نوع مقاله : مهارت
حسین سروقامت قسمت سوم
درآمد
هزار راه نرفته، پیش روی ماست؛ راههایی که گاه یکطرفهاند و گاه ورود ممنوع؛ گاهی مسطح و هموارند و گاه مورب و پرپیچوخم. چه باید کرد و از کدامین راه باید رفت؟
ما راه گفتوگو را پیشنهاد میکنیم. با گفتوگوست که زندگی سامان میگیرد و فرهنگ و باورهای ما گسترش مییابند. هیچ تمدن بشری، بدون ابزار سخن توسعه نیافته و میان انسانها دست به دست نشده است.
قلم و بیان، دو کلید اساسی برای طرح و نقد دیدگاههاست.
ما در آغاز راهیم و این صفحه، گام کوتاهی برای حرکت در این مسیر است.
شما هم میتوانید، نقطهنظرهای خود را برای طرح در این صفحه با ما در میان بگذارید.
سی سال اول کمی خستهکننده بود
نمیدانم چرا؟
اما میدانم ما ایرانیها، با فرهنگ رقابت میانهی چندانی نداریم.
رفتارهای ما، مؤید این ادعاست. ملاحظه کنید. دائماً میخواهیم یکهتاز میدان باشیم. افتخار میکنیم که توانستهایم به لطایفالحیلی، رقیب خود را از میدان بهدرکنیم؛ گاهی با پشت پا زدن، گاهی با عیبجویی و گاهی هم با چوب لای چرخ گذاشتن و پوست خربزه زیر پای وی انداختن. به هر آب و آتشی میزنیم که ثابت کنیم: «من آنم که رستم بود پهلوان...» و بقبولانیم این منم که با پول و اعتبار خویش «سر سبیل شاه نقاره میزنم.»
کاش کار به همینجا ختم میشد! در اقدامات دیگر، رقیب را «بیاعتبار»، «فیک» و «قلابی» جا میزنیم و باز چهها که نمیکنیم!
اما اگر از حق نگذریم و منصفانه قضاوت کنیم، رقیب، عامل مؤثری برای رشد و پیشرفت ماست؛ اوست که ما را به کار و تلاش بیشتر وادار میکند و از رکود و سستی بازمیدارد.
آیا تاکنون فکر کردهاید، اغلب کسانی که رقیب نداشتهاند، یا درجا زدهاند و یا به قهقرا رفتهاند؟
رقبا هستند که ما را به سمت ابتکار عمل، ایدهپردازی، نوگرایی و خلاقیت سوق میدهند و از سکون و جمود خارج میکنند. همچنین وجود رقبا، باعث بصیرت و شناخت گستردهترمان از محیط پیرامونی میشود و آیندهنگری را به ما میآموزد.
کیست که نداند سنجش رفتار رقبا، همچو بازی با مهرههای شطرنج، همواره بهترین چینشها را فراروی ما قرار میدهد و درنهایت، به پیروزی بیچون و چرای ما و بیرون راندن رقیب از صحنهی کارزار خواهد انجامید.
برای همین است که در دنیای پیشرفته، روی رقبا حساب بازکرده و وجود آنان را لازمهی پیشرفت تلقی میکنند.
چندی پیش، پیام تبلیغاتی زیبایی دیدم که یک کمپانی بزرگ خودروسازی برای کمپانی رقیب فرستاده بود:
«تبریک بهخاطر صد سال رقابت با تو! سی سال اول که نبودی، کمی خستهکننده بود!»
درست متوجه شدید، رقیبپروری مشخصهی بارز این پیام تبلیغاتیست؛ اما این شرکت خودروساز، با مهارت و هوشیاری تمام، پیام پنهان دیگری را نیز القا میکند؛ اینکه ما سی سال از شما جلوتریم و به همین نسبت، بر شما برتری و تفوق داریم.
خدا میداند، شاید این پیام تبلیغاتی، حرکتدادن مهرهایست در دل این رقابت نفسگیر.
و باز چه کسی میداند، شاید این کمپانی با حرکتدادن چند مهرهی دیگر، بتواند رقیب خود را کیش و مات کند!
از پدر خویش نیز بیدلیل قبول نکن
آیا شما فرزند جوان دارید؟
در محیط جامعه چطور؟ با جوانان سر و کاری دارید؟
هر کس برای این سؤالات پاسخ مثبتی داشته باشد، بهخوبی میداند که سروکلهزدن با جوانان، خودْ کاریست کارستان.
اکنون از شما میخواهم که قدری تأمل کنید، دربارهی پسر جوان من که گاهی نکات جالبی را با پدر خویش در میان میگذارد، سؤالاتی میپرسد و پاسخهایی میطلبد.
