نوع مقاله : خانه های آسمانی
فرازهایی از زندگی حضرت خدیجه(س)
فاطمه علیزاده
خدیجه پنجره را باز کرد. باد خنکی به صورتش خورد. خُوَیلد کنار پنجره ایستاده بود و به کوههای سیاه و سنگی مکه نگاه میکرد. خدیجه معصومانه و با نگاهی پر از شرم گفت: «پدر نمیخواهی به حرفهای من گوش کنی؟!» در همین حین به غلامها اشاره کرد که بیرون بروند. خدیجه با نگرانی به پدر نگاه کرد و گفت: «شما محمّد را خوب نمیشناسید!»
خویلد، ناراحت بود و در سکوت به کوهها نگاه میکرد. نسیم خنکی میوزید و باد پردههای ابریشمی اتاق را تکان میداد. خدیجه خواست سخنی دیگر بگوید تا بتواند رضایت پدر را به دست آورد؛ اما خویلد به سمت او برگشت. نگاهی به دخترش انداخت و با لحنی گلایهآمیز و دلخور گفت:
«سالها زحمت کشیده و برای خود آبرویی در شهر مکه کسب کردهام. حالا بگویم که دخترم اینهمه خواستگاران ثروتمند و متمکّن را رد کرده و به جوان فقیری جواب مثبت داده!»
خدیجه که تا بهحال از شرم سخنی در وصف محمّد و خصایل نیکوی او نمیگفت، ناگهان برآشفت: «چه میگویید پدر؟ من از محمّد خواستگاری کردهام!»
و سپس ادامه داد: «چطور توانستید جواب رد بدهید و او را دستخالی برگردانید! چطور توانستید مقابل او از ثروت و سرمایهی آینده سخن بگویید که دنیا و آخرت از آن اوست.»
خدیجه این را گفت و سریع از اتاق خارج شد؛ اما سخنانی دیگر در دلش مانده بود که دوست داشت بلند بلند فریاد بزند و نهتنها پدر که همهی اهالی مکه بشنوند. او میخواست بگوید: «محمّد جوان عجیبیست که لنگهاش پیدا نمیشود و مثل و مانندی ندارد. اگر مرا به کنیزی نیز قبول کند، خدا را شکر خواهم کرد. محمّد، خصایل نیکویی دارد که در برابر سرمایهی موقّت ما از ثروت این دنیا، همچون کوهی در برابر ذرهای شن و ماسه است.»
اشک در چشمان خدیجه حلقه بسته و به یاد روزی افتاده بود که محمّد شترها را با دست پُر به نزدش آورد و گفت: «این اموال شما بانو! گوارایتان باد! به سلامت تحویل شما.» خدیجه اما در جواب طاقت از کف داده و گفته بود: «سلامتی شما برای من مهمتر است از دنیا و هر آنچه در آن است.» زیرا او همواره و هر لحظه، رؤیای دلانگیز خود را میان خواب و بیداری مرور میکرد: «آنچه من دیدم، هیچ کس ندید. فرشتگان و مرغان و درختان همه میگفتند: «لااله الاالله... محمد رسول الله»، محمّد چه زیبا شده بود!»
و بالأخره خدیجه نیز زیباتر از همیشه، در حالی که پیراهنی سفید بر تن کرده بود و مرواریدهای سفید و رنگی، زیبندهی حلقهحلقهی موهایش شده بود، با شادی و شعف در انتظار محمّد روی تخت نشسته بود. داماد میان صدای هلهله و شادی زنها که با صدای بلند «جاء السرور مع الفرح» میخواندند، به حجلهی عروس روانه شد تا رؤیای خدیجه به واقعیت بدل شود. به راستی، آیا خدیجه در خواب بود؟ آیا این فقط رؤیایی گذرا بود؟ و اینبار در نگاه آکنده از شرم و شعف خدیجه، محمّد چه زیبا شده بود!
از تولد تا وفات بانویی که جان پیامبر(ص) بود!
پدر او «خُوَیلد بن اسد» و مادرش «فاطمه» دختر زائده است. تولد حضرت خدیجه(س)، سال 68 پیش از هجرت است. ازدواج مبارک ایشان با وجود نازنین حضرت محمد(ص)، هنگامی بود که 25 سال از عمر شریف آن حضرت و چهل سال از عمر حضرت خدیجه(س) میگذشت. او از لحاظ نسب، از همهی زنان پیامبر(ص) به ایشان نزدیکتر بود. در تعداد فرزندان حضرت خدیجه(س) میان مورخان اختلاف است؛ اما به گفتهی مشهور، ثمرهی ازدواج ایشان با رسول خدا(ص) شش فرزند به نامهای «هاشم، عبدالله، رقیه، زینب، امکلثوم و فاطمه» بود. بانو خدیجه(س) در ماه رمضان سال دهم بعثت و اندکی پس از وفات حضرت ابوطالب(ع) درگذشت. با وفات ایشان، پیامبر بیش از هر زمان دیگری احساس تنهایی و غربت میکردند و در غم ازدستدادن خدیجه(س)، یار و یاور راستین خود در روزهای پرتلاطم رسالت، بسیار اندوهگین بودند. منزلت و مقام حضرت خدیجه(س) نزد پیامبر(ص)، تا جایی بود که ایشان پس از خدیجه تا آخر عمر وی را فراموش نکرد و همواره از او تقدیر و تمجید میکرد.
خدیجه را «ملکهی بطحا» میگفتند!
