نوع مقاله : گزارش
درددل دختران از دوران مجردی و آیندهشان چیست؟
تنهایی، برچسبزدن، پرتوقعشدن و...
مسئله همین است!
آمار و نمودار حرفی میزنند و دخترانی که جزو این نمودار هستند و واقعیت را لمس و تجربه میکنند، حرفی دیگر. آمارها تنها میتوانند نشان دهند که دلیل تجرد دختران، برهمخوردن تنظیم جمعیت است. میتوانند اثبات کنند که در آینده دیگر ستون تجرد دختران بالا نخواهد رفت یا دلیل کاهش تشکیل خانوادهها را نشان دهند. این آمار دردی از دختران امروز دوا نمیکند. آنها با دهها مشکل و محدودیت دستوپنجه نرم میکنند و تنها امیدشان تشکیل خانواده و مادرشدن است. دختران امروز، نگران آینده پرابهامشان هستند که باید برای آن تصمیم بگیرند؛ تنهایی را انتخاب کنند و روی پای خود بایستند یا کنار خانواده با درس، سفر و کار سرگرم شوند؛ ازدواج موقت داشته باشند یا مانند بسیاری از دختران همسنوسالشان، به همسر دوم شدن فکر کنند. حرفهای دختران در آستانهی ازدواج، خواندنیست!
نگاههای مردم سنگین است
«مهسا» 29 سال دارد. یکی از مهمترین دلایل او برای تجرد، نداشتن گزینهی مناسب خواستگار است. او میگوید: «تا الآن کسی که همسطح من باشد و با معیارهایم جور باشد، سر راهم قرار نگرفته است. بیشتر پسرها تمایلی به ازدواج ندارند؛ زیرا به روابط مجازی و دوستی بسنده میکنند و از طرف دیگر، از هزینهها و مخارج زندگی مشترک هم نمیتوانند چشمپوشی کنند.» با اینکه امروزه وارد دنیای مدرن شدیم و بسیاری از رفتارها و نوع زندگیمان تغییرات اساسی پیدا کرده، هنوز در برخی موارد نگاه سنتی را حفظ کردهایم. نگاههای سنگین و حرفهایی که دنبال دختران مجرد است، رفتاریست که از گذشته با ما بوده. مهسا میگوید: «ازدواج من بیشتر از اینکه برای خودم دغدغه باشد، انگار ذهن نزدیکان و آشنایانم را مشغول کرده. محال است که در دیدار یا گفتوگویی سؤال نکنند که ازدواج کردی یا نه؟ حتی فامیل درجهیک که ارتباط نزدیک وجود دارد، در فاصلهی یک هفته باز هم این سؤال را تکرار میکنند. در آخر هم میگویند که اشکال ندارد، انشاءالله هرچه زودتر یک خواستگار خوب نصیبت میشود!» او ادامه میدهد: «تکرار مدام این ماجرا، واقعاً اذیتکننده است! حتی تجرد این نگاه را به وجود میآورد که گویا تو عیب و نقصی داری یا انگار گرفتار بیماری شدهای که حس ترحم و دلسوزی دیگران را برمیانگیزد. هرقدر خودت را با تحصیل، کار و... قوی کرده و درجهی بالایی داشته باشی، درنهایت میگویند که بندهی خدا هنوز ازدواج نکرده است!» مهسا که در یک شرکت صنعتی تولید قطعات خودرو مشغول است، از آسیب روانی این موضوع میگوید: «شاید من زندگی تجردی را بپذیرم؛ اما دخالت دیگران باعث میشود که فشار روحی و استرس زیادی برای من داشته باشد؛ چراکه این دخالتها، به خانواده و پدر و مادرم نیز منتقل میشود و آنها را هم درگیر میکند؛ زیرا براساس تفکر سنتی که دارند، فکر میکنند پای آبرویشان در میان است. همین دلیلیست که تو در خانهی پدری، احساس سرباری کنی و مانند دوران کودکی یا نوجوانی راحت نباشی!»
