سرویس پرونده ویژه
روایتی از زندگی نصرتالسادات امینالتجار، فقیه، عارف و مفسر شیعه
بانوی خانه میرزا آقا، مجتهد شده
راضیه عزیزی
«نصرتالسادات امینالتجار» ملقب به «بانو امین» سال1274 در اصفهان به دنیا آمد. او صاحب تفسیر قرآن مشهوری به «مخزنالعرفان» است. بانو امین بهعنوان فقیه، عارف و مفسر شیعه شناخته میشود و تنها زن مجتهد در روزگار خود بود. بانو امین نزد فقهایی مانند آیتالله سید علی شاهآبادی، شاگردی کرد و از آیتالله نجفی اصفهانی، شیخ عبدالکریم حائری و چند عالم بزرگوار دیگر اجازه اجتهاد داشت. همچنین بزرگانی مانند علامه امینی و آیتالله مرعشی نجفی از او اجازه روایت دریافت کردهاند.
بانو امین سالهای عمرش را به انجام فعالیتهای قرآنی و عرفانی و همچنین مبارزه با کشف حجاب در دوران رضاخان ملعون گذراند. سال1362 از دنیا رفت و پیکر مطهرش در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.
باورکردنی نبود!
انتشار کتابی به زبان عربی با این رتبه علمی سر و صدا کرد. کسانی که از فلسفه سر درمیآوردند و بهاصطلاح ملّا بودند هم باور نمیکردند. کتاب «اربعین هاشمیه» بین علما و طلبهها دستبهدست میشد. بانوی ایرانی 40حدیث را در کتابی جمع کرده و هریک را به زبان عربی شرح داده و تفسیر کامل کرده بود.
کشف اسرار در نماز
کتاب را بست و نفس عمیقی کشید. این جواب هم نتوانسته بود قانعش کند. سر سجاده نشست و چشمهایش را بست. با خود گفت: نکند راه را اشتباه رفته باشم! حتی فکرش هم آرامشش را به هم میریخت. دستی به آب زد. وضو گرفت و تکبیر نماز را گفت. هر کلمه از نمازش را بهآرامی خواند تا به هر کلمه جداگانه فکر کند. به تسبیحات اربعه که رسید، جواب سوالش را پیدا کرد. خیلی وقتها جواب سوالهایش را بین نماز پیدا میکرد، نه لابهلای صفحههای کتابها.
مادری در سوگ فرزندان
پشت پنجره نشست و زل زد به حیات. صدای گریههای بیامان کودک توی گوشش بود. هنوز خانه آرام بود و بیصدا. قلبش سنگینی میکرد. قرآن را دست گرفت و باز کرد. آیهای خواند: «اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین» این پرسش و پاسخ ابراهیم علیهالسلام بود. کلام خدای ابراهیم به جانش نشست. گفت: «اگر قلب تو جایگاه عشق خداست، جایی برای کس دیگر نمیماند.» دست روی سینه گذاشت و آن را تکرار کرد. آرام گرفت و چشمهایش دیگر خیس نبودند.
پرپر شدن گلهای خانه
هربار که گلی از گلهای خانهاش کم میشد، چیزی از وجودش کم شده بود انگار. از میان 7فرزندی که خدا به او بخشید، فقط محمدعلی به نام و به یادگار پدر برایش باقی مانده بود. دور خانه را که نگاه میکرد، پر بود از خاطرههای تکتکشان؛ از سر و صداهای دخترانه تا بازیهای پسرانه. قلب بانو برایشان تنگ میشد، اما راهش همان بود که از قبل پیدا کرده بود. حتی مرگ عزیزانش هم او را از درس و کتاب جدا نمیکرد.
سیر عرفانی با سادگی بیان
کتاب را که باز میکردی فرق داشت با کتابهای عرفان و سیر و سلوک دیگران. مطالب یکی بود، اما بانو امین به زبان ساده بیان میکرد. کتاب بانو را که باز میکردی، دلت میخواست تو هم پا پیش بگذاری و راه رسیدن به خدا را شروع کنی. بانو انگار قدمبهقدم در گوش تو زمزمه میکرد که مسیر رسیدن 3مرحله است: یکی مرحله حیوانی است و آغاز کار، زمانی که مبدا را بشناسی و بخواهی قدم برداری. مرحله دوم هم مرحله انسانیت است تا پاک شوی. اینجا که آمدی، هم خلق را میبینی و هم خالق را. و مرحله آخر میشود روحانی؛ چشم، فقط خدا را میبیند که همه چیز از خداست و به دست او. به اینجا که رسیدی، ملکوتی شدهای. (از کتاب «سیر و سلوک بانو امین»)
مجتهده روزگار
میرزا آقا توی درگاه اندرونی ایستاد و بانو پیش رفت تا کلاه و کت همسرش را بگیرد. اما این بار زیر کلاه، کتابی دست حاجی بود. بانو نگاهی به کتاب کرد. کتاب را خوب میشناخت، ولی کلاه را برداشت و بهرسم همیشه به میرزا آقا خوشآمد گفت. میرزا روی پتو با ملحفه سفید بالای اتاق نشست و نفس عمیقی کشید. بانو روبهروی همسرش دو زانو نشست.