خدیجه(س) زنی روشنبین و دوراندیش بود؛ فداکار، علاقمند به معنویات، وزین و باوقار، معتقد به حق و حقیقت بود. در وصف او همین بس است که همسر رسول خدا(ص) بود و گسترش اسلام به کمک مال و ثروت او تحقق یافت. علاوه بر کثرت اموال و املاک، او را «ملکهی بطحا» میگفتند. چه میتوان گفت در شأن کسی که مایهی آرامش و تسلای خاطر رسول خدا(ص) بود؟ در تاریخ میخوانیم که حضرت محمد(ص) هر وقت از تکذیب قریش و اذیتهای ایشان محزون و آزرده میشدند، هیچچیز آن حضرت را مسرور نمیکرد، مگر یاد خدیجه و هرگاه خدیجه را میدید، مسرور میشد.
ذهبی میگوید: «مناقب و فضایل خدیجه بسیار است. او از جمله زنان کامل، عاقل، والا، پایبند به دیانت، عفیف، کریم و از اهل بهشت بود. پیامبر اکرم(ص)، بارها او را مدح و ثنا میگفت، بر دیگر امهات مؤمنین ترجیح میداد و از او بسیار تجلیل میکرد.»
خدیجه، بانوی بانوان قریش است!
دستگیری ثروتمندترین بانوی مکه از فقیران و کرم، سخاوت، دوراندیشی، درایت و عفت و پاکدامنی او، از وی بانویی پرهیزگار و مورد احترام ساخته بود که تاریخ بارها و بارها، با عنوان «بانوی دوراندیش و خردمند» یا «بانوی عاقل» یادش کرده است. لقب «بانوی بانوان قریش» که در آن زمان به وی داده شد، نشاندهندهی جایگاه والای او میان مردم است. او یکی از ثروتمندترین افراد حاضر در مکه بود؛ ولی ثروتش هیچگاه مانع از چشمبستن بر فقرا و بینوایان نشد. در زمان جاهلیت که همزمان با دوران جوانی ایشان بود، با تشکیل کاروانهای تجاری به کسب درآمد میپرداخت. او با مدیریت و درایتی قوی و به دور از رسم تاجران زمانه که رباخواری یکی از اصول ثروتاندوزیشان بود، به تجارت روی آورده بود.
هرگز همسری بهتر از خدیجه نصیب من نشده!
گواهی دیگر تاریخ بر فطرت پاک و پرهیزگاری خدیجه(س)، در پذیرش بیچون و چرای دین اسلام است. اعتراف تاریخنویسان بر این است، او نخستین زنی بود که همراه با «علی بن ابیطالب» با پیامبر به نماز ایستاد و پیشانی بندگی بر خاک سایید. این میزان تواضع و فروتنی، تقوا و پرهیزگاری در فطرت پاک خدیجه(س) بود که او را همچون دُری گرانبها، در قلب پیامبر(ص) قرار داده بود. مودت و محبت پیامبر(ص) دربارهی بانو خدیجه، تا حدی بود که همسران پیامبر اکرم(ص) همواره از علاقهی ایشان به خدیجه در شگفت بودند.
هشام بن محمّد میگوید: «رسول خدا(ص) خدیجه را دوست داشت، به او احترام میگذاشت و در بعضی کارها با وی مشورت میکرد. او وزیر صدق و راستی بود و نخستین زنیست که به پیامبر ایمان آورد. آن حضرت تا وقتی که خدیجه زنده بود، هرگز همسر دیگری برنگزید.»
تاریخنویسان از عایشه نقل کردهاند: «رسول خدا(ص) از خانه بیرون نمیرفت، مگر اینکه به نوعی از خدیجه یاد میکرد و از وی به نیکی ستایش مینمود. روزی او را به یاد آورد. رشک و حسد وجود مرا فراگرفت و گفتم: «آیا او بیش از یک پیرزن بود؟ خداوند زن بهتری به تو عطا فرموده است!» گفتار من چنان رسول خدا(ص) را متأثر ساخت که آثار خشم و غضب در چهرهی ایشان ظاهر شد. در این هنگام رو به من کرد و فرمود: «هرگز چنین نیست!... هرگز همسری بهتر از او نصیب من نشده است! خدیجه هنگامی به من ایمان آورد که همهی مردم در کفر و شرک به سر میبردند. او ثروت خود را در سختترین لحظات در اختیار من گذاشت. خدا از او فرزندانی نصیبم کرد که به دیگر همسرانم نداد.» با شنیدن این سخنان، به خود گفتم که دیگر هرگز خدیجه را به بدی یاد نخواهم کرد.
وصیت میکنم...
وقتی حضرت خدیجه(س) بیمار شد، پیامبر(ص) به عیادت وی رفت و فرمود: «ای خدیجه! آیا میدانی که خداوند تو را در بهشت نیز همسرم ساخته است؟» وقتی بیماری خدیجه شدت یافته بود، در حالی که پیامبر(ص) بر بالینش حاضر شده بود، چند وصیت کرد:
- من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن.
- مواظب دخترم فاطمه(س) باشید که بعد از من، یتیم و غریب خواهد شد.
- اما وصیت دیگری داشت که شرم کرد به حضرت بگوید و گفت که آن را به فاطمه(س) عرض میکنم تا برایت بازگو کند. سپس فاطمه(س) را فراخواند و به وی فرمود: «نور چشمم! به رسول الله(ص) بگو که من از قبر در هراسم و از تو میخواهم، مرا در لباسی کفن کنی که هنگام نزول وحی به تن داری.
در لحظاتِ آخر، خدیجه(س) نمیدانست که خداوند بخشنده و مهربان، جایگاهی عظیم برای او در بهشت مهیا ساخته و کفنی از سوی خود برای او خواهد فرستاد. این پاداش کسیست که اموالش را در راه خدا صرف کرده و حتماً، خداوند سزاوارتر است که کفنش را برعهده بگیرد.
باشد که ما نیز همچون خدیجه رستگار شویم!