نوع مقاله : گزارش
محبوبه محمدی
از همانوقتها که مادر وسط آشپزخانه اشکهایش جاری میشد، باید میفهمیدیم که این «مایهی حیاتِ غذاهایمان»، گرگ در لباس میش است. این پیاز لامذهب که تکههای سرخشدهاش چنان طعمی به غذا میبخشد که دلبریاش را نمیتوان وصف کرد.
بیمعرفت، آنقدر برایمان عزیز بود که مینشاندیمش سر در آشرشتههای مادربزرگ؛ شاید خیلیها اهل سیرداغ آش نبودند؛ اما از پیازداغهای طلاییاش نمیشد گذشت. حالا قدوقوارهی قیمتش از موز هم بالا زده است. ما هم اگر پای مراممان بلنگد، قید گذشته و اساس آشپزیمان را میزنیم و آشرشتهها را با «موزداغ» تزئین میکنیم و با عطرش، دل همهی همسایهها را میبَریم. خلاقانهتر و لاکچریتر هم میشود. آیهی کتاب خدا نیست که نشود به آن دست برد!
اصلاً این روزها به چشم میوهی مجلسی نگاهش میکنیم. کم مانده بیاوریمش بین چاقالهبادام و توتفرنگی نوبرانه نگاهش کنیم و چه حظی ببرند مهمانها که اینقدر تحویلشان گرفتهایم!
یادش بهخیر، پیازهای قدیم فقط وقتی دست به چاقو میبردیم، اشکمان را درمیآوردند؛ اما پیازهای ایندوره و زمان، حرمت نان و نمک سرشان نمیشود که! از همان وقت خرید که میروند روی ترازو و در قیمتشان ضرب میشوند، شروع میکنند به درآوردن گریهی ما و حکماً توی دلشان قند آب میشود از اینهمه عزت...
الحمدلله، بهگمانم این هم از الطاف و برکات جناب برجام است که عزت را ذرهذره با گوشت، پوست و استخوانمان عجین میکند تا اگر عمرمان کفاف داد (به قول خودشان) نوبت به برگرداندن عزت به پاسپورت ایرانی برسد!
از حق نگذریم این گرانی یک حُسن شیرین هم داشت؛ اینکه با یک عکس پیاز کنار املت یا کوبیده، میشود جزو جماعت لاکچری اینستاگرام شد و مدام فخرفروشی کرد که ایها الناس ما چقدر خاص و مرفه بیدردیم که همنشین غذایمان پیاز است و یا کنار #همین_الآن_یهوییهایمان یک کاسه سالاد شیرازی بگذاریم؛ جوری که پیازهایش چشم فالورها را دربیاورد.
چند وقت دیگر، دولت گرانقدر یک دستگاه پیازسنج اختراع میکند و خلقالله میروند در دستگاه میدمند؛ اگر «هاااا»کردنشان پیازآلود بود، از چرخهی یارانهبگیران حذف میشوند. الحق که معیار خوبی هم هست، بنشینی حساب کنی که چقدر پیاز نوش جان کردهاند که عطرش در دهانشان مانده، رقمش سر به فلک میکشد.
راستش را بخواهی ما هنوز هم نمیدانیم که چه شد پیاز اینهمه عزیز شد و پُرناز! یکعده تقصیر را انداختند گردن سیل که ناگهان آمد و پیازها را هم بُرد و دست ما از محضر اشکآورشان کوتاه شد. بعضی هم گفتند پیازی که به خانه روا بود را، صادر کردند کشور همسایه. پیازها هم دل از مِهر ریال داخلی بریدند و رفتند پی پولهای خارجی و شد آنچه میبینیم.
ما که آخر نفهمیدیم قصه از کجا آب میخورد؛ اما اینروزها پیاز که میبینیم، قبل از چشممان دل و جیب مبارکمان خیلی میسوزد؛ تا مغز استخوان...