میرزا کتاب را روبهروی بانو روی زمین گذاشت و گفت: «بازاریها میگویند این کتاب نوشته شماست، تا قم و نجف هم رفته. اجازهنامههای آخر کتاب، از اجتهاد و علم زیادتان خبر میدهد، ولی من تا از زبان خودتان نشنوم، باور نمیکنم.»
دستی روی گلهای پیراهنش کشید و سرش را به نشانه تایید پایین آورد. خبر، درست بود. بانوی خانه میرزاآقا مجتهد شده بود.
پاسخ به سوالهای علمای نجف
حکم فقاهت بانو بعد از کتاب «اربعین هاشمیه» خوب فهمیدن و خوب درس خواندن بانو را مشخص میکرد. علمای نجف کتاب را که خوانده بودند، برای بانو سوال میفرستادند و پاسخهای بانو همهچیز را برایشان معلوم میکرد. آن روزها فقیه بودن، یعنی کلام، عقاید، اصول، احکام و اخلاق را کامل خوانده باشی؛ یعنی همهاش را از بر هستی.
انتشار نور الهی در دوران کشف حجاب
قرآن و علوم دینی در مدرسهها قدغن شده بود. رضاخان حتی خواندن نماز را هم در مدرسهها ممنوع کرده بود. بعضی زنهای غربگرا هم نشریه «زبان زنان» را منتشر میکردند و تمام هدفشان برداشتن چادر از سر زنان و دختران بود. در این دوارن، بانو امین بیسروصدا کتاب مینوشت.
«کانون جهان اسلام» را که شهید بهشتی و دوستانش افتتاح کردند، به پیشنهاد خودش و هفتهای یکبار در کانون برای خانمها کلاس آموزشی برگزار میکرد. بانو سیاسی نبود، اما آرام و بیصدا حرکت میکرد. به قول خودش، میخواست نوری را که گرفته، پخش کند؛ دلش نمیآمد بقیه را در تاریکی ببیند.
برنامهریزی منظم
صندلی و میز چوبی، پر از برگها و کتابهای تفسیر یک طرف؛ و سجاده باز، کتاب دعا و تسبیح بانو طرف دیگر اتاق به چشم میخورد. خانه شلوغ و بچهها و رفتوآمدها نباید بانو را از کارهای اصلی بازمیداشت. کتاب تفسیر قرآن و برنامه عبادت بانو سر جایش بود؛ هرچیز به اندازه و به جای خودش.
ارتقای علمی و معنوی در چهاردیواری خانه
گفت: شگفتزدهام. اما ناچارم که بگویم او در حالی این دروس را آموخت و به مقامی والا رسید که در چهاردیواری خانه بود و به هیچ مدرسهای نرفت و جز استادهایی که به خانه او میآمدند و صدای خفیف و کوتاهش را میشنیدند، به کس دیگری اتصال نیافت. پس این نوع درس خواندن، شبهه «حجاب، مانع درس خواندن است.» را از بین میبرد.
این کلام سبیتی، عالم عراقی بود؛ بعد از آنکه به دیدار بانو آمد. بانو بعد از این دیدار، کتاب «نفحات» را به او هدیه داد. سبیتی در بغداد مقالهای درباره بانو امین نوشت و به ایران فرستاد. مقالهای که بعدها ضمیمه کتاب «نفحات» بانو شد و در چاپهای بعدی همه آن را خواندند.
شوق عارفانه
بانو امین مجتهد بود و فلسفه را هم خوب میدانست، اما عرفان اهمیت ویژهای برایش داشت. بعضی مردها حتی در محضر بانو، عرفان میخواندند. ایشان در کلاس، چادر سفیدش را طوری روی صورت نقاب میکرد که چیزی از صورتش پیدا نبود. میگفت: 7منزل راه است تا ذات اقدس الهی: یقظه، طلب، معرفت، عشق، استغنا، حیرت و فنا.
اما سختتر از همه، یقظه بود. اول از همه باید بیدار میشدیم از خواب غفلت. یقظه یعنی بدانیم برای چه به این دنیا آمدهایم. (نقل مضمون از حجت الاسلام صفویه قمی؛ از شاگردان عرفان بانو امین)
مجلسی با دو عارف
سکوت مجلس شکسته نمیش. بانو امین، علامه طباطبایی و همراهان سربهزیر بودند و ساکت. کسی در گوش بغلی گفت: «مجلسی با دو فیلسوف! حیف است ما مهمان سکوتشان باشیم.»
با صدای بلند از علامه سوال کرد: «آقای طباطبایی! برایمان بگویید مخلصین کدامند؟» علامه همچنان سر به زیر پاسخ داد: «کسانیکه بر حسب اعمالشان جزا داده نمیشوند. همانهایی که شیطان را بیچاره کردهاند.»
