روستازاده‌ای که سوگلی شاه شد!

نوع مقاله : شهربانو

10.22081/mow.2018.65897

زهرا مروستی

سوگلی شاه

«آن کسی که ما را بر شما حلال کرده، کشیدن قلیان را حرام کرده است.» بانویی در مقابل شاهِ شاهان «ناصرالدین شاه» ایستاد و خیره در چشم او این جمله را گفت. در خطاب به پرسشی که شاه نمود: «کدام پدرسوخته‌ای این دستور را صادر کرد؟» کسی جرأت نگاه‌کردن در چشم‌های پادشاه را نداشت؛ اما او جسارت چنین کاری را بسیار داشت. او نیز یکی از بانوانِ حرم‌سرای ناصرالدین شاه بود؛ اما مثل هشتادوچهار زن صیغه‌ای و عقدی شاه نبود! او چیزی داشت که عزیزش کرده و سوگلی شاه نموده بود؛ وگرنه چنان گستاخی‌ای، آن هم در مقابل پادشاهان مغرور، نابخشودنی‌ست. سوگلی شاه که باشی، می‌توانی تمام فکرهای بی‌منطق و آرزوهای تمام‌نیافتنی را جامه‌ی عمل بپوشانی؛ اما «انیس‌الدوله» یا همان سوگلی شاه، بی‌منطق نیست و بسیار مبادی اصول و آداب است. تا فتوای شیرازی را در تحریم تنباکو می‌شنود، به‌سرعت برق و باد به همه‌ی ندیمان، کنیزان و قلیان‌چاق‌کن‌ها می‌گوید: «باید قلیان‌ها همه جمع شود.» خودش آن‌قدر نفوذ و اقتدار دارد که حتی در غیاب شاه به سفر فرنگ رفته، دستوری صادر کند و همه مطیع امرش باشند.

پشت چهره‌ی سیبیلو

این دخترِسیبیلو با ابروهای پهن وسمه‌کشیده که ابروانش بیشتر شبیه شاخ و برگ‌های تنومند جنگل شده، پشت این چهره باطنی معصوم دارد. او روستازاده‌ای بود با لباس‌های دهاتی که مشغول چراندن گوسفندهای عمویش بود و به روایتی از «معیرالممالک»، شاه او را دید و با کمی صحبت، پی به باطن نیکش برد و آن دخترک ساده و بی‌غل‌وغش را برای هدیه به «جیران‌خانم» تقدیم نمود. جیران، سوگلی آن دوران حرم‌سرای شاهی بود. انیس‌الدوله، جیران‌خانم را بسیار دوست می‌داشت و خدمتش را بسیار‌ می‌نمود؛ به‌قدری که پس از مرگ جیران‌خانم، ناصرالدین‌شاه تمام اموال سوگلی‌اش را به انیس سپرد و در این میان، محبت شاه نیز به او رسید؛ اما روایت دیگری نیز از «تاج‌السلطنه» دختر شاه هست که پدر انیس‌الدوله، زمانی که وی خردسال بود، درگذشت. او را به عمه‌اش سپردند. عمه‌ی انیس با دربار ارتباطاتی داشت. دخترک را به دربار آوردند تا خدمت جیران فروغ‌السلطنه را بکند و تا زمانی که جیران‌خانم زنده بود، خدمتش را کرد و بعد از فوت او، تمام اموالش از جمله محبت شاه به او رسید. چه آن روایت درست باشد و چه این روایت، چه شاه خود انیس‌الدوله را مستقیم دیده و به دربار آورده باشد و چه عمه‌اش، آنچه در دو روایت مشترک است، این‌که شاه به انیس‌الدوله علاقه‌مند می‌شود. اگر به عکس انیس‌الدوله دقت بفرمایید و زندگی‌اش، این نکته به ذهن متبادر می‌شود که ناصرالدین‌شاه، چگونه می‌تواند یک‌دل نه صددل، عاشق انیس شود و او مونسش؟ شاهان معمولاً دنبال زن‌هایی بودند که از چهره‌ی زیبایی برخوردار بودند یا اگر این را نداشتند، به قصد پایداری روابط سیاسی، وصلت می‌نمودند و زنی به زنان بی‌شمار حرم‌سرای خود اضافه می‌کردند؛ اما انیس‌الدوله نه چهره‌ی زیبایی داشت که گلوی شاه پیش او گیر کند و نه از خاندان اسم‌ورسم‌داری بود که سلطنت شاهی را پایدارتر کند. آنچه انیس‌ داشت، به هزاران چهره‌ی زیبا می‌ارزید. 

