نوع مقاله : روایت
روایت خواندنی مادری که تصمیم گرفت خود و دو فرزند یتیمش را از گرداب فقر نجات دهد
آزاده منصوری
«موفقیت، به امکانات و سرمایهاش مدیون است؛ اما من میگویم بیشتر از آن، به آدمش بستگی دارد. دریا از قطره دریا شده. برای شروع کار باید سرها را پایین انداخت، به قطرههای اطراف نگریست و فکر کرد. باور کنید خیلی از این قطرهها اطرافتان هست که قابلیت دریا و اقیانوششدن دارند. کمی رندی و ریزبینی میخواهد. من تنها یکی از هزاران قطره را یافتم و شدم همان انسان موفق رؤیاهایم! فکرم را متمرکز کردم به آن فرصتها و منابع کوچکی که مثل قطره هر روز از کنارشان عبور میکردم؛ همان فرصتهای کوچکی که میسوزد و امکاناتی که خیلی از آدمها دورش میریزند. امکانات موفقیت من، همۀ اشیائیست که هرز و اضافی به نظر میرسد؛ هر شیئی از چوب و سنگ گرفته تا استخوان، چرم، فلز و...»
اینها صحبتهای اثرگذار «محبوبه صارمی»ست؛ بانوی میانسالی که با تغییر نگاه، از امکاناتی چون سنگهای ساده، چوبهای اسقاطی، چرم ضایعاتی، فلزهای روبهبازیافت و هر چیز بهدردنخور دیگری که اطرافمان است؛ مثل استخوانها، پارچههای کهنه و... . او از آنها اشیای تزئینی و هنری میسازد. او با این کار، شغل موردعلاقهای برای خود دستوپا کرده و مخارج خانوادهاش را تأمین میکند. محبوبهخانم، 45ساله است. پانزده سال پیش ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد؛ بابک سیزدهساله و فاطمۀ هشتساله. پدر خانواده، پنج سال پیش از دنیا رفت. مهدی، رانندۀ آژانس بود. او بیمۀ عمر و مال و اموال نداشت. بعد از فوت شوهر محبوبهخانم سرپرست خانواده شد، در خانۀ اجارهای و دو فرزند یتیم؛ زن خانهداری که از همان ابتدای این مصیبت، تصمیم گرفت روی پاهای خود بایستد و بار سخت معیشت خانواده را بر دوش بگیرد.
باید جور دیگری نگاه کرد
«وقتی مهدی از پیش ما رفت، تنها شدیم. ما از خانوادههای فقیر اجتماعایم. همۀ فامیل، درگیر زندگی خودشان هستند و آنقدر گرفتاری مالی دارند که واقعاً توان حمایت از بچههای یتیم مرا نداشتند. من هم یک عمر خانهداری کرده بودم و کاری بلد نبودم. تحصیلاتی هم نداشتم؛ اما به خدا توکل و به خود اعتماد کردم. میدانستم مسیری برای تأمین رزق و روزی ما باز خواهد شد و از این بنبست نجات پیدا میکنیم. به این وعدۀ خدا که از شما حرکت و از من برکت، ایمان داشتم. با همین نگاه جلو رفتم و فکرم را به کار انداختم.»
محبوبهخانم سه ماه بعد از فوت همسرش، تصمیم گرفت برای تجدید روحیۀ بچههایش هم که شده، به مسافرت بروند. این اولینباری نبود که او به این ناحیه از کشور مسافرت میکرد؛ اما تفاوتش این بود که بانوی سرپرست خانواده، اینبار با تغییر سبک نگاه سفر میکرد.
