نوع مقاله : مصاحبه
چکیده تصویری
کلیدواژهها
موضوعات
ادب و هنر
مصاحبه با عارفه سلیمی
عکاسی از روزهای انقلاب، حسرت بزرگ زندگی من
عارفه سلیمی دختر موفق و با جربزهای است که توانسته استعداد و ذوق خود را کشف کند و روی پای خودش بایستد. مثل همه دخترها در نوجوانی به کارهای زیادی فکر کرده و حتما رویاهایی هم برای خودش بافته، ولی در نهایت عکاسی را انتخاب کرده. متولد محله دروس تهران است و چند سال عکاسی خبری را در کارنامه خود دارد. اما آدمها و قصههایشان عارفه سلیمی را به سمت خود کشانده، چهره مهربان و صبر و حوصله بسیار برای سر و کله زدن با بچهها، از او مادر و همبازی مهربانی ساخته که بچهها خیلی دوستش دارند و خانم سلیمی امروز عکاس کودک است.
اگر این گفتوگوی صمیمی را بخوانید متوجه میشوید این خانم مهربان با روحیه لطیف، چرا شیفته عکاسی از انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی است.
- مهمترین رویاهای دوران کودکی شما چه بود و میخواستید چه کاره شوید؟
در خانواده نسبتا شلوغی بهدنیا آمدم. خانه پدربزرگم پر از نوههای قد و نیمقد بود و از بچگی همبازیهای زیادی داشتم. مادرم علاقه زیادی به عکاسی و فیلمبرداری داشت. برادر بزرگترم که فرزند اول خانواده ماست، 4آلبوم دارد. حتی دستبند بیمارستانش هم داخلی آلبوم نوزادیاش هست. خواهرم 3آلبوم دارد و من که کوچکترم؛ 2آلبوم! همیشه در مهمانیهای فامیلی و مسافرتها، مادر و پدرم دوربین بهدست بودند. یادم هست سوم دبستان که بودم تمام روزههایم را گرفتم. از بچگی تپل بودم، مادرم فکر نمیکرد بتوانم سی روز، روزه بگیرم. مادرم بهعنوان جایزه، یک دوربین کَنون برایم گرفت. حس مالکیت عجیبی داشتم، اینکه دوربین مال من است، به خواهرم نمیدهم و میتوانم خودم بهتنهایی عکس بگیرم. همین دوربین معمولی دیجیتال که فیلم را درونش جا میکردم، اولین مواجهه من با دوربین و حرفه عکاسی بود. اولین عکسهایم را با آن دوربین گرفتم. چند سال گذشت و در مدرسه فرهنگ رشته انسانی خواندم. یادم هست وقتی به دوم دبیرستان رسیدم، به مادرم میگفتم دوست دارم بروم هنرستان، ولی راضی نمیشد چون فکر میکرد جو هنرستان خوب نیست و ترجیح میداد همین رشته انسانی را ادامه بدهم. بالاخره کنکور دادم و چون بچه درسخوانی نبودم هیچکس توقع نداشت قبول شوم. از جلسه کنکور که آمدم تو ماشین، همینطور گریه میکردم، چون چند سوال تاریخ را پاسخ ندادم، وقت کم آوردم. مامانم گفت ببین عارفه! هیچکس از تو انتظار ندارد، و اگر رتبهات زیر هزار شود، شاهکار کردی. نتایج را اعلام کردند و رتبهام شد 450! مادرم اصلا فکر نمیکرد قبول شوم. در گیرودار این بودم که چه رشتهای انتخاب کنم. رشتههای دانشگاهی انسانی را دوست داشتم، بیشتر همدورهایهای من میخواستند رشتههایی مثل حقوق یا روانشناسی بخوانند. من هم بدم نمیآمد، ولی دوست نداشتم جامعهشناسیِ صرف بخوانم؛ اما جامعه، اقتصاد و حتی علومسیاسی را هم دوست داشتم. میخواستم رشتهای انتخاب کنم که همه این درسها را داشته باشد. تا اینکه توی دفترچه انتخابرشته چشمم خورد به روزنامهنگاری! بعد از صحبت با مشاور و چند نفر از فارغالتحصیلهای این رشته، پایم را در یک کفش کردم و گفتم: «میخواهم رشته روزنامهنگاری بخوانم!» از ترم اول، رفتم سر کار. سال دوم دانشگاه دیدم عکاس میخواهند، گفتم من انجام میدهم. کلاس عکاسی رفتم و دوربین گرفتم و شروع کردم. علاوهبر اینکه برای مجله مینوشتم، عکاس خبری هم بودم.
