اقتصادی
این زنها، زندگی راحت میخواهند
دکتر تقی آزاد ارمکی
استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
جنبش اجتماعی اخیر ایران را میتوانیم از منظر اقتصادی و سیاسی هم تحلیل کنیم. توضیح و تشریح آن سخت نیست، دنیای غرب قبلا مبانیاش را تولید کرده است؛ اول اینکه ریشههای اقتصادی این جنبش، برمیگردد به خود جامعه. دولتی که در سالهای اخیر در ایران شکل گرفت، از نظر سیاسی اصولگرا محسوب میشد. مساله اساسی که آقای رییسی در آغاز مطرح کرد، چه بود؟ گفت: «آقایان دولتی! دولتهای فاسد شما نابرابری تولید کرد و منابع و ثروتهای کشور را بردید و خوردید.» آقای رییسی گفت: «اما من میخواهم توزیع ثروت را بهشکل درست و عادلانهای انجام دهم، نابرابری را کاهش دهم، طوریکه اشتغال افزایش پیدا کند و مشکل اقتصاد حل شود.» کدام وعده رییسجمهور محقق شد؟ وقتی مردم همین وعدهها را مطالبه کردند، گفت من کجا گفتم؟ گفتهاید و باید پای آن بایستید. میخواستید 5هزار واحد مسکونی بسازید؟ گفتید هر یک دلار، 5هزار تومان میشود؟ سفره مردم را پر میکنید و... همه اینها قبول.
آقای رییسی 7 ـ 8میلون بیشتر رأی نیاورد، بقیه، رأی به جمهوری اسلامی بود. چون نظام سیاسی 7 ـ 8میلیون بیشتر مدافع ندارد، کسانی که کارهای دولتی و سیاسی دارند. میشود به اینها پول داد تا بایستند. این 7 ـ 8میلیون آمدند که تغییر اتفاق بیفتد. اصلا فرض بگیریم حرفهای من اشتباه است. بیایید نتایج را بررسی کنیم. دولت جدید آمد سرکار، یک و سال نیم گذشت، چه چیزی بهبود پیدا کرد؟ طرف مقابل دولت، جامعه است که میبیند، قیمت کالاها چند برابر شد، تولید افول کرد، رشد اقتصادی که نداریم، رابطه با جهان را هم که حل نکردند و... پس دولت ناکارآمد است. اتفاقا ناکارآمدی نظام سیاسی و اقتصادی مهر تایید خورد، تا دیروز دوگانه بود. میگفتیم دولت که دست رقیب ماست، کار نمیکند، اگر ما قدرت را به دست بیاوریم، میتوانیم کار کنیم.
جامعه آماده چرخش جنبش اخیر ایران به سمت اقتصاد است؛ بیکارها راه بیفتند، تاجران متضرر قد علم کنند، مالباختهها راه بیفتند. چرا این قشرها قبلا اعتراض نمیکردند؟ چون منتظر یک معجزه بودند. امروز ناکارآمدی نظام اقتصادی تبدیل شده به ناکارآمدی نظام سیاسی! معترضان فکر میکردند این نظام سیاسی که خودش دارد فرومیریزد، چرا ما آن را بزنیم! امور ایجابی را مطرح میکنیم، بهجای امر سلبی. در اعتراضها، شعار «مرگ بر دیکتاتور» گفته شد و چیز بیشتری نگفتند. بیشتر شعارها ایجابی بود. گفتند چه میخواهم تا اینکه بگویند چه نمیخواهم. در ماجراهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، ما میگفتیم استبداد نمیخواهیم، حکومت آمریکایی نمیخواهیم و... خیلی چیزها را نمیدانستیم. فقط اسلام میخواستیم. خواستههای کنشگران جنبش امروز، بیشتر از نخواستههایشان است، چرا؟ به دو دلیل؛ اول اینکه فکر میکردند چون ناکارآمد است، پس خودش خراب میشود و دلیل دیگر اینکه آنقدر شعار ایجابی میگوییم تا طرف مقابل را هم مجاب کنیم بیاید دنبال ما. آنها نگاه ایجابی داشتند.