«مثل همیشه به یکی از ویلاهای جنگلی شهرستان کلاردشت سفر کردیم. همهچیز مثل قبل بود؛ اما آن روز را مثل همیشه سپری نکردم. از موقعی که مهدی از کنارمان رفته بود، دنبال فرصتی برای درآمدزایی بودم. آن روز از اول صبح که بیدار شدم، دنبال قطره بودم؛ دنبال فرصت اشتغالی که همه از آن غافل بودند. با کمک سبک تازۀ نگاهم به اطراف، یافتمش؛ قطعهچوبی مدور، تکهای جداشده از پازل طولانی یک تنۀ متوسط درخت خشکیده. با تنۀ خشکیده آلاچیق ساخته بودند و این تکۀ بشقابیشکل و پهن، انتهای نچسبی بود که در اندازهگیری پایۀ آلاچیق، طعم تلخ ارۀ نجار را چشیده بود. آن را برداشتم. بهاندازۀ کف دستم بود، وقتی پنج انگشتم را تا انتها باز میکردم. قطرش حدود ده سانتیمتر بود؛ ده سانتیمتر از تنۀ بریدهشدۀ یک درخت افرا. صبحانه را خوردم و رفتم سراغش. با یک چاقوی میوهخوری سرسخت، به جانش افتادم. همینطور بدون طرح و بیهوا، شروع کردم به تراشیدن داخلش، تا غروب. در پایان به شکل خاصی درآمد؛ چیزی مثل بشقاب یا کاسۀ چوبی. قطعۀ دیگری یافتم، از همان چوب و از همان تنه؛ اما نازکتر با قطری حدود دو سانتیمتر. گذاشتمش روی کاسۀ چوبی که ساخته بودم. منطبق شد. گفتم که این هم درش. وقتی از سفر بازگشتیم، با سمباده و قلم نجاری دستی بر سروگوش تراشیدهها کشیدم و آن در را با پیچ و رولپلاک ثابت کردم. دور مدوری میزد و بسته و باز میشد. با روغن، جلایش دادم. چند روز بعد بهعنوان قندان، فروختمش شصتهزار تومان. حالا نمونهاش را در ویترین مغازه دارم. خیلی هم طرفدار و مشتری دارد.»
اعجاز تغییر نگاه!
بعد از اولین قدم و کاشت بذر نقطۀ شروع، محبوبهخانم رفت سراغ قطرههای دیگر.
«یک روز جایتان سبز! به اتفاق خانواده کلهپاچه خوردیم. از بیرون سفارش دادیم. آن روز برخلاف همیشه، نگذاشتم استخوانهای باقیماندۀ کلهپاچه، خانۀ آخرشان سطل آشغال بشود. استخوانها را با مقداری چوب به هم چسباندم و با رنگ و پارچه تزئین کردم. مجسمۀ استخوانی عجیب و غریبی شد. هنوز هم که هنوز است، هفتهای چند مدل مشابه آن را میفروشم.»
صارمی اینها را میگوید و بعد، از درون صندوقچهای که کارهای تازهاش را در آن نگهداری میکند، چند دستبند، گردنبند و وسایل زینتی را میریزد روی میز. بینظیرند! اثری از طلا ندارند؛ اما به زیبایی جواهرات هستند. کیسهای را هم کنار آن زیورآلات خالی میکند؛ کیسهای که پر است از پارچههای رنگارنگ چرمی تکهتکهشده. دست راستش را به سمت پارچههای چرمی دراز میکند و میگوید: «اینها ضایعات چرم هستند؛ دورریختیهایی که در بازار، پاچنار و راستۀ خیابان خیام پایتخت فراوان است. چرمدوزها، پوشاک و پاپوش چرمی تولید میکنند و اینها هم تکههای بهدردنخور باقیمانده از برشهای آنان است. روزی اتفاقی مسیرم به آنجا افتاد و کیسهای از ضایعات چرم را با خود به خانه آوردم. در همهجا به کارم میآیند؛ حتی در مجسمهسازی و تزئینات گلدانها. این دستبندها و زیورآلات را با این چرمهای ضایعاتی ساختهام. هر کدام را سیهزار تومان میفروشم.»
اطرافمان پر از جواهرات است!