- کجا کار میکردید؟
هفتهنامه «نماینده» که نشریه تخصصی مجلس است. کمکم وارد حوزه عکاسی خبری شدم. در رشته روزنامهنگاری یکسری واحدهای فوتوژورنالیسم هم داشتیم. وقتی رسما وارد دنیای عکاسی شدم، روحم جلا پیدا کرد. حس میکردم چقدر این هنر را دوست دارم. کارهای هنری بیشتر با روحیه و حال من سازگار بود. با اینکه رشته روزنامهنگاری را دوست داشتم و هنوز هم گاهی دلم برای آن کار تنگ میشود، ولی سال دومم که تمام شد، مصمم شدم که عکاسی کنم. دوست داشتم موفقیتهای آیندهام را در رشته عکاسی پیدا کنم. بالاخره از کارم استعفا دادم و دورههای تخصصی عکاسی را گذراندم؛ مثل دوره نورپردازی و عکاسی صنعتی. رشته عکاسی، زیرمجموعههای وسیع و متنوعی دارد، با توجه به نوع علاقه شما، میتوانید عکاس طبیعت یا عکاس صنعتی باشید. باید بدانید میخواهید در چه رشتهای کار تخصصی انجام دهید. عکاسهای مشهور، هیچوقت کار عکاسی صنعتی یا عکاسی کودک نمیکنند. دنبال این بودم بفهمم چه چیزی بیشتر با روحیه من سازگار است. کمکم متوجه شدم دوست دارم از آدمها عکس بگیرم و از میان آدمها، دنیای بچهها و سروکلهزدن با بچهها را خیلی دوست دارم.
- چهطور متوجه شدید به عکاسی کودک علاقه دارید و این رشته برای شما مناسب است؟
مدتی با گروههای خیریه به منطقه سیستانوبلوچستان میرفتم و در کارگروه کودک کار میکردم، همین ماجرا جرقهای شد در ذهنم برای اینکه بفهمم کار با بچهها را خیلی دوست دارم. همه به من میگویند چه حوصلهای داری با بچهها سروکله میزنی؟ ولی من آنها را دوست دارم و لذت میبرم از اینکه بچهها را سرگرم کنم. خیلی صبر و حوصله دارم برای اینکه به برسم به آرزوهایم. وقتی به این نتیجه رسیدم که رشته مورد علاقهام عکاسی کودک است، سعی کردم همهچیز را درباره این کار بدانم و یاد بگیرم. عکاسی کودک سبکهای مختلفی دارد؛ من عکاسی گزارشی را بیشتر دوست دارم است.
- عکاسی گزارشی از کودک را توضیح میدهید؟
معمولا برای عکاسی به سبک گزارشی، با بچهها در خانه خودشان، یا بیرون از خانه قرار میگذارم و سعی میکنم طوری با آنها ارتباط بگیرم که کودک حالت طبیعی و واقعی خودش را حفظ کند و من از این احوال و شرایط عکاسی میکنم. مثل وقتهایی که بچهها بازی میکنند و میخندند. وقتی در حالت طبیعی از بچه عکس میگیریم، جذابتر و معصومانهتر میشود تا اینکه به بچه ژست بدهیم و... خلاصه این اتفاقها افتاد که من شدم عکاس کودک!
علاقه مادر شما به عکاسی و فیلمبرداری خیلی جالب است. تا حالا پیش نیامده از مادرتان درباره دلیل علاقهاش به تصویربرداری بپرسید؟
نه، در اینباره صحبت نکردیم. مادرم دوست دارد لحظههایی را ثبت کند که بهسرعت میگذرد و امروز هیچیک از آن لحظهها را به یاد نداریم. یکبار مادرم گفت: چیزی که دوست دارم برای شما به ارث بگذارم، پول و اشیای گرانقیمت نیست؛ لحظههایی است که شما گذراندید. دوست دارم یادتان بماند چه مسیری را پشتسر گذاشتید و فرآیند رشد خودتان را هرگز از یاد نبرید که از کجا به کجا رسیدید.
