالها پیش، زمانی که «کیانا» دخترک دوسالۀ خانم قدس برای تولد دوسالگیاش آماده میشد، آزمایشها نشان داد که نیاز به بستریشدن دارد و در بدن کوچکش غدهای دیده شده است. بیماری کیانا در فاز طلایی کشف شد و به همین دلیل، بعد از پنج سال دستوپنجه نرمکردن با انواع داروها و روشهای درمانی مداوا گشت؛ اما طعم تلخ نگرانی تا همیشه در قلب بانو قدس باقی ماند. او میگوید: «یکبار از دکتر کیانا پرسیدم که آیا این درمانها در آیندهاش اثر میگذارد و دکتر خیلی راحت گفت که حالا بگذار ببینیم عمر این بچه به یک سال دیگر میکشد. وقتهایی که حال کیانا بد بود، نگران خودش بودم و وقتی هم حالش خوب شد، یاد بچهای که همان روز روی تخت کناری جان داد یا بچهای که دیروزش چشمش را تخلیه کردند و... میافتادم و از جایی به بعد، غم بچههای دیگر نمیگذاشت آســوده باشم!»
سعیده که برای تکمیل آزمایشهای دخترش به آلمان سفر میکرد، با انجمنی آشنا شد که از پدر و مادرهای کودکان سرطانی حمایت میکرد. او متوجه شد بزرگترین مشکل خانوادههایی که در ایران کودکان مبتلا به سرطان دارند، هزینههای درمان اســت؛ پس باید به فکر تأسیس مؤسسهای باشد که مردم و خیّران را برای حمایت جذب کند. حالا 25 سال از تأسیس محک میگذرد. سعیدهبانو تا به امروز در قلب بیش از 25هزار کودک، نور امید کاشته است. این روزها ۹۸درصد از کودکان تحت پوشش، در بالغ بر چهل بیمارستان دولتی در هفده استان کشور تحت حمایت مؤسسۀ محک قرار دارند. این مؤسسه با خدمات رایگان، توانسته 58درصد کودکان سرطانی را از مرگ حتمی نجات دهد. زمانی که از آرزوهای خانم قدس میپرسیم، پاسخ میدهد: «بتوانم بیمارستانی مخصوص سرطان سینه تأسیس کنم!»
باید به احترام روح بزرگ و قلب دریایی این بانوی ایرانی، تمامقد ایستاد!
این عزیزان گفتهاند:
عطیه لطیف، یک فمینیست مسلمان: «ایدۀ حجاب، ذاتاً تنها مربوط به زنان نیست؛ بلکه مربوط به مردان نیز هست. مردان مسلمان مانند زنان، باید از نگاه خیره بپرهیزند.»
ـ والا اسلام ما هم همین رو میگه؛ حرف حساب فمینیست چیه؟
جمعی از زنان فرهیختۀ تهرانی و خانوادۀ معظم شهدا: «حامی سران فتنه، جایی در شهرداری تهران ندارد.»
ـ مگه قراره جایگاهی داشته باشند؟ واقعاً باید داشته باشند؟ واقعاً؟
معصومه ابتکار، معاون زنان و امور خانواده: «خیلی از مدارس دنیا، نظافتچی و باغبان ندارند.»
ـ بله بانوجان! خیلی از مدارس ایران هم، وسایل گرمایشی ندارند.
دادستان انگلیس: «شکایت ناشی از تعرض جنسی به زنان، در چهار سال گذشته دوبرابر شده است.»
ـ عجب! ببینم ما بودیم میگفتیم که آزادی بیقیدوشرط موجب جلوگیری از فساد میشه؟ کی بود گفت؟
دبیر علمی کارگروه طرح ملی کاهش طلاق: «آموزشهای اجباری پیش از ازدواج، در دانشگاهها مصوب میشود.»
ـ الحمد لله! یکَم زود نیست؟ میذاشتید همین متأهلها هم طلاق بگیرند، بعد آموزش رو شروع میکردید!
هانیه توسلی: «بخواب مامانجان! بخواب تنها دلخوشیم! بخواب شیرین عسلم! منو ببخش... دیگه تموم شدم. فقط منتظرم که زودتر بیام پیشت؛ همین!»
ـ اشتباه نکنید!... فرزند ایشون فوت نشده... مرحوم «اردشیر» میو هستند؛ گربۀ ایشون!... البت حکم بچهشون رو دارند.
بهارک صالحنیا، بازیگر زن ایرانی که ماههاست کشف حجاب کرده و مشغول بازی در سریالهای شبکۀ gem است: «خانمها! قدر این مقنعه و چادرتون رو بدونید.»
ـ اینجا بودید حجاب گازتون میگرفت؟ در هر حال ما که میگیم گوش نمیدن؛ شما بگو شاید تأثیر داشت!