نوع مقاله : مادرانه
مادریکردن سخت است و شیرین؛ سهل است و ممتنع؛ از بیرون مثل حلکردن یک ماز پیچیده به نظر میرسد؛ ولی راه و چاه ماجرا را که بلد باشی، میتوانی نزدیکترین راه رسیدن به مقصد را به آسانی پیدا کنی. وقتی مادر میشوی، به معادلهی همسر، خانه و زندگی، کار و درس و فعالیت اجتماعی، عنصر کوچک و مهم فرزند هم اضافه میشود. برای بعضیها این عنصر کوچک، معادله را به معادلهای چندمجهولی بدل میکند؛ ولی بعضیها هم هستند که بلدند با وجود این عنصر آخری، هم خوب همسرداری کنند، هم به مدیریت خانه و زندگی برسند، هم حواسشان به تربیت بچهها باشد و هم در محیط اجتماع فعال و اثرگذار باشند. در صفحهی مادران موفق، سعی میکنیم چنین مادرانی را پیدا کنیم و با آنها از توفیقاتی که در امر مادری داشتهاند، گپ بزنیم.
اینبار پای صحبت مادری نشستهایم با چهار فرزند. مادر قصهی ما، از ابتدای ازدواج ساکن قم بوده و یکی ـ دو سال است که بهخاطر شرایط تحصیلی همسر طلبهاش، در تهران زندگی میکنند. او سه پسر سیزده، یازده و سه ساله و یک دختر ششساله دارد.
ـ به نظر شما، یک مادر چطور میتواند به شیوهای مادری کند که هم از دیگر نقشهایش در زندگی غافل نشود و هم به بهترین نحو، زمینه را برای تربیت روح و جسم فرزندانش تأمین کند؟
به نظر من برنامهریزی خیلی مهم است. وقتی یک نفر مادر میشود، باید بداند که نقشهای دیگر همراهش هست. نمیشود که فقط بچه تربیت کنی و از خود غافل بشوی! من برای خودم همیشه برنامهریزی میکنم و اوقاتی را برای خویش اختصاص میدهم و معمولاً شبها که بچهها خوابیدهاند، به برنامههای خود رسیدگی میکنم. بیشتر هم به حالت تفکری این کار را انجام میدهم؛ یعنی فکر میکنم به اینکه چه کار کردم، چه کار میخواستم بکنم یا چه نقصهایی دارم. این تفکر، هم تربیت بچه را در بر میگیرد و هم تربیت خودم را.
به بچهها هم یاد دادهام که موقع خوابیدن، کارهای خوب و بد روزشان را محاسبه کنند. این نکته هم برایشان نقش تربیتی دارد و هم یک تمرین است. به آنان گفتهام که وقتی بزرگتر شدید، باید این را در وجود خودتان ملکه کنید و البته نباید کسی آن را بشنود. یا از همین کوچکی برای اینکه تمرین کنید، شروع میکنید به گفتن کارهای خوب و بد؛ مثلاً من از خودم شروع میکنم و خود را به چالش میکشم. به بچهها میگویم که من از صبح نباید این برخورد را با شما میکردم. بچهها از این کار من یاد میگیرند در هر سنی که هستند، جایز الخطا هستند. اینکه بگوییم چون الآن کسی مادر شده و نباید اشتباهی داشته باشد، خطاست! بعد هم وقتی بچهها میخوابند، فرصتی هست که فکر کنم و ببینم وظیفهی من در چه حد بوده. این مثالی از یک روش تربیتیست که هم روی بچه کار میکنی و هم روی خودت و برای بچه هم ماندگار میشود.
اگر برنامهریزی داشته باشیم، وقت اضافه هم میآید؛ حتی با چهارتا بچه. من الآن یک روز در میان، از صبح تا عصر حوزه میروم و اگر نروم واقعاً حوصلهام سرمیرود.