- چرا هنر عکاسی را دوست داشتید؟ چهطور به عکس و تصویر علاقهمند شدید؟
عکاسی واقعا هنر جذابی است.
- از چه جهت؟
ببینید من علاوهبر ثبت لحظههای خاص و خانوادگی خودم، میتوانم شادترین لحظهها و داستان زندگی آدمها را ثبت کنم تا ماندگار شود. جمله معروفی درباره عکاسی وجود دارد: «اگر نتوانستید با کلمهها حرفتان را بزنید، عکس میتواند به جای شما حرف بزند و منظورتان را منتقل کند.» گاهی ما نمیتوانیم حس، عاطفه و لحظههای خاص را توصیف کنیم. حتی اگر داستایوسکی یا بهترین نویسنده هم باشید ناتوانید از ثبت بعضی لحظهها همانطور که واقعا هست. ولی عکس، این توانایی را به شما میدهد که یک لحظه خاص و بهیادماندنی را ثبت و مدتها بعد مرور کنید؛ بهخصوص در رشته عکاسی کودک. تمام روزهای بچهها، جزو لحظههای شاد آدمها محسوب میشود. برای من خیلی جذاب است که لحظههای شاد زندگی آدمها را خوب ببینم و ثبت کنم.
- چند جور میشود یک لحظه را ثبت کرد؟ آیا هر لحظه، فقط یک روایت عکاسانه دارد؟
نه، اصلا اینطور نیست که یک حادثه فقط به یک شکل روایت شود. به تعداد آدمهای روی کرهزمین از هر اتفاق، میشود روایت متفاوتی را ارایه کرد. اتاقی را فرض کنید که ساختار سادهای دارد، هر آدمی دید متفاوتی به این اتاق دارد و عکسهای متفاوتی از آن میگیرد. یکی از تمرینهای عکاسی ما این بود که استادمان میگفت به یک اتاق کوچک سهدرچهار برویم و از همین اتاق عکاسی کنیم. در مرحله اول به نظر میآمد این اتاق چیزی ندارد، ولی به اندازه دانشجویانی که در کلاس بودند، عکسها و دیدهای متفاوتی ارایه میشد. من از این موضوع لذت میبرم که میتوانم دید خودم را به شبیهترین شکل ممکن به واقعیت نزدیک کنم و چیزی را که هست، بهروش زیبایی نشان بدهم. مثلا برای شروع کارم متنی برای مشتریان میفرستم که در آن توضیح دادم اگر دیدید ابتدای جلسه عکاسی دوربین داخل کوله عکاسی است و دارم با بچه شما بازی میکنم، تعجب نکنید چون اول باید با بچه دوست شوم و حداقل یک ربع معاشرت کنم تا بتوانم چهره واقعی کودک را به تصویر بکشم. بچهها خیلی زود با من ارتباط میگیرند و دوست میشوند. بهجای اینکه از اول دوربین دست بگیرم و با اخم و شکلک سعی کنم به بچهها ژست بدهم تا بتوانم عکس بگیرم، با آنها بازی میکنم. برای خودم خیلی جذاب است کودکی که سوژه عکاسیام شده، خوب بشناسم و سعی کنم شبیهترین روایت به واقعیت را ثبت کنم. من بهعنوان عکاس کودک نگاه خاص به یک بچه دارم و از او عکس میگیرم و عکاس دوم، نوع دیگری نگاه میکند. من کارم را خیلی دوست دارم و اصلا خوشم نمیآید از کلمه مشتری استفاده کنم. با کسانی که از آنها عکاسی میکنم، دوست میشوم و معمولا این دوستی تا سالها بعد ادامه دارد و برای من عکس بچههایشان را میفرستند که حالا بزرگ شدهاند. مشتری چرا من را انتخاب میکند و عکاس دیگری را انتخاب نمیکند؟ چون دید من به عکس یا فلان رویداد را میپسندد. عکاسهای زیادی داریم که در کارشان حرفهای و عالی هستند، اما مشتریهای بسیار متفاوتی دارند. دید هرکس نسبت به هر رویدادی متفاوت است. در حرفه عکاسی حتی عکاسی خبری اینطور نیست که کسی بتواند بگوید در فلان واقعه، من تمام حقیقت را ثبت کردم. یک عکس، هرگز تمام حقیقت نیست و شما با یک عکس نمیتوانید مطمئن باشید که حقیقت بهطور کامل ثبت شده است.
