در توصیف پر قو!

نوع مقاله : مادرانه

10.22081/mow.2018.65931

آزاده رحیمی

دخترک، سختش بود فرد دیگری سوار ماشین‌ آن‌ها شود. حاضر نبود توی ماشین روی پای کسی بنشیند. اغلب اوقات، صندلی جلو یا کل صندلی عقب به او اختصاص داشت. یک‌بار که در مسیری چهار نفر مهمان ماشین‌شان شده بودند، به‌قدری گریه کرده بود که آن چهار نفر عقب نشسته بودند و او به‌تنهایی روی صندلی جلو نشسته بود!

از روزی که دوستم این ماجرا را برایم تعریف کرد، همیشه به این فکر می­کنم که در تربیت دخترم، حواسم باشد داشته­های گاه کوچک و معمولی زندگی، آن‌قدر برایش همیشگی و در دسترس نباشند که نتواند در شرایط نداشتن­شان درست رفتار کند.‌

وقتی به خانه‌ی دوست دیگری می­رویم، دختر یازده‌ساله‌شان از اتاق بیرون نمی‌آید؛ چراکه حال و حوصله ندارد حجاب کامل بکند! البته دائم حواسش به خوراکی­هایی که مهمان‌ها پذیرایی می­شوند هست و دستور می­دهد، از فلان میوه و شربت برای من هم بیاورید.

گاهی حواس‌مان نیست که تن‌دادن به خیلی از خواسته‌های معمول بچه‌ها، بیشتر آن‌ها را رفاه‌زده می­کند تا ماهی یک‌بار رستوران رفتن و فلان اسباب‌بازی را خریدن.

دبستانی بودیم که خیلی از مسئولیت‌های خانه و خرید به من و برادرم سپرده شد. در سن راهنمایی، خودمان باید مراقب می­بودیم که صبح خواب نمانیم، صبحانه بخوریم و به سرویس برسیم. خرید برخی از لوازم تحریرمان برعهده‌ی خودمان بود و باید پول توجیبی‌مان را به‌نحوی مدیریت می­کردیم که لنگ نمانیم. اگر به سرویس مدرسه نمی‌رسیدیم، از آژانس و تاکسی دربست خبری نبود. خیلی از این رفتارهای مادرم و تدبیرهایش، باعث شد که استقلال‌ ما بچه­ها بیشتر شود، احساس مسئولیت‌مان بالاتر برود و خلاصه رفاه‌زده نشویم.