پسرها پرتوقع شدهاند
«الهه» بزرگتر از مهساست و چهرهای شاداب و مهربان دارد. او دوست ندارد سنش نوشته شود و به خنده میگوید، همینطوری هم کسی نباید سن خانمها را بداند؛ چه برسد به اینکه دخترخانمی مجرد باشد! او ابتدا از دلیل ازدواجنکردن خود میگوید: «پسر مناسبی نیست! اگر شما سراغ دارید، معرفی کنید. بعید میدانم دختری باشد که قبول نکند. در حقیقت به نظرم این حرف درست نیست که دختران بهخاطر اشتغال، تحصیل و اندیشههای فمینیستی حاضر به ازدواج نیستند. شاید به این دلیل سن ازدواج بالا رفته باشد؛ اما دلیلی برای تجرد همیشگی نیست! چون بالأخره سن هر دختر و پسر از مقطعی که میگذرد، دیگر زندگی مشترک یک نیاز است؛ به عبارت دیگر، زندگی و آیندهی هر دختری وابسته به همین موضوع است.» او ادامه میدهد: «اکنون دورهایست که دختران مانند گذشته سختگیری هم نمیکنند. در اطرافم میبینم دختران با گزینههایی ازدواج کردهاند که خیلی از نظر ظاهر، تحصیلات و حتی موقعیت اجتماعی پایینتر از خودشان بودهاند. البته من اینطور نیستم. دوست دارم ازدواج کنم؛ اما نه به هر قیمتی! تاکنون چند خواستگار هم داشتهام؛ اما احساس میکنم پسرها که متوجه موقعیت جامعه هستند، توقعشان را خیلی بالا بردهاند. امروزه پسرها شرط میگذارند؛ آنهم شرایطی مانند داشتن روابط غیرمشروع قبل از ازدواج یا داشتن شغل و درآمد در زندگی مشترک.» الهه ادامه میدهد: «هرچند من هنوز زمان برای ازدواج دارم، بهدلیل تجربههایی که داشتهام کمی ناامید هستم. برای همین خود را برای یک زندگی بدون همسر آماده کردهام. حتی دربارهی این موضوع مطالعه هم دارم؛ اینکه با تجرد چه روزگاری برایم رقم میخورد. سعی میکنم همهی آیندهام را در ازدواج نبینم که بتوانم زندگی کنم و خوشحالی و شادیام را حفظ نمایم؛ حتی از حالا به داشتن خانه و زندگی دور از خانواده فکر میکنم!» الهه با همهی این گفتهها، انگار در دلش حرف دیگری دارد! این دختر زیبا میگوید: «من همین حالا هم احساس خلأ و نیاز میکنم؛ در صورتی که تا دو سال پیش، چنین احساسی نداشتم. برای همین کمی میترسم از اینکه هرچند خودم را برای زندگی تکزیستی آماده میکنم و خود را قوی نگه میدارم، ناخودآگاه باز هم عواقب زندگی مجردی که مهمترین آن خلأ عاطفی و جنسی و حس مادرشدن است، در زندگیام اثرگذار باشد!»
دوستی، جبران تنهاییست
چندی پیش در پژوهشی اعلام کردند، 48 درصد دختران مجرد، تمایل دارند که همسر دوم شوند. این موضوع را با «نیلوفر» طرح میکنم و از او میپرسم که آیا حاضر است همسر دوم شود؟ نیلوفر متولد 1360 است و ظاهر آراسته و شیکپوشی دارد. او ابتدا با تعجب نگاهم میکند و میگوید: «این موضوع هم یکی از برچسبهاییست که به دختران سنبالا میزنند. هرچند قبول دارم خیانت در خانوادهها بسیار دیده میشود و حتماً یکطرف ماجرا هم پای خانمی در میان است، بعید میدانم 48 درصد، یعنی نیمی از دختران حاضر باشند که همسر دوم شوند؛ چون انتخاب این راه درست نیست و حتماً، هم برای دختران و هم خانوادهها عواقب دارد. از طرفی مشکلات ازدواج دوم، بزرگتر از دغدغههای دوران مجردیست. معمولاً داشتن همسر دوم در صورت پنهانیبودن، هزارویک دردسر خواهد داشت! من تصور میکنم جوانان امروزی، بیشتر از اینکه بخواهند همسر دوم باشند و نام خود را در شناسنامهی فرد دیگری ثبت کنند، روابط آزاد و دوستشدن با جنس مخالف را ترجیح میدهند؛ چون اولاً مسئولیتی ندارد و از طرفی وقتی میبینند چارهای ندارند، برای جبران تنهایی و نیازهایشان به دوستی موقت و زودگذر تن میدهند.» نیلوفر که معاون شعبهی بانک است، از گذران روزهای خود میگوید: «مادرم را از دست دادم و همهی خواهر و برادرهایم ازدواج کردهاند. من و پدرم با هم زندگی میکنیم. او بسیار مرد مهربان و خوشاخلاقیست. خانوادهام هم هیچگاه ما را تنها نمیگذارند. هر روز یکی از آنها یا خواهرزاده و برادرزادهام در خانهی ما هستند؛ برای همین تا به حال احساس تنهایی نداشتهام و از زندگی راضیام. من فقط همین آرامش را کنار همسرم میخواهم. برای من مهمتر از ازدواج، داشتن همسر خوب است. اگر گزینهای بود با او ازدواج میکنم؛ وگرنه به همین روال ادامه خواهم داد.»
