نوع مقاله : پسغام زن
زهرا مروستی
آداب و رسوم روزهداران در دورهی قاجار
کوککردن ساعتهای رومیزی زنگی با آن صدای گوشخراش و البته خاطرانگیزش، برای بیدارکردن سحر هنوز از یادمان نرفته است. نوستالژی این ساعت و سحری، ما را به گذشته میبرد؛ گذشتههایی که لابهلای برگهای تاریخ ثبت شدهاند. در اینجا میخواهیم از زمان قاجاریان و آداب و رسوم آنها برای روزهداری، سحر، افطار و... سخن بگوییم. در آن روزگار کسی که سحر بیدار میشد، مؤظف بود دیگران را نیز بیدار کند. همسایهها با مشتزدن به دیوار خانهی مجاور، همدیگر را بیدار میکردند و سلسلهوار مشتها به دیوارها کوفته میشد. پاسخ این مشتها برای فهماندن اینکه بیدار شدهاند، باز مشتی به دیوار بود. اگر بیدار نمیشدند، میرفتند درِ خانهشان و محکم در میزدند یا از سوراخهای بخاری و داخل کتهها، با صدای بلند فریاد میزدند. روش دیگر برای بیدارکردن چنین بود که در دیوار روزنهای کوچک یا درزی میشکافتند و ریسمانی از آن رد میکردند؛ به انتهای ریسمان هم زنگولهای میبستند و آن را به صدا درمیآوردند. در خانههایی که بهصورت طبقاتی روی هم قرار گرفته بودند، کسی که در طبقهی بالا بود، با ته جارو به کف اتاق میکوبید. بیدارکنندگان بیشتر کسانی بودند که ساعت شماطهای داشتند یا خودشان داوطلب میشدند. ساعت شماطهای، ساعتی طاقچهای و یکزنگه یا دوزنگه بود که سر ساعت معین زنگش به صدا درمیآمد. در آن زمان، پیرمردان خوشقریحهای نیز وجود داشتند که در کوچه و خیابان راهمیافتادند و با عباراتی همچون: «مشدی ممدلی بیداری» و... دیگران را بیدار میکردند. عدهای نیز نذر میکردند و در پی ثواب، راهی حومه و خارج شهر میشدند و محله را با خواندن اشعار مناجاتنامه و دعا بیدار میکردند.
مرسوم بود که اول از همه، خانم خانه بیدار میشد و سماور را روشن و چایی دم میکرد. بعد غذایی را گرم میکرد که سر شب آماده کرده بود، سفره را میانداخت و دیگر اعضای خانواده را برای خوردن سحری بیدار میکرد. غذاهای این سفرهها ـ به تناسب فصل سرما و گرما ـ متغیر بود. غذاهای پرگوشت و چرب، برای ایام سرد و غذاهای کمگوشت برای تابستانها بود. معمولاً انواع آبگوشتها طبخ میشد؛ از جمله آبگوشت آجیل، آبگوشت به و سرکه و شیره، آبگوشت کلمقمری و... انواع چلوخورشتها، مثل چلوفسنجان، خورشت قیمه، آلو اسفناج و... انواع کبابها، مانند کباب دیگی، کباب چنچه، کباب تنوری و... انواع پلوها، مانند باقلاپلو، سبزیپلو با کوکوماهی، شیرینپلو، شاخدارپلو، هفترنگپلو و... البته فهرست غذاهای نامبرده، برای اغنیا بود و خوراکیهای بیبضاعتان و فقرا در سحری، اینها بود: کلهجوش (کالجوش)، اشکنه در انواع مختلف طبق سلیقه، نان و کره و تخممرغ، دمی به انواع کته، نان و سیبزمینی پخته، نان و پنیر، نان و لبو، نان و خرما، نان و انگور، نان و پنیر و هندوانه و...
هنگام سحر صغیر و کبیر و عذردار و بیعذر سر سفره حاضر میشدند و سحری میخوردند؛ حتی برای گرفتن روزه به کوچکترها جایزه میدادند. آنها نیز از سر شوق، بند شلوارشان را موقع خواب به هم گره میزدند تا اگر یکی از آنها بیدار شد، دیگری را بیدار کند. به عقیدهشان نخوردن سحری، بسیار کراهت داشت و با خوردن سحری مختصر هم شده، چون دانهای خرما یا مویز یا مغز بادامی، روزه میگرفتند؛ حتی اگر وقت، وقت «آب است و تریاک» بود!