او چندی پیش به من میگفت: «پدرجان، من شما را قبول دارم؛ اما فلان دوست خانوادگیمان را نیز آدم معقول و سنجیدهای میدانم. گاهی میبینم که بین نظرهای شما و سخنان او، اختلاف جدی وجود دارد و من میمانم که نظر کدامیک را بپذیرم. در این قبیل موارد به نظر شما من چه کنم؟»
من با صراحت به او گفتم که نظر مرا قبول کن؛ چون من دارم با تو زندگی میکنم، شرایط و اوضاع و احوال تو را میدانم و از روحیات تو بقدر کافی مطلعم؛ اما او چنین اشراف و احاطهای به تو و فضای فکری تو ندارد.
البته آرا و عقاید مرا هم بیچون و چرا قبول نکن؛ چون اگر یاد گرفتی از من که پدر تو هستم بیدلیل قبول کنی، از دیگران نیز بیدلیل قبول خواهی کرد.
واقعاً اگر شما جای من بودید، چه پاسخی به او میدادید؟
البته به شما عرض کنم که من نیز، این استقلال رأی را از اساتید بزرگوار خود آموختهام؛ آنان که در عرصهی علم و دانش کمنظیرند و نمیپذیرند، شما حرف خود را از زبان آنها بیان کنید. آنان دنیایی ویژه دارند، دلسوز و کمتوقعاند و در بسیاری از مبانی، با ما مشترک هستند؛ اما انتقاد هم دارند و از آن رو که دست از رانتها و توصیهها شستهاند، زبانشان تیز و برّاست.
خب؛ بگذارید انتقاد کنند و زبان به اعتراض بگشایند که در اعتراض و انتقاد، سازندگی نهفته است.
من نیز دوست دارم، فرزند جوانم بهگونهای تربیت شود که بعدها، از فرصت انتخاب به شایستگی استفاده کند.
نسلی که مطالعه به جانش بسته است
«عین – صاد»
اگر همچو من عمر شما به سالهای پیش از انقلاب اسلامی قد دهد و اگر از نسلی باشید که مطالعه به جانش بسته است، بیشک نام زیبای «عین - صاد» برایتان آشناست؛ روحانی و نویسندهی نامآشنا که از عنفوان جوانی تا روزی که در 48سالگی بر اثر تصادف جان باخت، لحظهای از مسئولیت و سازندگی غفلت نورزید؛ مرحوم «شیخعلی صفایی حائری».
من تا همین چند سال پیش، نمیدانستم که در ورای همین دو حرف «عین - صاد» رمز و رازی نهفته است؛ «چشمی که مراقب است و میکاود... و اگر خبط و خطایی ببیند، راه را بر آن میبندد.»
کتاب «انسان و مسئولیت» او را بخوانید. این کتاب از منظر دین، به بحث مسئولیت پرداخته و برای تعمیق باورهای مذهبی ما نیز، کتاب مناسبیست.
اما چرا این حرفها را گفتم؟
برای اینکه یادآوری کنم در هر شرایط و اوضاع و احوالی که هستیم، از مسئولیتهای خویش غفلت نورزیم و آشکار و پنهان، به وظایف خود عمل کنیم.
ما گاهی بهواسطه عبور از دوران جوانی و ورود به عرصهی میانسالی، درک عمیقی از جوانان نداریم. در حقیقت، آنان را با تراز خود میسنجیم؛ در حالی که او جوان است و شرایط ویژهی خود را دارد. همچنین باید بدانیم جوانی، دورهی آزمون و خطاست و همواره باید برای جوانی جوان، حسابی باز کنیم. اجازه دهید مثالی بزنم: روزی دانشجویی جوان نزد استاد ما آمد و پرسشی را مطرح کرد. استاد پیش از آنکه به سؤال او پاسخ دهد، با نگاهی نافذ قیافه او را برانداز کرد؛ قیافهای که بیشباهت به درویشها نبود. سپس پرسید: «شما چندساله هستید؟» پاسخ داد: «بیستساله.» گفت: «پسر، این ریش انبوه چیست؟ این قیافه، قیافهی جوان نیست. شما به پیرمردها بیشتر شباهت داری تا جوانان...» و من همان وقت، حس کردم که جان سخن در همین نکتههاست.
اگر جامعه به کژیها عکسالعمل نشان دهد، چه اتفاقات مبارکی در راه است!
بیتردید تفاوت تعلیم و تربیت نیز، همین است. ما در تعلیم، اندوختههای علمی خود را به مخاطب منتقل میکنیم؛ در حالی که در تربیت روی بینش، منش و رفتار وی اثر گذاشته و آنها را اصلاح مینماییم.