- نگاه عکاس، چقدر بر بازنمایی سوژه، اثر میگذارد؟ مثلا آیا میشود از یک بچه، عکس غمانگیز گرفت؟
بله قطعا میشود. بین عکسهایی که گرفتم، عکس غمانگیز هم هست. قاعدتا آدمها وقتی سراغ من میآیند، انتظار دارند لحظههای شاد فرزندشان را عکاسی و ثبت کنم، ولی رفتم مناطق محروم و عکاسی کردم، بهخصوص وقتی بچهها سوژه بودند، غمانگیزترین عکسها را گرفتم، طوریکه به هیچوجه دلتان نمیخواهد این عکسها را چاپ کنید.
- البته در همان مناطق محروم هم میتوانید عکسهایی از بچهها بگیرید که هرکس دید، بگوید چه بچههای شادی هستند!
بله دقیقا. میتوانم از سیستانوبلوچستان عکسهایی بیاورم که وقتی نگاه میکنید احساس شادی کنید و حس خوب را در چشم آن بچهها ببینید. مثلا عکسی از سفر بلوچستان دارم که بچهها سعی میکردند به من زبان بلوچی یاد بدهند و از این کار خیلی ذوق میکردند. تصور میکردند تهران، شهر فوقالعاده و عالی است. حتی از اینکه خودشان فارسی حرف نمیزدند و بلوچی صحبت میکردند، خجالت میکشیدند. سعی میکردم بهعنوان کسی که از تهران آمده به آنها بفهمانم که «خوش به حال شما در این منطقه زندگی میکنید و زبان بلوچی بلدید. کاش به من هم یاد بدهید.» زمانیکه من و دوستانم سعی میکردیم بلوچی حرف بزنیم، بچهها خیلی میخندیدند که ما کلمهها را اشتباه میگوییم. از همین خندهها، عکسی گرفتم که یکی از حالخوبکنترین و قشنگترین عکسهایم است. هروقت دلم برای بلوچستان تنگ میشود، به این عکس نگاه میکنم. زندگی در آن منطقه بسیار سخت است و آن بچهها شرایط دشواری دارند، ولی چقدر معصومانه نگاه میکنند و میخندند. عکسهایی هم دارم که وقتی نگاه میکنید قطعا متاثر میشوید. ایجاد این حسها، مربوط میشود به اینکه شما بهعنوان عکاس میخواهید چه نکتههایی را به مخاطب نشان بدهید و چه زاویه نگاهی دارید.
- چند سال است که کار عکاسی کودک را بهطور حرفهای انجام میدهید؟
5 سال.
- با توجه به این تجربه 5ساله پاسخ دهید. خانوادهها برای چه فرزندشان را به آتلیه میآورند و از او عکس میگیرند؟
نکته جالبی را برایتان توضیح دهم. کسانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند؛ مثلا پانصد و ششصد هزار تومان برایشان مبلغ قابلتوجهی است، باید سعی کنند از بخشهای دیگر زندگیشان بزنند که این پول را جور کنند، اما همینها بهشدت پیگیر هستند که از فرزندشان عکس خوب و باکیفیت داشته باشند. اخیرا این اتفاق را خیلی بیشتر نسبت به قبل میبینم. مشتریهایی دارم که اصلا وضع مالی خوبی ندارند و دلشان میخواهد از بچه عکس نوزادی بگیرند، با اینها کنار میآیم. هرقدر زمانه پیش میرود، آدمها بیشتر به ارزش عکس و تصویر پی میبرند، شاید بهخاطر نیاز و قدرتی است که رسانه برای ما به ارمغان میآورد.