به خاطر ترس از تنهایی انتخاب میکنم
پدر و مادرش را بهترین دوست و رفقای خود میداند. گاهی هم خوشگذرانی و بیرون رفتنهایش، با برادرش است. «آناهیتا» از جمله دخترانیست که چهرهای جوانتر از دختر سیساله دارد. خودش هم سنّش را باور نمیکند. او ازدواجنکردنش را در این سالها، نبود گزینهی مناسب میداند و میگوید: «هر کس برای خود معیاری دارد. مهمترین معیار من این است طرف مقابل، باید به دلم بنشیند که تا حالا این اتفاق نیفتاده است؛ برای همین همیشه تردید دارم که شاید بعد از این، گزینهی بهتری داشته باشم!» آناهیتا ادامه میدهد: «هرچه از سنم میگذرد، خود متوجه میشوم که معیارهایم تغییر میکند. شاید چهار سال گذشته که هنوز وارد دورهی کارشناسی ارشد نشده بودم، برایم خیلی چیزها مهم نبود؛ اما حالا خانواده، شغل و برخی رفتارهای طرف مقابل برایم بسیار اهمیت دارد. طبق تجربهای که با آشنایی چندتا از خواستگارانم داشتم و با آنها همکلام شدم، احساس میکنم پسرهای این دوره مسئولیتپذیر نیستند و نمیتوان به آنها اعتماد کرد. از طرفی ما، دختران امروز مستقل هستیم و کمتر نیاز به شوهر داریم. ازدواج ما دخترها نه از روی نیاز، بلکه برای هدفدارشدن زندگی و بیرونآمدن از تنهاییست؛ وگرنه من از اینکه کنار خانوادهام زندگی میکنم، خیلی راضیام و از اینکه مسئولیتی ندارم یا حاضر نیستم پاسخگوی کارهایم به کسی باشم، احساس راحتی میکنم!» او باز هم از تجربهی زندگی مجردیاش میگوید: «پدرم تا دو سال پیش، به من میگفت که هرقدر میخواهی خوش بگذران و جوانی کن تا بعد از ازدواج دیگر حسرت این روزها را نداشته باشی. اما الآن دو سال است که میگوید، انگار دیگر بلاتکلیف هستی و هدف تازهای برای زندگی نداری! این روزها دقیقاً احساس میکنم در نقطهی بیهدفی قرار دارم و بیانگیزه شدهام. گذران زندگی در این شرایط، خیلی سخت است و احساس میکنم که هرچه سنم بالاتر میرود، این بیانگیزگی و سختی بیشتر میشود. البته مجردی برای ما دخترها، فشار روحی دیگری هم دارد؛ اینکه هرکسی به خودش اجازه میدهد، هر شوخی و حرفی به تو بزند یا هر پیامی بدهد. اینکه میگویم هرکسی، منظورم مردان متأهل هستند که با وجود همسر و فرزند، هر طور که دوست داشته باشند، رفتار میکنند!» او که شاغل در یک شرکت خصوصیست ادامه میدهد: «تازه به این نتیجه رسیدهام که چند سال پیش باید به گزینههایی که داشتم بیشتر فکر میکردم و همینطور بدون دلیل جواب منفی نمیدادم. به نظرم واقعاً دنیا و روزگار یکجور باقی نمیماند و آدمها و شرایط تغییر میکنند و رنگ دیگری میگیرند!» آناهیتا صدای گرمی دارد و خندههایی که بین حرفهایش شنیده میشود؛ اما نگرانی و بیقراری دلش را با همهی وجود حس میکنی. او میگوید: «همهی این روزها، به ترس از تنهاماندن فکر میکنم. این ترس را در پدر و مادرم هم میبینم و از این موضوع ناراحتم. درست است که این تنهایی مرا هم دلگیر میکند؛ اما برایم مهمتر این است که دل پدر و مادرم نگران و غصهدار نشود. ازدواجنکردن ترس دیگری هم همراه دارد؛ اینکه بعد از سیسالگی، همسر آیندهام را بهعلت ترس از تنهایی انتخاب کنم؛ اینکه به او علاقهای نداشته باشم و او را اصلاً گزینهی مناسبی ندانم؛ اما برای اینکه بالأخره ازدواج کنم و به خانه خودم بروم، بپذیرم.»