نوع مقاله : خانه های آسمانی

10.22081/mow.2018.65921

فرازهایی از زندگی حضرت خدیجه(س)

فاطمه علیزاده

خدیجه پنجره را باز کرد. باد خنکی به صورتش خورد. خُوَیلد کنار پنجره ایستاده بود و به کوه­های سیاه و سنگی مکه نگاه می­کرد. خدیجه معصومانه و با نگاهی پر از شرم گفت: «پدر نمی­خواهی به حرف­های من گوش کنی؟!» در همین حین به غلام­ها اشاره کرد که بیرون بروند. خدیجه با نگرانی به پدر نگاه کرد و گفت: «شما محمّد را خوب نمی­شناسید!»

خویلد، ناراحت بود و در سکوت به کوه­ها نگاه می­کرد. نسیم خنکی می­وزید و باد پرده­های ابریشمی اتاق را تکان می­داد. خدیجه خواست سخنی دیگر بگوید تا بتواند رضایت پدر را به دست آورد؛ اما خویلد به سمت او برگشت. نگاهی به دخترش انداخت و با لحنی گلایه­آمیز و دلخور گفت:

«سال‌ها زحمت کشیده­ و برای خود آبرویی در شهر مکه کسب کرده­ام. حالا بگویم که دخترم این‌همه خواستگاران ثروتمند و متمکّن را رد کرده و به جوان فقیری جواب مثبت داده!»

خدیجه که تا به‌حال از شرم سخنی در وصف محمّد و خصایل نیکوی او نمی­گفت، ناگهان برآشفت: «چه می­گویید پدر؟ من از محمّد خواستگاری کرده­ام!»

و سپس ادامه داد: «چطور توانستید جواب رد بدهید و او را دست‌خالی برگردانید! چطور توانستید مقابل او از ثروت و سرمایه­ی آینده سخن بگویید که دنیا و آخرت از آن اوست.»

خدیجه این را گفت و سریع از اتاق خارج شد؛ اما سخنانی دیگر در دلش مانده بود که دوست داشت بلند بلند فریاد بزند و نه‌تنها پدر که همه­ی اهالی مکه بشنوند. او می‌خواست بگوید: «محمّد جوان عجیبی‌ست که لنگه­اش پیدا نمی­شود و مثل و مانندی ندارد. اگر مرا به کنیزی نیز قبول کند، خدا را شکر خواهم کرد. محمّد، خصایل نیکویی دارد که در برابر سرمایه­ی موقّت ما از ثروت این دنیا، همچون کوهی در برابر ذره­ای شن و ماسه است.»

اشک در چشمان خدیجه حلقه بسته و به یاد روزی افتاده بود که محمّد شترها را با دست پُر به نزدش آورد و گفت: «این اموال شما بانو! گوارایتان باد! به سلامت تحویل شما.» خدیجه اما در جواب طاقت از کف داده و گفته بود: «سلامتی شما برای من مهم­تر است از دنیا و هر آنچه در آن است.» زیرا او همواره و هر لحظه، رؤیای دل­انگیز خود را میان خواب و بیداری مرور می‌کرد: «آنچه من دیدم، هیچ کس ندید. فرشتگان و مرغان و درختان همه می­گفتند: «لااله الاالله... محمد رسول الله»، محمّد چه زیبا شده بود!»

و بالأخره خدیجه نیز زیباتر از همیشه، در حالی که پیراهنی سفید بر تن کرده بود و مرواریدهای سفید و رنگی، زیبنده­ی حلقه‌حلقه­ی موهایش شده بود، با شادی و شعف در انتظار محمّد روی تخت نشسته بود. داماد میان صدای هلهله و شادی زن­ها که با صدای بلند «جاء السرور مع الفرح» می­خواندند، به حجله­ی عروس روانه شد تا رؤیای خدیجه به واقعیت بدل شود. به راستی، آیا خدیجه در خواب بود؟ آیا این فقط رؤیایی گذرا بود؟ و این‌بار در نگاه آکنده از شرم و شعف خدیجه، محمّد چه زیبا شده بود!