مؤذنین که اعلام میکردند: وقت آب است و تریاک، همه با سرعت هرچه تمامتر «همراه وضوی نماز صبح دست و دهان را شسته، آب در دهان گردانده و غرغره میکردند. دندانها را با چوب چارو قزوینی خلال مینمودند تا چیزی در زوایای آنها نمانده باشد. دو مرتبه آب در دهان گردانده و نماز صبح را بجا میآوردند. نیت شب به شب روزه را که غیر از نیت یکماههی رمضان بود، در دل گذرانده و به بستر میرفتند.»
جملهی آب است و تریاک، همان چنددقیقهی خودمان است که در پایان دعای سحر میگوید: پنج دقیقه مانده تا اذان صبح، دو دقیقه مانده، بیست ثانیه و... . این جمله یعنی، بهاندازهای وقت است که تشنهای آب بخورد و تریاکیای، حداقل تریاک خود را بکشد که سه نخود معلوم شده بود. البته این جمله هم خالی از جنگ، منازعات و اختلاف عقیدهها نبود؛ اینکه این وقت کمتر از دقیقه است یا بیشتر از آن. «طوری که قبلاً ذکر شد در شب اولِ نیت، باید خرد و کلان هر خانواده موقع سحری بیدار باشند و در خوردن سحری با روزهگیرها همراهی نمایند. این را نوعی ثواب دانسته، همرنگی روزهگیرها را برای روزهنگیرها از وظایف میخواندند. بچه که سال اول روزه میگرفت، از طرف پدر و مادر جایزه داشته و انعام چشمگیر دریافت مینمود. از جهت همین تشویق و ترغیبها نیز بود که بعضی از اطفال، تا پای جان در نگهداری روزه پافشاری میکردند و چنان غروری در این راه به خرج میدادند که حتی از شنیدن تهمت روزهخواری گریان میشدند.»
از دیگر جایزهبگیران، خانمهای خانه بودند که اگر سحرها زودتر از بقیه بیدار میشدند و غذاهای بهتر و خوشمزهتری آماده میکردند، شوهرانشان لیرهی اشرفی جایزه میدادند. لیرهی اشرفی، آن زمان خیلی ارزش داشت و سکهی طلایی بود به «اندازهی پشت ناخن شست که بیشتر در انعامهای درباری از طرف شاه و کسان او به مردم داده میشد یا از سوی ضرابخانه در اختیار مردم قرار میگرفت.»
این تشویقها و ترغیبها، برای آن بود که روزهداری بسیار مهم بود و کسانی که روزه نگرفته بودند، به خود این جسارت را نمیدانند که مقابل روزهداران چیزی بخورند؛ حتی اطفال صغیر و زنان معذور، غذای خود را در هفت در و دربندان و پستو قایم میکردند و میخوردند.
در این ماه در وضعیت ظاهری بانوان هم تغییراتی ایجاد میشد. چادرهای زنان بلندتر میشد و عبایی میپوشیدند تا روی پنچهی پاهایشان را بپوشاند. این چادرها، جانشین «چادرهای کوتاه، خوشآبورنگ گرانبهای «اطلس» و «کربدوشین» قر و اطواردار «چرخی» و «کمری» میشدند. همچنین «روبنده»های بلند تا نزدیک زانو و «پیچه»های پهن بلند، جای «نقاب»های چهارانگشتی را میگرفت و بزک و بند و سفیدآب و امثال آن تا ماه شوال منسوخ میگردید.»
از دیگر تغییراتی که در سطح شهر اتفاق میافتاد، بهترین و مرغوبترین خواروبار، با نازلترین قیمت به دکانها میآمد و در اختیار مردم قرار میگرفت. فروشندگان سنگ وزنههای خود را با سنگهای کموزنتر تعویض میکردند تا کیلوی بیشتری را به مردم بدهند.
از سحر تا افطار، بدین منوال میگذشت و وقت افطار که میرسید، در شهرهای بزرگ با شلیک توپ و در روستاها با صدای تفنگ، به روزهداران این وقت را اعلام میکردند. باز از خرد و کلان، روزهبگیر و نگیر، معذور و غیرمعذور، همچون سفرهی سحری دور هم جمع میشدند و افطار میکردند.