نوع مقاله : جمجمک

10.22081/mow.2017.65135

به نام خدا

جمجمک

خانه‌ای نقلی برای فرهنگ، هنر و ادبیات

ورود برای دخترکان بهار، مامان‌های خیلی باحال و کودکان درون آزاد است.

شماره پیامک: 3000144091

شناسه تلگرام:  @jom_jomak_noghl

پست الکترونیک: jom.jomak.noghli@gmail.com

 

بسم الله

 

 

 

فاصله تا چراغ روشنی‌بخش

اکرم ادیبی

روز ولادت پیامبر (سلام خدا و فرشته‌ها و ما بر او و اهل او)، بعد از نماز صبح در خنکایی که آرام‌ترین و آسمانی‌ترین ساعات است، برخاسته بود که سماور را روشن کند و سفره را بچیند تا بقیه اعضای خانواده یکی یکی پیدایشان شود.

شلوغی جشن دیشب جای خودش را به سکوتی داده بود که جان می‌داد برای اینکه بنشیند و با خودش فکر کند؛ به خودش و فاصله‌ای که تا سراج منیر دارد.

خداوند مهربان در وصف پیامبر عزیزش (ص) فرموده بود:« وَداعِیاً اِلَى اللّهِ بِاِذْنِهِ وَسِراجاً مُنِیراً؛ ما تو را دعوت کننده به سوى اللّه به فرمان او قرار دادیم، و هم چراغ روشنى بخش»* آیه را تکرار کرد و آن وقت علامت سؤال‌ها ذهنش را محاصره کردند. دنبال دلیل می‌گشت. می‌ترسید از چراغ دور باشد یا حتی چشم‌هایش را بسته باشد و نتواند از نور بهره بگیرد. دلش می‌خواست کسی از روشنایی‌ها با او سخن بگوید. دلش می‌خواست سراج منیر را به فراخور کشش خودش درک کند.

خداوند احتیاج او را به یک چراغ می‌دانست که سراج منیر را فرستاده بود و او دقیقاً مثل کودکی نوباوه بود، که نمی‌داند کدام طرف برود. می‌خواست دستش را بگیرند و راه را نشانش دهند.

هنوز هوا کاملاً روشن نشده، گرگ و میش بود. دست‌هایش در طبقه‌های کتابخانه دنبال کتابی گشتند که کلام پدر این امت باشد. دقیقاً مثل فرزندی که تشنه صحبت کردن پدر است. پیامبری (ص) که در وصف خود فرموده بود: «انا افصح العرب، من فصیح‌ترین فرد عرب هستم». نهج‌الفصاحه را که یافت، به مطالعه نشست. سخنان به دلش می‌نشست. از آن همه نور به قدر ظرف دلش لبریز شد.

گذر زمان را نفهمید تا وقتی که انوار خورشید روی گل‌های شمعدانی تابیدند. آن وقت او بود و یک عید و یک زندگی از نور.

* آیه46 سوره«احزاب»

***

 

 

 

یک قاچ کتاب

 

به من بگو چی مثل چیه؟

مجموعه کتاب‌های «چی مثل چیه؟» کتاب‌های آموزشی هستند که به والدین کمک می‌کنند مفاهیم مورد نیاز کودکان را به آنها آموزش دهند. «اینترنت مثل یک گودال است»، «تو مثل خودت هستی»، «خانواده مثل یک کیک است»، «دوستی مثل یک الاکلنگ است»، «زمین بازی مثل یک جنگل است»، «زندگی مثل باد است»، «عشق مثل یک درخت است»، «نگرانی مثل ابر است» عناوین کتاب‌های این مجموعه هستند. این کتاب‌ها را انتشارات لوپه تو منتشر کرده و افسانه شعبان‌نژاد به ترجمه آزاد آن‌ها دست زده است. قطع، تعداد صفحات و قیمت تمامی کتاب‌های این مجموعه مشابه است. در ادامه به معرفی سه کتاب از این مجموعه می‌پردازیم.