از مواد اولیهای که در کار خانم صارمی نقش اساسی دارد، مادۀ سرسختیست که در طبیعت بهوفور یافت میشود؛ سنگ. ظرافت با سرختی و زمختی، ویژگی جذاب کارهاییست که از سوی او روی سنگها پیاده میشود. او میگوید: «سنگتراشی، ابزار پیچیدهای نمیخواهد. تنها با متهای فولادی و تیغهای الماسی، میتوان زیباترین وسایل را از سنگ ساخت. من ابتدا از سنگها، ابزار میساختم؛ مثل دستۀ شمشیر و چاقو از سنگ مرمر یا قوری سنگی؛ اما رفتهرفته با سنگها بیشتر آشنا شدم. شاید برایتان هیجانانگیز باشد که بدانید در صحراها، کوهها و بیابانها، تکههایی از سنگهای بسیار باارزش وجود دارد که آنها را نمیشناسیم؛ تکهسنگهای عقیق، فیروزه و صدها نوع از هزاروصد نوع سنگ موجود در دنیا. این سنگهایی که نگین انگشترهای ویترین مغازه است، بیشترشان را در صحرا و بیابان، برخی را هم در کوچه و خیابان پیدا کردهام.»
ایمان، اراده و پشتکار
صارمی هیچوقت استاد نداشته است. به گفته خودش، استاد او توکل و خلاقیت افسارگسیختهاش بوده است. او ادامه میدهد: «تنها لازم است که کمی وقت بگذاریم و با ابزارهای مختلف آشنا شویم. البته بیشتر ابزارها را میشود ساخت. ابزارهای یدی مثل انواع سمبهها، انبرها، تیزبرها و... را خودم ساختهام. این مته، این گیره و این دستگاه حالتدهندۀ فلز و سنگفرز، تنها دستگاههایی هستند که کارگاهیاند و کمی گران؛ البته با حدود سهمیلیون تومان میشود این دستگاههای کارگاهی را خرید. بقیۀ ابزارهای دستی را میشود با یکمیلیون تومان تکمیل کرد. دیگر دست شما باز است. مواد اولیه هم که فراوان است و مجانی. هر چیزی را که به ذهنتان میرسد، درست کنید. تعمیرات را فراموش نکنید. قسمتی از درآمد شما از تعمیرات تأمین میشود. من در این کارگاه کوچک مجسمهها، ظروف و حتی گلدانهای شکسته را هم تعمیر میکنم. یادتان نرود که وسایل و اشیائی هست که برای برخی بسیار باارزشاند. شما آن را به شکل یک گلدان سفالی میبینید؛ اما برای صاحبش ارزشی بیش از طلا دارد و حاضر است برای تعمیر و بازسازی دوباره آن، چندین برابر قیمت واقعیاش را هزینه کند؛ مثل همین مجسمه و گلدان شکستۀ گوشۀ کارگاه. مجسمه یک قرن و گلدان چهل سال قدمت دارد. یادگاری است. شکسته و حالا برای بازسازی دوبارهشان صدوپنجاههزار تومان دریافت کردهام.»
صارمی تبحر خاصی در استفاده از فلزات ضایعاتی دارد؛ نقره را آب میکند و از آن انگشتر میسازد، با فنر ضایعاتی نیسان و نیسانپاترول بهترین چاقوهای آشپزخانه را میسازد، با واشرها و حتی تشتکها (سرنوشابهها) بهترین و زیباترین آویزهای رشتهای میسازد و...
این زن کوشا، گوشۀ خانهاش را کارگاه کرده و اشیائی که او با هنرمندی و ذوق میسازد، مشتریهای پروپاقرصی دارد. او خود را از گرداب فقر نجات داده و با این حرفۀ عجیب، حتی دست چند نفر از زنان فامیل را در این کارگاه بند کرده است تا کنارش کار کنند و درآمد داشته باشند...
«به نظر من، هیچچیز دورریختنی نیست؛ حتی هستۀ میوهها؛ برای مثال از هستۀ خرما، میشود زیباترین تسبیحها و آویزها را ساخت.»
صارمی در پایان میگوید: «من ایمان دارم که امکانات و فرصتهای زندگی، با اراده و تلاش خودمان ساخته میشوند. زندگی به من آموخت هر چیزی که اراده و تلاش پشتش باشد، دستیافتنیست.»