- چه نیاز و قدرتی؟
اینکه عکس، چیز مهمی است و برای عدهای از نان شب واجبتر! مردم حاضرند از نیازهای واجب بزنند، ولی از بچهشان یک عکس خوب و زیبا بگیرند. شاید بهعنوان یک عکاس نباید این حرف را بزنم، ولی من موافق نیستم. گاهی دلم میگیرد از اینکه پدر و مادرهایی با توان مالی پایین، اینقدر خود را به زحمت میاندازند. به هر حال همه ما یک گوشی همراه داریم و میتوانیم لحظههای زیبای فرزندمان را با هزینه کم ثبت کنیم. اما گاهی پدر و مادرها فکر میکنند اگر برای ماندگار شدن لحظههای کودکی فرزندشان، بیشتر هزینه کنند و بچه را جایی ببرند که شیک و رسمی است، وقتی فرزندشان بزرگ شود، بیشتر قدر پدر و مادرش را میداند. یا عدهای حس میکنند عکاسی، وظیفه قطعی پدر و مادر است و باید به هر زحمتی هست، انجام شود. منظورم این است که عکس، از برگهای که ببینید و لحظه زیبایتان را ماندگار کند، کاملا فاصله گرفته! تبدیل شده به چیزی که رسانه به ما میگوید، یعنی اگر این کار را نکنیم پدر و مادر خوبی نیستیم. این، اصلا اتفاق خوبی نیست و شاید بهخاطر چشم و همچشمی است. مثلا پدر و مادرها میخواهند این عکسها را در شبکههای مجازی بارگذاری کنند تا دیگران ببینند، دوست دارند بهاندازه عکسهای فرزند فلانی زیبا باشد! این اتفاق بسیار بدی است، بهویژه بعد از آمدن اینستاگرام!
- چرا بد است؟
بعد از رواج اینستاگرام، توجه به عکس بهشکل نامعقولی زیاد شده. واقعا غمانگیز است. چرا؟ چون از ماهیت اصلی عکس فاصله گرفتیم. اگر زمانی مادر من به خودش سختی میداد، دوربینی تهیه میکرد و عکس میگرفت برای ثبت لحظهها، بود ولی الان کارکرد عکس از این ماهیت فاصله گرفته و بیشتر برای این گرفته میشود که یک وظیفه است، یا یک ویژگی لاکچری است برای اینکه بعدها به بچه بگویند ما برای تو این کار را هم کردیم. در صورتیکه واقعیت عکس این است که شما بتوانید لحظه خوبتان را ثبت کنید، همین.
- تا حالا پیش آمده پدر و مادری بگویند از بچه ما اینطور عکس بگیر که قیافهاش بهتر بیفتد؟ یا مثلا مدل طراحی صحنه خاصی را به شما پیشنهاد کنند؟
یکی از بزرگترین چالشهای من با پدربزرگ و مادربزرگهاست! معمولا پدر و مادرها این کار را نمیکنند، چون بهروز هستند و اعتماد دارند. مثلا در عکاسی نوزاد میدانند اگر ما بچه را دورپیچ میبندیم، بچه آزاری نمیبیند و راحت است. ولی این چالش را با پدربزرگ و مادربزرگها دارم که فکر میکنند بچه اذیت میشود. خودم در خانواده پر جمعیتی بزرگ شدم و حساسیت مادربزرگها را دیدهام، این کارها برایم اذیتکننده نیست.
- نه، منظورم این است که آیا پدر و مادرها الگویی در ذهن دارند که فرزندشان در عکس، آن شکل به نظر بیاید؟ زمان کودکی ما، اگر از پدر و مادر میپرسیدند چرا عکس میگیرید؟ میگفتند برای یادگاری! اما الان استفاده از عکس کم شده، یعنی عکس فقط برای این گرفته میشود که بچه را به نمایش بگذارند و ممکن است ده سال دیگر هم این عکسها را نگاه نکنند. درست است؟
بله و از اینها بدتر، عکسهایی است که چاپ نمیشود و توی هارد میماند تا اینکه فراموش میشود. من طرفدار چاپ عکسم. خیلی برایم پیش نیامده که وقتی عکاسی میکنم، پدر و مادرها اظهارنظر کنند که دوست داریم بچه ما این شکلی شود و...