از تولد تا وفات بانویی که جان پیامبر(ص) بود!

پدر او «خُوَیلد بن اسد» و مادرش «فاطمه» دختر زائده است. تولد حضرت خدیجه(س)، سال 68 پیش از هجرت است. ازدواج مبارک ایشان با وجود نازنین حضرت محمد(ص)، هنگامی بود که 25 سال از عمر شریف آن حضرت و چهل سال از عمر حضرت خدیجه(س) می­گذشت. او از لحاظ نسب، از همه­ی زنان پیامبر(ص) به ایشان نزدیک­تر بود. در تعداد فرزندان حضرت خدیجه(س) میان مورخان اختلاف است؛ اما به گفته­ی مشهور، ثمره‌ی ازدواج ایشان با رسول خدا(ص) شش فرزند به نام­های «هاشم، عبدالله، رقیه، زینب، ام­کلثوم و فاطمه» بود. بانو خدیجه(س) در ماه رمضان سال دهم بعثت و اندکی پس از وفات حضرت ابوطالب(ع) درگذشت. با وفات ایشان، پیامبر بیش از هر زمان دیگری احساس تنهایی و غربت می­کردند و در غم ازدست‌دادن خدیجه(س)، یار و یاور راستین خود در روزهای پرتلاطم رسالت، بسیار اندوهگین بودند. منزلت و مقام حضرت خدیجه(س) نزد پیامبر(ص)، تا جایی بود که ایشان پس از خدیجه تا آخر عمر وی را فراموش نکرد و همواره از او تقدیر و تمجید می‌کرد.

خدیجه را «ملکه‌ی بطحا» می­گفتند!

خدیجه(س) زنی روشن­بین و دوراندیش بود؛ فداکار، علاقمند به معنویات، وزین و باوقار، معتقد به حق و حقیقت بود. در وصف او همین بس است که همسر رسول خدا(ص) بود و گسترش اسلام به کمک مال و ثروت او تحقق یافت. علاوه بر کثرت اموال و املاک، او را «ملکه‌ی بطحا» می­گفتند. چه می‌توان گفت در شأن کسی که مایه‌ی آرامش و تسلای خاطر رسول خدا(ص) بود؟ در تاریخ می­خوانیم که حضرت محمد(ص) هر وقت از تکذیب قریش و اذیت‌های ایشان محزون و آزرده می­شدند، هیچ‌چیز آن حضرت را مسرور نمی‌کرد، مگر یاد خدیجه و هرگاه خدیجه را می‌دید، مسرور می‌شد.

ذهبی می‌گوید: «مناقب و فضایل خدیجه بسیار است. او از جمله زنان کامل، عاقل، والا، پایبند به دیانت، عفیف، کریم و از اهل بهشت بود. پیامبر اکرم(ص)، بارها او را مدح و ثنا می­گفت، بر دیگر امهات مؤمنین ترجیح می­داد و از او بسیار تجلیل می­کرد.»

خدیجه، بانوی بانوان قریش است!

دستگیری ثروتمندترین بانوی مکه از فقیران و کرم، سخاوت، دوراندیشی، درایت و عفت و پاکدامنی او، از وی بانویی پرهیزگار و مورد احترام ساخته بود که تاریخ بارها و بارها، با عنوان «بانوی دوراندیش و خردمند» یا «بانوی عاقل» یادش کرده است. لقب «بانوی بانوان قریش» که در آن زمان به وی داده شد، نشان‌دهنده­ی جایگاه والای او میان مردم است. او یکی از ثروتمندترین افراد حاضر در مکه بود؛ ولی ثروتش هیچ‌گاه مانع از چشم‌بستن بر فقرا و بینوایان نشد. در زمان جاهلیت که هم‌زمان با دوران جوانی ایشان بود، با تشکیل کاروان­های تجاری به کسب درآمد می­پرداخت. او با مدیریت و درایتی قوی و به دور از رسم تاجران زمانه که رباخواری یکی از اصول ثروت­اندوزی­شان بود، به تجارت روی آورده بود.