 

 

اینترنت مثل یک گودال است

ترجمه آزاد از: افسانه شعبان‌نژاد

قطع :  خشتی

جلد :  شومیز

تعداد صفحات :  24

سال انتشار: 1395

قیمت: 8500 تومان

 

«اینترنت مثل یک گودال است» به زبان کودکانه، از اینترنت و روش استفاده صحیح از آن می‌گوید. نویسنده در موارد بسیاری اینترنت را به گودالی شیبه دانسته است که گاهی ممکن است ما را در خود غرق کند، یا ته آن گل و لای باشد، یا آن قدر سرگرممان کند که چیزهایی را که نباید، ببینیم. به این ترتیب، کوشیده است مخاطب را از خطراتی که ممکن است اینترنت برایش ایجاد کند آگاه سازد. در انتهای کتاب، نویسنده توصیه‌هایی نیز به والدین کرده است.

***

 

 

دوستی مثل یک الاکلنگ است

ترجمه آزاد از: افسانه شعبان‌نژاد

قطع :  خشتی

جلد :  شومیز

تعداد صفحات :  24

سال انتشار: 1395

قیمت: 8500 تومان

 

«دوستی مثل یک الاکلنگ است» از دوستی و چگونگی تعادل‌ برقرار‌کردن در دوستی‌ها می‌گوید. نویسنده در موارد بسیاری دوستی را با الاکلنگ مقایسه و شباهت‌هایی بین آن ها ذکر کرده است. به این ترتیب، کوشیده است مخاطب را با بالا و پایین‌های روابط، فهم تعادل در دوستی و رعایت دوستان آشنا کند. کودکان لازم است در روابطشان با دیگران آموزش‌هایی ببینند تا بتوانند فرصت‌های دوستی را گسترش دهند.

***

 

 

زندگی مثل باد است

ترجمه آزاد از: افسانه شعبان‌نژاد

قطع :  خشتی

جلد :  شومیز

تعداد صفحات :  24

سال انتشار: 1395

قیمت: 8500 تومان

 

 

«زندگی مثل باد است» از زندگی و جان انسان، و نیز مرگ و از دست دادن می‌گوید. نویسنده زندگی را شبیه باد دانسته است که چون دیده نمی‌شود و لمس یا حس نمی شود، درک آن مشکل است. او با ارائه نمونه‌هایی، مخاطب را به این باور می‌رساند که جان وجود دارد. در عین حال، نشانه‌هایی را که از رفتن و نبود جان پدیدار می‌شوند نیز به مخاطب معرفی می‌کند و او را راهنمایی می‌کند چگونه بتواند نبود و فقدان عزیزانش را تحمل کند.

***

 

 

به حق کارهای نکرده

 

بفرمایید چند بشقاب باغ وحش!

یک بار دیگر قرار است از وسط مواد بازیافتی چیزهایی را بیرون بکشیم و با آنها کاردستی درست کنیم. این دفعه نوبت بشقاب‌های یک‌بار مصرف است. اگرچه یک بار مصرف شده، می‌توانید آنها را تمیز بشویید و خشک کنید.

مواردی که قبل از شروع کار باید بدانید اینکه بشقاب‌های یک‌بار مصرف در انواع مختلف پلاستیکی، کاغذی و... موجود هستند که نوع کاغذی بهتر است چون رنگ را جذب می‌کند.

مرحله اول رنگ کردن است و رنگ مورد استفاده گواش باشد. بعد از رنگ کردن لازم است بسته به نوع رنگ و جنس بشقاب از چند دقیقه تا چند ساعت صبر کنید تا رنگ‌ها کاملاً خشک شود و پس از آن بقیه مراحل را ادامه دهید.

برای درست کردن بعضی از نمونه‌ها فقط به رنگ نیاز دارید. اعضای اضافه حیوانات مثل گوش و چشم را با مقوا درست کنید. چشم‌های حیوانات را می‌توانید با استفاده از مقوا درست کنید و اگر در دسترستان هست، از چشم‌های متحرک موجود در بازار استفاده کنید.