- دوران کودکی ما، هر وقت فامیل دور هم جمع میشدند یک تفریح خانوادگی این بود که آلبومها را نگاه کنند. گاهی یک عکس را که ده بار دیده بودند، باز میدیدند و ذوق میکردند. امروز غیر از آلبوم عروسی، در هیچ خانهای آلبوم پیدا نمیشود. تلقی از عکس چه تغییری کرده؟
یادم هست برادرم تازه ازدواج کرده بود و عروسمان برای اولین بار میخواست به خانه ما بیاید، خب خیلی معذب بودیم، فکر کردم چهکار کنم فضا بشکند. 4آلبوم برادرم را آوردم و مدت طولانی مشغول دیدن عکسهای دوران مختلف زندگی برادرم شدیم؛ از کودکی تا جوانی و... فکر خوبی بود برای خندیدن و شکستن فضای سنگینی که بین ما وجود داشت. طبیعی بود، تازه با هم آشنا شده بودیم. حالا تکنولوژی پیشرفت کرده و بلافاصله پس از ثبت تصویر، میشود آن را دید. ولی قبلا دوربینی بود که فیلم میخورد و تا وقتی چاپ نمیکردید نمیتوانستید ببینید عکس چهطور شده. امروز با گوشی عکس میگیرید و همان لحظه نتیجه را میبینید. قبلا برای دیدن عکس، انتظار میکشیدید تا چاپ شود. این انتظار، برای شما شوق ایجاد میکرد. عکسی که بهمحض ثبت، آن را میبینید نیاز شما را برطرف میکند. عکسها در حافظه لپتاب یا گوشی میماند و خیلی وقتها به آن سر نمیزنید، مثل فستفود! برای غذاهای ایرانی باید زیاد وقت بگذارید، ولی ذائقه مردم فستفودی شده. امروز آدمها خیلی به سمت چاپ کردن عکسها نمیروند و همین که عکس را گرفتند، خیالشان راحت میشود. کاربرد خاطره از بین رفته و صرفا این مهم است که آن لحظه را ثبت کنید، دوباره دیدن تصویرها خیلی موضوعیت و اهمیت ندارد.
- گفتید عکاسی خبری را تجربه کردید. اگر قرار بود عکاسی خبری را ادامه دهید، چه ژانری را انتخاب میکردید؟ مثلا میرفتید سراغ عکاسی مستند؟
اگر عکاس کودک نمیشدم، میرفتم سراغ عکاسی مستند! الان هم خیلیوقتها دلم تنگ میشود و میروم به خیابان و شهرهای مختلف. سابقه عکاسی خبری من بیشتر سروکله زدن با سیاستمدارهاست و عکاسی از آنها. ولی این کار جذابیتی برایم نداشت. اینکه شما بهعنوان یک عکاس خبری فلان جلسه یا رویداد را پوشش خبری بدهید، مهم است و رسانه قطعا به عکسهای شما نیاز دارد، اما جذابیتش برای من کمتر است از وقتیکه مردمنگاری میکنم و سوژهام مردم واقعی هستند. مردم برایم جذابیت بیشتری دارند، تا یک سیاستمدار یا شخص مشهور! اگر دقت کنید اولین عکسهایی که بهعنوان عکس خبری یا مستند گرفته شده، عکس از سیاستمدارها و آدمهای معروف نیست. عکسهایی از مردم عادی در لندن است. این تصویرها، نماد دوران قدیم لندن هستند که در زمان انقلاب صنعتی گرفته شده. بهطور کلی مردم، سوژههای جذابتری هستند، چون قصه دارند. سیاستمدار بنا بر حال و اقتضای شغلی هیچوقت برای شما قصه تعریف نمیکنند. ترجیح میدهم بروم سمت مردم و داستانهای شهرم را روایت کنم.