یکبار رانندهای گفت: سفره اقتصادی در ایران بهقدری کوچک شده که هیچ سهمی برای دیگران نیست، همهچیز برای نظام سیاسی است. دائم دعوا میشود، پول هم که نیست، چون چیزی نمیماند، دعوای درونی شکل میگیرد. این، تحلیل یک آدم معمولی است. جمهوری اسلامی بسیار پر هزینه است و با این درآمد، نمیتواند ادامه پیدا کند. بخش زیادی از نیروها در جمهوری اسلامی کارمند دولتاند، یعنی کاری نمیکنند و سود میبرند. تولید ندارند، ولی منفعت میبرند. دولت اول پول اینها را میدهد، پولهایش تمام میشود. حمایت از نیروهای خارج کشور را هم در دستور کار دارند. هر چندوقت یکبار، ماجرای آشوب هم دارند، باید بحران را بگذرانند و کشور را سرپا نگه دارند. خب طبیعی است دیگر پولی برای عمران و آبادانی کشور نمیماند! دولت کمکم ضعیف میشود. جامعه و جنبشهای اجتماعی و اقتصادی هم ایجابی رفتار میکند و... پس جامعه و دولت در دو مسیر مختلف قدم برمیدارند. مواجهه دولت با جنبش هم بسیار متفاوت است؛ ممکن است دولت بهدلیل این تضاد، جامعه را سرکوب کند، یا آن را تقویت کند، یا مضمحل شود، یا تبعیت کند. همیشه آرزویم این بوده؛ جریان اصلاحگرایانهای را دنبال کنیم که دولت نمایندگی آن را دارد. نظام سیاسی، نماینده جامعه باشد، نه فقط حاکم بر جامعه.
اینکه در آینده ایران چه اتفاقی میافتد، بستگی دارد به اراده رهبران جامعه و نیروهایی که درون نظام سیاسی فعالیت میکنند و قدرت دارند.
عزم و اراده برای حل بحران
مدت کوتاهی پس از شروع جنبش اجتماعی ایران، با خیلیها صحبت کردم و جلسههای زیادی رفتم، از معاون اول رییسجمهور، روسای مجلس و وزیر اقتصاد تا مدیران رده پایینتر. حدود 40جلسه رفتم حتی میان گروههای سیاسی منتقدان و معترضان. همه میدانند جامعه در حال تغییر است، حتی رییسمجلس و معاون اول رییسجمهور و شخص رییسجمهور، ولی مشکل اینجاست که کسی اراده برونرفت از این مشکل را ندارد. بهقدری ماجرای تغییر را سخت قلمداد میکنند که به جز سرکوب، راهی نمیماند. چه کسانی به این راهحل رسیدند؟ نیروهای انتظامی، امنیتی و نظامی. ولی دغدغه کارشناسها و نیروهای سیاسی و مجلس، اصلا سرکوب نیست. خودشان هم میگویند باید تغییر ایجاد کنیم. مجوز تغییر را چه کسی باید بدهد؟ متاسفانه نیروهای نظامی و امنیتی مجوز تغییر نمیدهند. این روند گرفتاری ایجاد کرده، وگرنه جامعه برای تغییر آماده است. همه آمادهاند که تغییرهایی اتفاق بیفتد، ولی عدهای مجوز نمیدهند. این، مشکلِ عمده جمهوری اسلامی است که همه نظام را درگیر حوزه امنیت و نیروی نظامی کردیم و تعبیر امنیتی از استقلال کردیم تا تعبیر اجتماعی از استقلال. نظم را امر امنیتی گرفتیم تا امر اجتماعی و فرهنگی. گیر کار اینجاست که باید بهنوعی شکسته شود. من هم نمیدانم امکانش هست یا نه!
کجا میرویم؟
پیشبینی آخر این داستان، خیلی ساده است. ما همین حالا هم به مقصد رسیدیم، اصلا نباید جایی میرفتیم. در 10سال گذشته 7 ـ 8 انقلاب اجتماعی در ایران اتفاق افتاده؛ انقلاب اجتماعی زنان، انقلاب اجتماعی تحصیل و دانش و علم، انقلاب اجتماعی مصرف، انقلاب اجتماعی رابطه با جهان، انقلاب اجتماعی به معنای درک درست از محیط زیست و فرهنگ، انقلاب اجتماعی جمعیت و... انقلابهای اجتماعی متعددی پشت سر هم در ایران اتفاق افتاد. جامعه متحول شد و تغییر کرد. جامعه ایران امروز، هیچ شباهتی با جوامع قبلی ندارد. پس ما در ایران با جامعه جدیدی روبهروییم. ما در ایران جدید زیست میکنیم. مساله عمده در ایران جدید، این است که مردم میخواهند زندگی کنند و خودشان زندگی را بسازند. ارتباط بدون تنش با جهان پیرامونی هم میخواهند.