در ادامه چند حیوان مختلف و روش درست کردن آنها آمده است. خلاقیت‌های بعدی با شما است. اگر دوست داشتید عکس‌های حیواناتی را که می‌سازید به تلگرام جمجمک (@jom_jomak_noghli)بفرستید.

 

ساده‌ترین طرح‌ها فقط با رنگ کردن و چسباندن گوش و چشم انجام می‌شود. برای این زرافه اول بشقاب را رنگ زرد زدیم، بعد لکه‌های قهوه‌ای را گذاشتیم و در آخر بقیه اعضا را چسباندیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روش ساختن بعضی دیگر از حیوانات تکه چسبانی (کلاژ) است. از انواع خرت و پرت‌هایی مثل نمد، پولک و منجوق، دکمه‌های لباس‌های قدیمی و... که در همه خانه‌ها یافت می‌شود، استفاده کنید. طاووس زیر از نگین‌های طلایی و کاموای سبز درست شده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چطور است برای تاج خروس و بال‌های جوجه دستتان را روی مقوا بگذارید و دور تا دور آن را بچینید.

 

 

 

 

 

 

 

 

از کامواهای رنگی و روبان باریک برای درست کردن پای خرچنگ، شاخک زنبور و پای عروس دریایی استفاده کنید.

 

 

 

 

 

برای ساختن بره به مقداری پنبه نیاز دارید که آن را باید به صورت گلوله‌های کوچک درآورده و با چسب مایع به سطح بشقاب بچسبانید. و یا به جای پنبه از رشته‌های کاغذی استفاده کنید.

 

 

 

 

برای بعضی از حیوانات مثل ماهی، خرس، جغد و موش باید تکه‌های اضافی بشقاب را بچینید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای یال شیر دور تا دور بشقاب را با قیچی برش بزنید. مار هم به صورت مارپیچی از وسط بشقاب تا دور بشقاب چیده می‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای بعضی حیوانات مثل قو، اردک، پروانه، بوقلمون و بال‌های کفش‌دوزک نیاز است که بشقاب را از وسط نصف کنید.

 

 

 

 

 

حیوانات باغ وحش را می‌توانید به دیوار اتاق یا سقف آویزان کنید.

***

 

 

***

قلم بلورین

 

 

 

مسابقه خیلی کوتاه

خنده کودکانه

جهان با لبخند تو زیباست

تا حالا شده یک کودک جلوی رویتان غش‌غش بخندد و لبخند بر لب‌های شما ننشیند؟ خنده کودکان زودتر از همه لبخندها سرایت می‌کند و با خنده آنهاست که زندگی جریان پیدا می‌کند. مسابقه قلم بلورین جمجمک این ماه به «خنده کودکانه» اختصاص دارد. برای شرکت در مسابقه این ماه، به این عکس‌ها نگاه کنید و یکی از لبخندهایی را که بیشتر به دلتان نشست و با آن خندیدید، انتخاب کنید. یک داستان خیلی کوتاه (حداکثر پنجاه کلمه‌) و یا یک شعر کوتاه (حداکثر بیست کلمه) درباره لبخند دوست داشتنی‌تان یا وصف احساستان موقع دیدن آن لبخند بنویسید. بهترین‌ آثار رسیده، همین‌جا چاپ می‌شوند و خدا را چه دیدید، شاید شاخه گلی هم به رسم یادگار تقدیم کردیم.

پاسخ‌هایتان را با راه‌های ارتباطی زیر به سوی جمجمک روانه سازید:

شماره پیامک: ۳۰۰۰۱۴۴۰۹۱

شناسه تلگرام:  @jom_jomak_noghli

پست الکترونیک: jom.jomak.noghli@gmail.com

 

 

***

 

چه خبر از کجا؟

 

 

 

 

کانال تلگرام

دانه دانه دردانه فرزندانه!

«دانه دانه دردانه فرزندانه» به آدرس https://t.me/danedanedordanefarzandane کانال تلگرام است که مادرها تجربیات خودشان را همراه عکس‌هایی از فرزندانشان در آن با بقیه به اشتراک می‌گذارند.