هرگز همسری بهتر از خدیجه نصیب من نشده!

گواهی دیگر تاریخ بر فطرت پاک و پرهیزگاری خدیجه(س)، در پذیرش بی­چون و چرای دین اسلام است. اعتراف تاریخ­نویسان بر این است، او نخستین زنی بود که همراه با «علی بن ابی‌طالب» با پیامبر به نماز ایستاد و پیشانی بندگی بر خاک سایید. این میزان تواضع و فروتنی، تقوا و پرهیزگاری در فطرت پاک خدیجه(س) بود که او را همچون دُری گران‌بها، در قلب پیامبر(ص) قرار داده بود. مودت و محبت پیامبر(ص) درباره‌ی بانو خدیجه، تا حدی بود که همسران پیامبر اکرم(ص) همواره از علاقه‌ی ایشان به خدیجه در شگفت بودند.

هشام بن محمّد می­گوید: «رسول خدا(ص) خدیجه را دوست داشت، به او احترام می‌گذاشت و در بعضی کارها با وی مشورت می‌کرد. او وزیر صدق و راستی بود و نخستین زنی‌ست که به پیامبر ایمان آورد. آن حضرت تا وقتی که خدیجه زنده بود، هرگز همسر دیگری برنگزید.» 

 تاریخ­نویسان از عایشه نقل کرده­اند: «رسول خدا(ص) از خانه بیرون نمی­رفت، مگر این‌که به نوعی از خدیجه یاد می­کرد و از وی به نیکی ستایش می­نمود. روزی او را به یاد آورد. رشک و حسد وجود مرا فراگرفت و گفتم: «آیا او بیش از یک پیرزن بود؟ خداوند زن بهتری به تو عطا فرموده است!» گفتار من چنان رسول خدا(ص) را متأثر ساخت که آثار خشم و غضب در چهره‌ی ایشان ظاهر شد. در این هنگام رو به من کرد و فرمود: «هرگز چنین نیست!... هرگز همسری بهتر از او نصیب من نشده است! خدیجه هنگامی به من ایمان آورد که همه‌ی مردم در کفر و شرک به سر می­بردند. او ثروت خود را در سخت‌ترین لحظات در اختیار من گذاشت. خدا از او فرزندانی نصیبم کرد که به دیگر همسرانم نداد.» با شنیدن این سخنان، به خود گفتم که دیگر هرگز خدیجه را به بدی یاد نخواهم کرد.

وصیت می­کنم...

وقتی حضرت خدیجه(س) بیمار شد، پیامبر(ص) به عیادت وی رفت و فرمود: «ای خدیجه! آیا می‌دانی که خداوند تو را در بهشت نیز همسرم ساخته است؟» وقتی بیماری خدیجه شدت یافته بود، در حالی که پیامبر(ص) بر بالینش حاضر شده بود، چند وصیت کرد:

  1. من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن.
  2. مواظب دخترم فاطمه(س) باشید که بعد از من، یتیم و غریب خواهد شد.
  3. اما وصیت دیگری داشت که شرم ­کرد به حضرت بگوید و گفت که آن را به فاطمه(س) عرض می­کنم تا برایت بازگو کند. سپس فاطمه(س) را فراخواند و به وی فرمود: «نور چشمم! به رسول الله(ص) بگو که من از قبر در هراسم و از تو می‌خواهم، مرا در لباسی کفن کنی که هنگام نزول وحی به تن داری.

در لحظاتِ آخر، خدیجه(س) نمی­دانست که خداوند بخشنده و مهربان، جایگاهی عظیم برای او در بهشت مهیا ساخته و کفنی از سوی خود برای او خواهد فرستاد. این پاداش کسی‌ست که اموالش را در راه خدا صرف کرده و حتماً، خداوند سزاوارتر است که کفنش را برعهده بگیرد.

باشد که ما نیز همچون خدیجه رستگار شویم!