فرض کنید ماشین زمان دارید و میتوانید دوربینتان را بردارید و بروید از تاثیرگذارترین حادثه 50سال اخیر عکاسی کنید. دوست داشتید در چه اتفاقی حضور داشتید و عکس میگرفتید؟
در ایران؟ قطعا اگر ماشین زمان داشتم، میرفتم به فاصله زمانی قبل از انقلاب تا دوسال بعد از انقلاب! فارغ از هر دیدگاهی که آدمها دارند، مهمترین اتفاق معاصر ایران، انقلاب و جمهوری اسلامی است. چون هر انقلابی پر از اتفاقهایی است که پشت سر میافتد و مثلا در یک سال، با حجم زیادی از حوادث مواجه میشوید. روایت هر کسی از این اتفاقها جالب است. من عکسهای آن زمان را خیلی دوست دارم، مثل عکسهایی که عباس عطار و بهمن جلالی گرفتند.
دوست داشتم جنگ را هم تجربه کنم. اتفاق خارقالعادهای است؛ آدمها و صحنههایی که در جنگ میبینید، بسیار متفاوتاند، ممکن است هرگز این موقعیتها تکرار نشود. فکر میکنم با فضای فعلی ما و آدمهایی که در این روزگار میبینیم، کاملا متفاوت بودند. سن من آنقدر نیست که جنگ را بهیاد بیاورم، همیشه دوست داشتم آدمهایی را که در جنگ بودند، از نزدیک میشناختم و از دیدگاه خودم عکاسی میکردم. یکی از حسرتهای مهم زندگیام این است که در آن دو برهه حساس کشور نبودم و از آدمهای آن زمان عکس نگرفتم و نتوانستم آنها را بشناسم. به روایتهایی که بهعنوان روایت رسمی از یک آدم به ما داده میشود، اعتماد ندارم.
- چرا؟
چون حس میکنم وقتی آدمها از دنیا میروند، جامعه یا مردم روایتی را بیان میکنند که خودشان دوست دارند، نه آنچه در دنیای واقعی اتفاق افتاده است.
- مگر عکاسها هم همین کار را نمیکنند؟ عکاس هم بخشی از واقعیت را به مخاطب نشان میدهد که خودش دوست دارد.
قطعا شما نمیتوانید تمام واقعیت را بهعنوان یک عکاس نشان بدهید، این اتفاق محال است. نهتنها در عکاسی بلکه در هنرهای دیگر هم مجبورید واقعیت را محدود کنید تا بتوانید به نمایش بگذارید.
- فرض کنید در زمان انقلاب بودید، چه سوژههایی را برای عکاسی انتخاب میکردید؟ سعی میکنید فضای کلی انقلاب را عکاسی کنید و یک روایت جامع بدهید یا میروید سراغ چیزهای جذاب؟ کدام حوادث و چه آدمهایی از انقلاب برای شما جذابیت دارد؟
اگر میتوانستم برگردم به گذشته و در زمان انقلاب عکاسی کنم، میرفتم دنبال سوژههایی که امروز کمی از فضای فعلی جامعه طرد شدند. مثلا ما زمان انقلاب دخترهایی داریم که کاملا بیحجاب بودند و در جریانهای انقلاب نقش فعالی داشتند. مخالف رژیم شاه بودند و حتی شهید دادند. در عکسهایی که از انقلاب مانده و در تجمعها و تظاهرات، خانمهای زیادی هستند که روسری ندارند. هرقدر جلو رفتیم انگار انقلاب سعی کرد حلقهای دور خودش بکشد و عدهای را طرد کند و بیرون از دایره انقلاب بگذارد. متاسفانه آدمها را محدود کردند. خیلی دوست دارم روایت درست و دقیقی از احوال و افکار آدمهایی ارایه کنم که هرقدر جلو آمدیم، از این انقلاب کنار گذاشته شدند. این افراد به هر حال جزوی از این اتفاق بسیار بزرگ بودند. فارغ از اینکه امروز چه دیدگاهی داریم، انقلاب اتفاق بزرگی است، چون بعد از 2500سال حکومت پادشاهی را برچیدند. دوست دارم روایت آدمهایی را به تصویر بکشم که الان مقبولیت حکومتی ندارند، ولی اجزای اثرگذاری هستند که نمیتوانیم آنها را از انقلاب حذف کنیم.