در توضیحات کانال نوشته شده است: «اینجا جایی است برای نوشتن روزهایی سخت و شیرین، روزهایی که ما در حال تجربه آن هستیم، رشد می‌کنیم با جوشش آنچه در درونمان فوران می‌کند. لحظات پر تلالو و مبارک جوانی‌مان که با حضور فرزندانمان پربار می‌شود. شما هم می‌توانید تجربیاتتان را برای ما ارسال کنید».

در پایین تجربیات یا بهتر بگوییم خاطرات کوتاه اکثراً هشتگ #مادرانه به همراه هشتگ نام مادر درج شده است. البته ناگفته نماند که هشتگ #پدرانه هم پایین بعضی از مطالب دیده می‌شود. یکی از نوشته‌های کانال دانه دانه دردانه فرزندانه را با هم بخوانیم:

«همکاری مادرانه»

یک بروشور داشتم از خیلی وقت پیش که در مورد مضرات باربی توضیحاتی داشت.گذاشته بودم بدم به مسجد محل، که دخترم که کلاس دومه؛ کاملا اتفاقی اونو دید و شروع کرد به خواندن و نگاه کردن عکس‌هاش .

بعد اومده به من میگه مامان چقدر خوب می‌شد که از این بروشورها به اسباب بازی فروشی‌ها بدیم تا دیگه از اینا نفروشن!

طبق همفکری که با هم کردیم، قرار شد با هم مطلب پیدا کنیم و ایشون بروشور کامل‌تری تایپ کنه و بعد ببریم برای اسباب‌بازی فروشی‌ها!

از اون روز می‌شینیم پای کامپیوتر و به سختی و کندی داره تایپ می‌کنه:)

گاهی وقتی فکر می‌کنیم بچه‌ها چیزی نمی‌فهمن یا هنوز لازم نیست بدونن، یه اتفاقی می‌افته که از فکرمون متحیر می‌شیم.

دانستن علت ممنوعیت‌ها و آگاه کردن بچه‌ها خیلی کمک کننده است به شرطی که اطلاعات ما برای پاسخ به سوالاتشون کامل باشه.

خدایا عاقبت این بچه‌ها رو بخیر کن!

#مادرانه

#روشنا

******

 

جور دیگر دیدن

اپیزودهای مادرانه

گوشواره‌هایم مال تو، کفش‌هایم نه

نفیسه مرشدزاده

می‌گوید: «مامان! من این دامن سفید شما را بپوشم؟»

می‌گویم: «بپوش عزیزم ولی اندازه‌ات نیست که!» به عادت همه سال‌های بچگی‌اش این جمله را می‌گویم ولی هنوز حرفم تمام نشده می‌دانم اشتباه کرده‌ام. دوباره یادم رفته که اندازه است. همه لباس‌های من اندازه‌ش است.

اشتباهی است که این هفته‌ها زیاد تکرار کرده‌ام. هی خیال کرده‌ام که این صدای دخترکوچکی است که دارد مامان‌بازی می‌کند، یواشکی رفته سرکمد، لباس‌ها را ریخته بیرون و الآن است که دامن‌های بلندی که روی هم پوشیده زیرپاهایش گیر کنند و او را بزنند زمین. هی فکر کرده‌ام الآن می‌روم آن اتاق و دست‌های کوچکی را می‌بینم که در آستین بلند بلوزها گم شده‌اند و می‌خندم و بلوز را درمی‌آورم و انگشت‌های گمشده را می‌بوسم. بعد تا خواسته‌ام بروم توی اتاق تا مواظب باشم پیراهن‌های بلند، طفلکی را زمین نزنند، ناگهان دیده‌ام دخترنوجوانی با لباس‌های اندازه از در آمده بیرون. دختری که دیگر انگشت‌هایش در آستین‌های من گم نمی‌شوند.