جامعه جدید، قوت و قدرتی پیدا کرده که محصول همین جمهوری اسلامی است. قدرت زنان، تحصیلکردهها، تجار، رسانهها، دانشگاهیها، قدرت در حوزه دین و... این قدرت، اقتضائات زیست خود را سامان میدهد. اقتضای زیستش چیست؟ اول، تغییر رابطه دولت و ملت! تا دیروز از نظام سیاسی اجازه میگرفت، الان دارد به نظام سیاسی فرمان میدهد که چه کار کند. بحران مشارکت داریم، به این معنا که مردم میگویند: مشارکت نمیکنیم تا خودتان را تغییر بدهید! نه اینکه من مشارکت نمیکنیم، تا سرنگون شوید. همین، ندای خوبی است که جامعه سرمیدهد. میگوید: دست از دخالت در مناسبات خانوادگی بردار، من خودم را تنظیم میکنم. منم که باید رابطهام را با همسر و فرزند، دخترم، پسرم، دایی، عموم، معلوم کنم تو چهکارهای؟ تو من را نمیخواهی، پس مهاجرت میکنم، ولی اگر رفتم، رهایت نمیکنم، نمیروم گم شوم، میروم اجتماع میکنم تا صدایم را بلندتر کنم. همانطور که دیدیم در اجتماع ایرانیهای خارج از کشور چه اتفاقی افتاد. همه معترضان، مهاجران 40ـ50سال اخیر بودند که به هر دلیلی رفتند و آنجا همدیگر را پیدا کردند و میگویند: تغییر. تا دیروز مهاجر گم میشد، الان گم نمیشود و این برای نظام سیاسی خطرناک است، ولی از لحاظ اجتماعی خیلی خوب است که گم نمیشوند. مساله آنها به هرحال ایران است و وطن را رها نکردند. امروز زنها ازدواج نمیکنند و بچه نمیآورند. میگویند تا رفتارتان را عوض نکنید، بچه نمیآوریم. بچه بیاورم، نمیدانم چه کارش کنم. میگویی 10میلیون میدهم، ولی من باید میلیاردی هزینه کنم. بچه خوب است، ولی نمیخواهم.
قشر مذهبی از سیاستهای جمعیتی حاکمیت تعریف میکند، ولی بچهدار نمیشود. کمترین بچهها را مذهبیها دارند.
من به آینده ایران بسیار خوشبینم. تغییر در ایران صورت گرفته، فقط عدهای خیرخواه باید این تغییر را به رسمیت بشناسند و مناسبات جدید سیاسیـاجتماعی تعریف کنند. این، نه اسمش تغییر قانون اساسی، نه رفراندم، نه تغییر رژیم. هیچچیز نیست، فقط پذیرش تغییر است. باید رفتارمان تغییر دهیم و نگاهمان را عوض کنیم.
پس صلح و محبت چه شد؟
نکته مهم اینکه قوانین هم باید انعطاف لازم را برای تغییرات داشته باشند، وگرنه مضمحل میشوند. عقل سلیم به تغییر، حکم میکند. پیامبر خدا وقتی میبیند ممکن است در جنگ شکست بخورد، قرارداد میبندد و تجدیدقوا میکند. این حد از مقاومت در برابر تغییر، خیلی عجیب است؛ میایستیم تا خودمان و دیگران را به فروپاشی نزدیک کنیم.
پس صلح، رفاقت و محبت چه شد؟ این محبت دینی کجاست؟ چرا گاهی علمای دینی با تندی با مردم حرف میزنند؟ چرا تهدیدآمیز صحبت میکنند؟ زبان دینی و زبان پیامبر کجاست؟ زبان اخلاق دینی کجاست که از آن دم میزدید؟ چارهای جز تغییر زبان نداریم؛ اول باید زبان را تغییر دهیم. لازم نیست شیوه حکمرانی را عوض کنیم. زبان رهبران کشور باید پدرانه و پیامبرانه باشد، نمیگویم مسیحوار! میگویم پیامبرانه و علیوار باشد. محبت و عشق از سخنشان برآید. دعوت به صلح و دوستی کنند. از دشمنی، ستیز و تنبیه دوری کنند. اگر این اتفاق بیفتد، شیوههای تغییر هم خودبهخود مشخص میشود. آدمها رفتارشان را تنظیم میکنند. وقتی دولتها صدای مردم را نشنوند، نظام کارشناسی معطل میماند و نمیداند چه کار کند. باید چه کسی را دستگیر و محاکمه کند. این جنبش اجتماعی، زیاد کشته نداد، ولی کشتههایش صدا دارند و نسبت به قبل خیل فرق کرده. ماجراهای اعتراض به گرانی بنزین، نزاع خونینتری بود، ولی معترضان صدا نداشتند. امروز یک نفر را به زندان میاندازند، صدایش به آسمان میرود. تازه افراد جامعه دسترسی آسانی به فضای مجازی ندارند، اما باز هم کنترل و تنبیه میکنند. چرا با جامعه صلح نمیکنید؟ این جامعه ایران است، اسراییلی که نیست. همین جامعه ایرانی انقلاب کرد، در جنگ تحمیلی و دفاع از کشور، مشارکت کرد. با اینها کار کنید. بیایید صلح کنید، چرا دعوا دارید؟ چرا تنبیه و مجازات میکنید؟ فقط با زبان پیامبرانه میتوانید در این کشور رهبر شوید. فردا میخواهید کاندیدا شوید. کسی با فحش و فضاحت شما را انتخاب نخواهد کرد. با زبان پدرانه، عالمانه و روحانیمآبانه مردم را نگه دارید.