دیگری زود و زرنگ پی سوال اول پرسید: «چگونه مخلص شویم؟» و علامه پاسخ داد: «با ذکر و یاد خدا، برای همیشه و همهجا.»
از بانو پرسیدند: «قلب سلیم کدام است بانو؟» و بانو با صدای ضعیفی پاسخ گفت: «قلبی که در آن غیرخدا نیست؛ قلبی مانند قلب مخلصین.»
سوال و جوابها قدری آرامشان کرد، اما باز هم جا بود برای سیراب شدن. دوباره پرسیدند: «پس بگویید کدام ذکر بهتر کمک میکند برای یاد همیشگی خدا؟» بانو و علامه سربلند کردند. نگاهشان سمت هم میرفت انگار. یکصدا و با هم پاسخ گفتند: «لا اله الا الله». لبخند روی لب همه نشست. این ذکر آخر، قلبشان را باز کرده بود.
مصداق قلب سلیم
روز بعد از دیدار بانو و علامه طباطبایی، از بانو درباره دیدارشان با علامه پرسیدند. بانو نفس عمیقی کشید و گفت: «دیروز این مرد بزرگ آمده بود تا از شاگردش درباره قلب سلیم بپرسد.» پرسیدند: «چهطور؟» گفت: «آقای علامه با خانوادهشان تا اینجا آمده بودند. کسی از من معنای قلب سلیم را پرسید، درحالیکه قلب سلیم روبهروی من نشسته بود. آقای علامه مصداق «من اتیالله بقلب سلیم» بودند.»
در حدیث علامه جعفری
«فلسفه و حکمت پر است از قیل و قال و بحثهای مختلف. حتی اگر بر آن مسلط باشی، باید روح بزرگی داشته باشی تا مانند این بانو درگیر قیل و قال نشوی. با این روح بزرگ میتوانید با جملههای کوتاه، منظورت را درست و بهجا برسانی.»
این، حرفهای علامه جعفری بود، بعد از آنکه با بانو دیدار کرده بود. علامه اهل حکمت بود و بین حرفهای بانو این را به خوبی درک کرده بود.
دغدغه مشکلات زنان
«مردها خیلی از حالتهای زنانه را درک نمیکنند. گاهی در پزشکی زنان، مسالههای فقهی به وجود میآید و فقاهت زنانه میطلبد. باید درس بخوانیم تا مشکلاتمان برطرف شود. کسی به این مقام نرسیده، مگر به چراغ عقل.» اینها را بانو میگفت. مشکلات زنان از دغدغههای ایشان بود.
سفارشی درباره امام خمینی رحمتالله علیه
از بالای عینکش نگاهی به تلویزیون انداخت و لبهایش به خنده باز شد. شاگرد، همانجا کنار تخت بانو زانو زد. از تلویزیون تصویر امام خمینی رحمتالله علیه پخش میشد. میگفت: «تلویزیون را گفتهام بیاورند برای دیدن این مرد!»
«امام را میگویید بانو؟ خیلی شبیه شما حرف میزند. حرفهایشان همان حرفهایی است که سالهاست از زبان شما شنیدهایم.»
بانو عینکش را برداشت و به روبهرو خیره شد. بعد نفس عمیقی کشید و گفت: «منبع یکی است. اصل مطلب همان است، گویندهها فرق میکنند. برای همین شاید برداشتها متفاوت باشند. اگر در اجتماع رفتی، بگو نصرت امین گفته مبادا به این مرد یا انقلاب و بیراه بگویید که ظلم بزرگی کردهاید. عاقبت این حرفها دامانتان را میگیرد!»
شوق نوشتن تفسیر مخزنالعرفان
آغاز نوشتن اولین کلمات جلد دوم تفسیر «مخزنالعرفان» بود و آخرین نفسهای حاج میرزا آقا. قلبش در هم بود و خسته. این دنیا بعد از حاج میرزا برایش تنگتر میشد و خستهکنندهتر. اما حاجتی همچنان چراغ دلش را روشن نگه داشته بود. دست به دعا برد و دعا کرد تا نفسهایش قدری دوام داشته باشد که کتاب تفسیرش را تمام کند. شوق نوشتن این کتاب او را سرحال میآورد.
تقوا؛ تنها رمز برتری
رسید به سوره نساء و آیههایی که درباره زنان بود. تفسیرهای مختلف را خواند و گزیدهاش را یادداشت کرد، ولی این برایش کافی نبود. در ادامه نوشت: «آنچه از آیات برمیآید این است که ماهیت و فطرت زن و مرد یکی است. مردها در بعضی خصوصیات قویتر هستند و زنها در بعضی دیگر. کاری به این ندارند که شما کلاه سر کردهاید یا روسری. تقواست که برتری را مشخص میکند.» بانو این حرفها را به دل قبول کرده بود. شاید به همین خاطر کتاب تفسیر «مخزنالعرفان» بانو به دل مینشست.