ـ کدام ارزشها در زندگی برایتان اولویت دارد که سعی میکنید آنها را به فرزندانتان منتقل کنید؟
پدر من در بچگی شاگرد «آیتالله خوشوقت» بودند و ما همیشه به مسجد ایشان میرفتیم. حاجآقا مثل پدربزرگ ما بودند. ایشان میفرمودند ما همه خلق شدهایم که به کمال برسیم؛ ولی انگار هدف خلقت برایمان کمرنگ است! شما شاید از صد نفر، ده نفر یا شاید هم کمتر را پیدا کنید که پیشفرض ذهنشان این باشد که من خلق شدم تا به چیزی برسم. حاجآقا همیشه میگفتند که مسیر بندگی خیلی آسان است. خدا از بنده چیزی نخواسته؛ تنها یکسری واجبات گذاشته که آنها را انجام بدهیم. سخت است؛ ولی اگر کمکم انجام بدهید، میشود. در این صورت، توفیق باقی چیزها را هم نصیب میکند! کودکی ما در این حرفها میگذشت. حاجآقا همیشه میگفت که انجام واجبات و ترک محرمات لازم است؛ این مهمترین ارزشیست که دلم میخواهد به فرزندانم منتقل کنم تا هر کاری در زندگیشان میکنند، گوشهی چشمی هم به آسمان داشته باشند و ببینند خدا به آنان میخندد یا نه. در محاسبه و مشارطهای که شبها با بچهها انجام میدهیم، به آنها میگویم که سعی کنید خط قرمزتان گناه باشد. این برای من خیلی ارزش مهمیست و دوست دارم بچههایم آن را در زندگی ببینند.
مسئلهی دیگری که خیلی برایم مهم است، احترام به بزرگتر، پدربزرگ و مادربزرگ است. من در خانه رسم گذاشتم که اگر کسی کوچکترین بیاحترامی به پدربزرگ و مادربزرگ کرد، باید کف پای ایشان را ببوسد. اگر بیاحترامی کنند من سکوت میکنم و چیزی نمیگویم. بچهها هم میدانند که تا کف پای پدربزرگ را نبوسند، راضی نمیشوم؛ حتی پسر کوچکم که سهساله است این را میداند. این یک کار ارزشیست که اگر به فرزند اول منتقل کنید، فرزندان بعدی هم یاد میگیرند.
ـ مدیریت دعوای بچهها را در خانه چطور انجام میدهید؟
در این باره نمیخواهم رؤیایی حرف بزنم. مواقعی هست که با خود عهد میکنم اصلاً صدایم را بالا نبرم و خیلی هم تأثیر دارد. این هم بستگی دارد به اینکه چقدر فکر کنم. من هرچقدر فکر کنم، عمل میکنم. این تفکر خیلی به من کمک میکند. برای همین مدام دنبال فضایی هستم که بتوانم فکر کنم؛ ولی امان از وقتی که خیلی مشغول باشم و نتوانم فکر کنم، یا فشار زندگی رویم زیاد باشد! آن وقت است که کم میآورم؛ ولی اگر حالم خوب باشد، حرف هر یک از بچهها را میشنوم و با زبان و حرف، سعی میکنم فیصلهاش بدهم. این هم مهم است که بچه از مادر حرفشنوی داشته باشد. اگر تربیت، محبت و قاطعیت را با هم داشته باشد، بچه حرفشنوی پیدا میکند. بسیاری از مادرهای امروز، همیشه محبت میکنند و قاطعیتی به خرج نمیدهند.
ـ آیا الگوی خاصی در تربیت بچهها دارید؟
تزهای تربیتی خانهی ما را همسرم میدهند؛ برای اینکه ایشان بیش از پانزده ـ شانزده سال است که در حال تحصیل در حوزه هستند و فعالیتهای تربیتی زیادی داشتهاند، اردوهای دانشآموزی زیاد برگزار میکنند و خیلی نظریات مختلف را میدانند؛ کلاً هم در یک خانوادهی سنتی بزرگ شدهاند. مادرشوهرم خیلی برای من الگو بوده و هست؛ به این دلیل که فرزندان خیلی خوبی تربیت کرده است. همیشه سعی میکنم رفتاری را که ایشان در قبال پسرهایشان دارند، در رفتار با پسرهای خود پیاده کنم. مادر خودم هم یک خانم سنتی هستند و پدرم هم، بسیار مهربان و در عین حال مقتدر بودند. سعی میکنم کلی نگاه کنم و از همهی اطرافیانم چیز یاد بگیرم.
شاید باورتان نشود؛ ولی دربارهی زندگی مرحوم «آیتالله حائری شیرازی»، مطلبی خواندم که دیدم من هم بدون اطلاع قبلی این رفتار تربیتی را در تعامل با فرزندانم اجرا میکردهام! ایشان از مادرشان خیلی تعریف کرده و فرموده بودند که مادر من وقتی میخواست ما را تنبیه کند، به ما کار نمیداد؛ بلکه ما را از انجام آن کار محروم میکرد. من خودم بهمحض اینکه از دست بچههایم ناراحت بشوم، همین کار را میکنم و مثلاً تصمیم میگیرم که خودم بروم نانوایی یا مغازه. اینجاست که بچهها خودشان پیشقدم میشوند و میگویند، نمیگذاریم بروی! از هر نکتهی مثبتی که ببینم، سعی میکنم استفاده کنم.