حس عجیبی است وقتی کسی با موها و ابروهایی عین تو، ازت می‌پرسد: «این گوشواره‌ها را به من می‌دهی؟»، کسی که انحنا و حالت گوش‌هایش زیادی آشناست. سکوت کوتاهی که بعد از هرکدام این جمله‌ها درست می‌شود، شبیه رخوت بین خواب و بیداری است، رخوت تردید در این دنیا، بودن و نبودن. شاید هم نیستم. شاید تو هستی، شاید تو باید باشی، شاید دیگر تو باید باشی.

در هرکدام این «بله بپوش عزیزم »ها، تکه‌ای از واقعیت هست که هیچ کس نمی‌داند من آن را دارم می‌پذیرم. تکه تکه، به تعداد لباس‌های کم‌شده کمدم و سنجاق‌ها و گوشواره‌های گمشده کشوهایم.

گاهی روبروی آینه ‌است (مثل بقیه نوجوان‌ها همیشه روبروی آینه است مگر اینکه کار لازم دیگری پیش بیاید) و من می‌آیم نگاهی به خودم بکنم، نه او را کنار می‌زنم و نه می‌روم که بعدا بیایم. پشت سرش منتظر‌می‌ایستم و می‌گذارم مدت‌ها آن روبرو ایستاده باشم و آینه صورت او را نشان بدهد. ما هم‌قد هم شده‌ایم. کسی نمی‌داند ایستاده‌ام آن جا و، بی اینکه کف دست‌هایم باز ‌باشد، دارم می‌بخشم. حتی چیزهایی را که هنوز به فکرش نرسیده بخواهد دارم می‌بخشم. کسی خبر نمی‌شود حتی خودش. فقط می‌بیند که تا می‌آید کنار، صورتش را می‌بوسم. بوسه‌ای که برای او همان همیشگی است و برای خودم، خیلی معنا دارد. من روزهایی را که از من بلندتر می‌شود پذیرفته‌ام، همه روزهای آینده را.

تنها چیزی که گذاشته‌ام برای خودم، کفش‌هاست. کفش‌هایی که قرار است پا کنم و بروم جاهایی که همیشه دوست داشته‌ام بروم و هیچ وقت نرفته‌ام. قرار است پاشنه‌هایشان را وربکشم و بدوم دنبال ‌آرزوهایی که هیچ وقت جدی‌شان نگرفتم. تازه همه‌شان را هم نمی‌خواهم: کفش پاشنه‌دارهایی که عروسی به عروسی به هزار زحمت و مصیبت می‌پوشم مال او، پا کند و سیندرلا باشد و شاهزاده تور کند مثل همه عکس‌های سه چهارسالگی‌اش که روی آن پاشنه‌های تیز به زحمت ایستاده و نیمه خالی کفش، در عکس پیداست. فقط کتانی‌ها را بگذارد برای خودم بماند آن هم به‌خاطر جاده‌هایی که سال‌هاست صدایم می‌کنند. اصلا هیچ بعید نیست این مثل «پا توی کفش دیگران کردن» را هم مادری مثل من از خودش درآورده باشد، می‌خواسته همه فکر کنند این کار بدی است . می‌خواسته کاری کند شاید نیایند جلو و کتانی‌ها را که کودکانه، سفت چسبانده به سینه از او نگیرند.

خوب که فکرش را می‌کنم می‌بینم همه آن چیزها را، حتی پدرش را (دخترها زود پدرها را صاحب می‌شوند) به‌راحتی بخشیده‌ام به‌خاطر همین کفش‌ها. خیلی هم فداکار و قهرمان نبوده‌ام، فقط می‌خواسته‌ام دیرتر بیایند سراغ این‌ها. خوب که فکرش را می‌کنم می‌بینم به‌خاطر کتانی‌هایم زنده‌ام. یکی باید این را به دخترم بگوید. یکی که انگار فقط خودم هستم. برای توضیح این آخرین خودخواهی مادرانه، هیچ وقتی مناسب هست؟ یکی از پاگرد بیرون، دارد داد می‌زند: «مامان! کفش‌هایم گلی شده. مال تو رو بپوشم؟»

 

* این یادداشت‌، از وبلاگ قدیمی نویسنده و با کسب اجازه از ایشان برداشته‌شده است.