خانمِ سیاستمدار؟ نه.
مشکل دیگر اینکه؛ سیاست در ایران، امری مردانه تعریف شده است. نه زنِ سیاستمدار داریم، نه همسران سیاستمداران در جامعه ایرانی، بروز و ظهور دارند. اگر زنها در کشورهای دیگر متعادلتر از زنهای ایران هستند، به این دلیل است که زن در هرجایی میتواند کاندیدای مشاغل مهم باشد. زنها بهطور عمومی مورد قضاوت قرار گرفتند، نه خصوصی و شخصی که بگوییم زن زیبا، زن بد و زن بداخلاق. از طرف دیگر آدمهای سیاسی با خانوادههایشان اهمیت دارند. بدترین کاندیدای ریاستجمهوری آمریکا، ترامپ بود، ببینید ترامپ چهطور با همسرش بهعنوان بانوی اول آمریکا در مجامع عمومی ظاهر میشود. یا رییسجمهور بعدی که معاون اولش، خانم است. همین مکرون را نگاه کنید، تفاوت سنی زیادی با همسرش دارد، ولی قایم نکردند، زن آدم که قایم کردنی نیست. متاسفانه ما چه کار میکنیم؟ میگردیم در خانوادهها عکس دختر و خانم فلان سیاستمدار را پیدا میکنیم و داستان درست میکنیم. حتما یادتان هست بلایی را که سر رستم قاسمی و قالیباف آوردند. نمیفهمم این چه نگاه عجیبی است.
شما یک نمونه زن سیاستمدار نشان دهید. نداریم، چون اجازه نمیدهند، اصلا نمیگذارند خانمی ظهور کند. خانمهایی داشتیم که از همسرانشان بزرگتر بودند ولی در سایه قرار گرفتند، مثل زن موسوی، کروبی و هاشمی رفسنجانی. ارزشگذاری نمیکنم، وقتی زن میبیند سقف ظهورش، تمام تلاشش در سایه همسرش پنهان میشود، میگوید چرا تلاش کنم؟ میروم سراغ کار دیگری. میرود دنبال امور زنانه و امور اجتماعی.
یکدفعه حادثهای اتفاق میافتد که نمیتوانید ابعاد آن را درک کنید. مثل اینکه زنهای باحجاب، مدافع بیحجابی میشوند. خانمهای باحجاب، شما چرا؟ معلوم است یک جای کشور گیر دارد. وقتی جامعه، رهبران و مدیران طبیعی نیستند، زندگی طبیعی جریان ندارد. زنان در لایههای پنهانی و در خانواده قدرت دارند. اگر اجازه ندهید در فضای رسمی و طبق یک رقابت سالم، شغلهای مهم و حساس بهدست بیاورند و کار کنند، انرژی را صرف تخریب میکنند. آنوقت بخش اعظم سرمایه خراب میشود.
ما زن سیاستمدار نداریم، در هنر هم کسی را نداریم. تا امروز باید صدهزار زن مهم میداشتیم.
سیاستمداران زنستیزند!
سیاستمداران ایرانی ماهیتا زنستیزند. زن را بهعنوان همکار دوست ندارند، زنی را دوست دارند که معشوقه است. زن را در نقش تابع دوست دارند و این گرفتاری جمهوری اسلامی است. زنها وقتی شغلی را میگیرند احساس راحتی نمیکنند، چون بهتجربه ثابت شده گرفتاریهایش از 2ماه بعد شروع میشود و همکاران مرد نمیگذارند او رشد کند و بالا رود. این همه تلاش کردیم که بگوییم زن و مرد در ایران از فرصتهای برابر برخوردارند، ولی فقط در یک دوره وزیر زن داشتیم، آن را هم پیش از پایان دوره برداشتند. معاونان زن ریاستجمهوریها هیچ صدایی نداشتند. زنها کجا هستند؟ جامعه ما غیرطبیعی است، تازه میگوییم خانواده برایمان مهم است. پس خانمها کجا هستند؟ مشکل نظام اجتماعی ما این است که خیلی مردسالارانه و زنستیزانه است و نیروهای اجتماعی در رها شدگی مطلق هستند. خب این نیروها که بیکار نمینشینند.