سیاست انیس‌الدوله

انیس خیلی زود فهمید که اگر بخواهد میان این‌همه زنان صیغه‌ای و عقدی شاه دوام بیاورد، باید خود را لاجرم بالا بکشد؛ از همین رو خود را به مشق و درس سپرد و آزمودن علم، از ملاباجی‌های آن روزگار و کتاب‌ها. بسیار کتاب می‌خواند. با خواندن، رموز سیاست بر او یکی‌یکی کشف می‌شد. مادرشوهرش، یعنی مهدعلیا که خود استادی بود در سیاست، دست همه‌ی زنان را در تاریخ از پشت بسته بود. عروس و مادرشوهر، هر دو وجه مشترکی داشتند؛ این‌که در امور سیاسی دخالت می‌کردند. برعکس دیگر زنان حرم‌سرا که سرشان به غیبت، تفریح و بچه‌داری گرم بود. بعد از مرگ مهدعلیا، او مدیر و مدبر زنان حرم‌سرا شد و خاله‌زنک‌بازی‌های زنان را به‌خوبی جمع و راست‌وریس می‌کرد. أنیس و مهدعلیا، هر دو در پی عزل وزیر شاه وقت بودند. مهدعلیا با صدراعظم امیرکبیر درگیر بود و انیس‌الدوله با حسین‌خان سپهسالار؛ اما سیاست این دو زن با هم فرق داشت. شاید کسی چون مهدعلیا بتواند با دسیسه‌چینی و توطئه‌های فراوان به کمک دیگران، امیرکبیر را به قتل برساند؛ اما انیس رئوف‌تر از آن بود که بتواند خشم خود را چنان بروز دهد. او از سپهسالار عصبانی بود. علتش هم این بود که قرار بود او همراه شاه به سفر فرنگ برود و صدراعظم سپهسالار، زیر گوش شاه پچ‌پچ‌می‌کند که زن جماعت را چه به سفر! شاه به‌ناچار، انیسش را از نیمه‌راه به حرم‌سرا برمی‌گرداند؛ ماجرایی که درنهایت، به ضرر صدراعظم تمام شد. سوگلی شاه همراه علما، حکم به عزل سپهسالار دادند. البته ناصرالدین‌شاه از این‌که مونس دلش کنارش نبود، ناخرسند بود و مغموم. او در نامه‌نگاری‌های متعدد، سعی می‌کرد تا دل انیس را به دست آورد. شاه در نامه‌ای چنین نوشته بود. «جای شما حقیقتاً خالی‌ست که تماشای وضع زن‌ها و مردهای این‌جا را بکنید!... اگر هوای طهران گرم است، چند روزی مختصراً بروید به صاحب‌قرانیه. البته بروید. آغامحراب، آغارضی، آغاعلی چه می‌کنند؟ معصومه کجاست؟ چه می‌کند؟ احوال بدرالدوله را بپرسید. سوغات‌های شما را ان‌شاءالله پاریس حاضر می‌کنم!»

بذل و بخشش‌های انیس‌الدوله

هرچند سیاست با تمام زوایای مثبت و منفی‌اش، به برخی وجهه‌ی نیک می‌بخشد و به برخی وجهه‌ی پلید، هیچ جای تاریخ نگفته و ننوشته‌اند انیس در سیاست ـ اگرچه تلافی‌ای که در قبال کار سپهسالار نمود، وجهه‌اش را نیک معرفی نمی‌کند ـ زنی مکار و پلید بود؛ چنان‌که درباره‌ی مهدعلیا و سیاست‌های کثیف، هرزه‌مآبی‌های او یا بریزوبپاش‌های شبانه از دخل پادشاهی، تاریخ بسیار نوشته است. انیس برعکس مادرشوهرش، برای خود خرج نمی‌کرد و تا می‌توانست، از دخل و ثروت پادشاه در جهات مثبت بذل و بخشش می‌کرد. او زنی بسیار خیر و دست‌گیر بود. ناصرالدین‌شاه عادت داشت که هر روز لباس نویی بپوشد؛ بنابراین انیس لباس‌های شاه را به سادات فقیر می‌بخشید، از دریای اموال شاه در مراسم مذهبی بسیار خرج می‌نمود و مال و ثروت خود را خرج آستانه‌های مقدسه‌ی امام حسین(ع) و امام رضا(ع) می‌کرد.

سیرت زیبا

نامش «فاطمه» بود، دختر «نورمحمد گرجی»، اهل روستای «امامه»؛ از تبار گرجیانی بود که زمان صفویه، از گرجستان به سمت مازندران کوچ کرده بودند. فاطمه ملقب به انیس‌الدوله، روستازاده‌ای بود که در بیست سال پایانی سلطنت ناصرالدین‌شاه، بدون آن‌که عقد دائمی شاه باشد، بانوی اول و قدرتمندترین زن ایرانی بود. او چنان قدرتمند، بانفوذ و باصلابت بود که هیچ‌کس فکر نمی‌کرد، چنان شخصیت مستقلی وابسته به شاه باشد. بعد از مرگ ناصرالدین‌شاه، او نیز دوام نیاورد و در چهل‌ویک‌سالگی مبتلا به یرقان شد. هر روز چهره‌اش زردتر از دیروز می‌شد و رمقی بری ادامه‌ی زندگی برایش نمانده بود. او در خانه‌اش از دنیا رفت که کنار موقوفاتش در خیابان ولی‌عصر باقی مانده است. این سرنوشت همه‌ی موجودات خاکی است که صورت‌ها از بین می‌روند و سیرت‌ها باقی می‌مانند! آنچه از انیس‌الدوله به یادگار مانده و تاریخ آن را ثبت کرده، نه آن عکس‌هایی‌ست که می‌بینیم از صورتی نازیبا، بلکه آنچه حقیقت دارد و تاریخ نامش را جاودان کرده، سیرت زیبای اوست. پشت آن چهره‌ی نازیبا، دریایی از محبت، نیکی و اخلاق نهفته بود. همان‌طور که تاج‌السلطنه درباره‌اش می‌گوید: «در این تاریخ که من مذاکره می‌کنم، او تقریباً سی‌ساله، قدی متوسط، خیلی ساده، آرام، باوقار، سبزه با صورت معمولی، بلکه قدری هم زشت، لیکن خیلی بااقتدار. به‌قدری این زن عاقله و بااخلاق بود که با وجود نداشتن صورت خوبی، برای سیرت خوب، او زن اول محترم بود.»

 

منابع:

1-      تاج‌السلطنه؛ خاطرات تاج‌السلطنه. منصوره اتحادیه. چاپ اول. تهران: تاریخ ایران، 1361.

2-      کارلا سرنا؛ آدم‌ها و آئین‌ها در ایران. ترجمه علی‌اصغر سعیدی، 1362.

3-      شرمین نادری؛ قمر در عقرب یا چگونه تاریخ حال ما را عوض می‌کند؟