از نظر شماتا چه حد باید برای بچه ها امکانات فراهم کرد؟
اگر بخواهیم از صد حساب کنیم، شاید نمرهی امکانات زندگی ما ده یا بیست باشد! البته بچهها را به مدرسهی غیرانتفاعی فرستادهایم؛ ولی در صحبتهایی که با آنها داریم، مدام این نکته را گوشزد میکنم که شهریهی مدرسهشان خیلی بالاست و در قبال آن، باید احساس مسئولیت کنند و خودشان هم حواسشان به این نکته هست.
ما در منزل تلویزیون، تبلت و... نداریم، حضور فعالی در شبکههای اجتماعی نداریم و تنها دو گروه در تلگرام داریم. بچهها هم اگر با گوشی کاری داشته باشند، از گوشی من و همسرم استفاده میکنند.
در بحثهای مربوط به خوراک و تغذیه، من و همسرم نشستیم و با هم فکر کردیم که چه کار کنیم تا بچهها اینقدر در خوردن حریص نباشند. برای رسیدن به این مقصود، یک وعده در هفته را به نان خالی اختصاص دادیم. به این صورت که از نانوایی سنگک نزدیک خانه، نان کنجدی داغ میگیریم و این شام یکی از شبهای ماست. هدفمان این بود که بچه بداند، نان خالی هم میتواند یک وعدهی غذایی باشد.
دربارهی پوشاک هم سعی میکنیم، در حد نیاز خرید کنیم. برای پسر دومم زیاد لازم نیست لباس بخریم؛ چون غالب لباسهای پسر اولم برایش اندازه است.
همسرم هم معتقدند زی طلبگی، ایجاب میکند که مطابق با سطح پایین جامعه زندگی کنیم. الآن مدتیست که دو ـ سهتا از برندهای باکیفیت ایرانی را پیدا کرده و برای هرکدام از پسرها، دو دست لباس از آنجا خریدهایم. الحمد لله خیلی از کیفیت لباسها راضی هستیم و همین خرید باکیفیت، نیاز به تندتند لباس خریدن را از بین میبرد!
ـ چطور فرزندانتان را برای پذیرش نقش والدگری در آینده آماده میکنید؟
همین که نقشهای من و پدرشان را در زندگی میبینند، بهترین روش است. آنها میبینند که مادرشان وقتی میخواهد از خانه بیرون برود، برای مثال دغدغهی مرتببودن خانه و غذا را دارد؛ یا مثلاً همین که میبینند همسرم وقتی میرسد خانه، من برایشان فلاسک چای روی میز میگذارم و همینطور در روابط من و همسرم، عشق را میبینند و متوجه میشوند که من، بدون اینکه همسرم بگوید، همهی این کارها را میکنم. برای چرخش زندگی، هر کاری از دستم بربیاید انجام میدهم.
بخشی هم مسئولیتهاییست که به بچهها میدهم. اگر از الآن تمرین نکنند، در آینده دچار مشکل میشوند. از کارهای کوچک خانه مثل جمعکردن سفره یا میز، شستن ظرفها، خریدکردن، بیرون گذاشتن زبالهها و... ؛ البته در ازای آن، به بچهها امکانات میدهم. ما در خانه یکسری کارت امتیاز داشتیم که در قبال انجام کارها به آنان میدادیم. کنارش یک کمد جایزه هم داشتیم که وقتی امتیاز کارتها معادل جایزهها میشد، به آنها میدادیم.
این برایم مهم است که بچهها بدانند، زندگیکردن در خانه مجانی نیست و در قبال خرجی که برای آنها میشود، زحمتی کشیده شده است. اگر بچه این را بداند، در آینده از دولت، معلم و جامعهی خودش طلبکار نمیشود.
پسر بزرگم در سه ماه تابستان پیش، یک خیاطی مطمئن میرفت تا از ایشان این حرفه را یاد بگیرد. هم خودش خیلی علاقه دارد و هم اینکه به هر حال، حرفهای را میآموزد.
البته برایمان مهم است که صاحبکار را بشناسیم. ما معمولاً از کاسبهای محل که به مسجد رفت و آمد دارند، برای پیداکردن صاحبکار مطمئن پرسوجو میکنیم.